خاقانی (غزلیات)/دلبر آن به که کسش نشناسد
ظاهر
دلبر آن به که کسش نشناسد | نوبر آن به که خسش نشناسد | |||||
ماه سی روزه به از چارده شب | که نه سگ نه عسسش نشناسد | |||||
مست به عاشق و پوشیده چنانک | کس خمار هوسش نشناسد | |||||
دل هم از درد به جانی به از آنک | هر طبیبی مجسش نشناسد | |||||
بخبخ آن بختی سرمست که کس | های و هوی جرسش نشناسد | |||||
کو سواری که شود کشتهی عشق | عقل داغ فرسش نشناسد | |||||
عاشق از روی شناسی به بلاست | خرم آن کس که کسش نشناسد | |||||
عشق را مرغ هوایی باید | کاین هوا گون قفسش نشناسد | |||||
استخوانی طلبد جان همای | که به صحرا مگسش نشناسد | |||||
آسمان هرچه بزاید بکشد | زانکه فریاد رسش نشناسد | |||||
روستم بین که به خون ریز پسر | کند آهنگ و پسش نشناسد | |||||
خوش نفس دارد خاقانی لیک | چرخ، قدر نفسش نشناسد |