خاقانی (غزلیات)/خستهام نیک از بد ایام خویش
ظاهر
خستهام نیک از بد ایام خویش | طیرهام بر طالع پدرام خویش | |||||
از سپیدی کار طالع بخت را | بس سیه بینم زبان و کام خویش | |||||
دل سبوی غم تهی بر من کند | من ز خون دل کنم پر جام خویش | |||||
دل هم از من دوستگیر است ای عجب | بر زبان غم دهد پیغام خویش | |||||
من به دندان گوشهی دل چون خورم | کو چنان در گوشه دید آرام خویش | |||||
دل نه پیکان است، هم خون است و گوشت | گوشت نتوان خوردن از اندام خویش | |||||
آسمان هردم کشد وانگه دهد | کشتگان را طعمهی اجرام خویش | |||||
کلبهی قصاب چند آرد برون | سرخ زنبوران خون آشام خویش | |||||
وام بستانم دهم خواهنده را | پس ز گنج غیب بدهم وام خویش | |||||
سایلان از من چنین خوشدل روند | من چنین ناخوشدل از ایام خویش | |||||
سایل ار خرم شود زاکرام من | من شوم خرمتر از اکرام خویش | |||||
از برای شادی سائل به رنگ | زعفران سازم رخ زرفام خویش | |||||
دانگی از خود باز گیرم بهر قوت | پس دهم دیناری از انعام خویش | |||||
کام من بالله که ناکام من است | تا به ناکامی برآرم کام خویش | |||||
دست همت بس فراخ آمد مرا | پای همت تنگ دارم گام خویش | |||||
او به نسبت خوانده خاقانی مرا | من کنم خاقان همت نام خویش |