خاقانی (غزلیات)/دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
ظاهر
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست | از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست | |||||
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او | حلقهی دلم به حلقهی زلفش اسیر نیست | |||||
گفتا به روزگار بیابی وصال ما | منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست | |||||
دل بر امید وعدهی او چون توان نهاد | چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست | |||||
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک | دل را سزای هودج او بارگیر نیست | |||||
بیکار ماند شست غم او که بر دلم | از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست | |||||
خود پردهام دراندم و خود گویدم که هان | خاقانیا خموش که جای نفیر نیست | |||||
اندر جهان چنان که جهان است در جهان | او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست | |||||
او را نظیر هست به خوبی در این جهان | خاقان اکبر است که او را نظیر نیست |