خاقانی (غزلیات)/دلا زارت برون نتوان نهادن
ظاهر
دلا زارت برون نتوان نهادن | قدم در موج خون نتوان نهادن | |||||
بر اسب عمر هرای جوانی است | بر او زین سرنگون نتوان نهادن | |||||
تو را هر دم غم صد ساله روزی است | ذخیره زین فزون نتوان نهادن | |||||
به کتف عمر میکش بار محنت | که بر دهر حرون نتوان نهادن | |||||
به نامت چون توان کرد ابلقی را | که داغش بر سرون نتوان نهادن | |||||
در این منزل رصد جهان میستاند | گنه بر رهنمون نتوان نهادن | |||||
خراب است آن جهان کاول تو دیدی | اساسی نو کنون نتوان نهادن | |||||
به صد غم ریسمان جان گسسته است | غمی را پنبه چون نتوان نهادن | |||||
دلی کز جنس برکندی نگهدار | که بر ناجنس و دون نتوان نهادن | |||||
سرت خاقانیا در بیم راهی است | کز آنجا پی برون نتوان نهادن |