خاقانی (غزلیات)/تو را در دوستی رائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(تو را در دوستی رایی نمی‌بینم، نمی‌بینم)
  تو را در دوستی رایی نمی‌بینم، نمی‌بینم چو راز اندر دلت جایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  تمنا می‌کنم هر شب که چون یابم وصال تو ازین خوشتر تمنایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  به هر مجلس که بنشینی توئی در چشم من زیرا که چون تو مجلس آرایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  به هر اشکی که از رشکت فرو بارم به هر باری کنارم کم ز دریایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  اگر تو سرو بالایی تو را من دوست می‌دارم که چون تو سرو بالایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار می‌نالم که زحمت را محابایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  در این صحرا ز هر نقشی که چشم از وی برآساید بجز رویت تماشایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  چگونه نغمه خاقانی نسازم عندلیب‌آسا چو او گل گلشن آرایی نمی‌بینم، نمی‌بینم  
  در این میدان جانبازان اگر انصاف می‌خواهی چو خاقانیت شیدایی نمی‌بینم، نمی‌بینم