خاقانی (غزلیات)/در سینه نفس چنان شکستم
ظاهر
در سینه نفس چنان شکستم | کز نالهی دل جهان شکستم | |||||
دل آتش غصه در میان داشت | آب از مژه در میان شکستم | |||||
بردم به سرشک خون شبیخون | تا لشکر شبروان شکستم | |||||
از ناله در آن گران رکابی | الحق سپه گران شکستم | |||||
از بس که زدم در سحرگاه | آخر در آسمان شکستم | |||||
بر مرده دلان به صور آهی | این دخمهی باستان شکستم | |||||
چو ناوکیان به ناوک صبح | در روی فلک کمان شکستم | |||||
با صف حواریان صفه | برخوان مسیح نان شکستم | |||||
هر خار که گلبن طمع داشت | در چشم نمک فشان شکستم | |||||
دیدم که زبان سگ گزنده است | دندان جفاش از آن شکستم | |||||
ترسم که برآرد آشکارا | آن دندان کز نهان شکستم | |||||
آب رخم آتش جگر برد | من پل همه بر زبان شکستم | |||||
من بودم و یک کلید گفتار | هم در غلق دهان شکستم | |||||
چون طبع طفیل آرزو بود | حالیش به امتحان شکستم | |||||
هر روز هزار تازیانه | بر طبع طفیلسان شکستم | |||||
روئین دژ آز را گشادم | و آوازهی هفتخوان شکستم | |||||
خاقانی دلشکستهام لیک | دل بهر خلاص جان شکستم |