پرش به محتوا

خاقانی (غزلیات)/خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت)
  خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت باز به پیرانه سر، عشق تو از سر گرفت  
  یار درآمد به کوی، شور برآمد ز شهر عشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفت  
  لعل تو یک خنده زد، مرده دلی زنده کرد حسن تو یک شعله زد، سوخته‌ای درگرفت  
  تاختن آورد هجر، تیغ بلا آخته زحمت هستی ما، از ره ما برگرفت  
  شیر به چنگال عنف، گردن آهو شکست باز به منقار قهر، بال کبوتر گرفت  
  صبر و دل و دین ما جمله ز ما بستند روح مجرد بماند دامن دل برگرفت