خاقانی (غزلیات)/داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی
ظاهر
داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی | یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی | |||||
داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان | گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی | |||||
آه سوزان کز ره دل میبرم سوی دهان | سوی دل باز آرم از ره دهان چون نشنوی | |||||
هر زمان گوئی بگو تا خود نشان عشق چیست | من چه دانم داد عشقت را نشان چون نشنوی | |||||
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی | گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی | |||||
جوش دریای سرشکم گوش ماهی بشنود | چون در آن دریا تو راندی جوش آن چون نشنوی | |||||
پرسی از حال دلم چون بشنوی فریاد من | حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی | |||||
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه | نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی | |||||
گویمت کامروز جانم رفت زودش برزنی | چون توئی جان داور ای جان حال جان چون نشنوی | |||||
هر دمت خاقانی از چشم و زبان گنجی دهد | نام خاقانی به گوش دوستان چون نشنوی | |||||
کوه سیمینی و در کوه اوفتد آواز گنج | آخر این آوازهی گنج روان چون نشنوی |