خاقانی (غزلیات)/خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد
ظاهر
خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد | سرگشته میدود به خیالش کجا رسد | |||||
چون آفتاب سایه به ماهی نبیندش | دیوانهای چو من به هلالش کجا رسد | |||||
خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست | چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد | |||||
فتراک او بلندتر از چتر سنجری است | دست من گدا به دوالش کجا رسد | |||||
تا در لبش خزینه همه لعل و گوهر است | درویش را زکات ز مالش کجا رسد | |||||
تا صد هزار دانهی دلها سپند اوست | عین الکمال خود به کمالش کجا رسد | |||||
عشقش چو آفتاب قیامت دل بسوخت | عشقش قیامتی است زوالش کجا رسد | |||||
خاقانی اینت غم که دلت نزد او گریخت | نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد |