خاقانی (غزلیات)/تا چند ستم رسیده باشم
ظاهر
تا چند ستم رسیده باشم | چون سایه ز خود رمیده باشم | |||||
لب بسته گلو گرفته چون نای | نالان و ستم رسیده باشم | |||||
انصاف بده چرا ننالم | کانصاف ز کس ندیده باشم | |||||
چند از سگ ابلق شب و روز | افتادهی سگ گزیده باشم | |||||
چند از پی آبدست هر خس | چون بلبله قد خمیده باشم | |||||
تا کی چو ترازو از زبانی | در گردن زه کشیده باشم | |||||
طیار شوم زبان ببرم | تا راست روی گزیده باشم | |||||
چون صبح و محک به راست گویی | گویای زبان بریده باشم | |||||
گوئی که ز غم مجوش و مخروش | این پند بسی شنیده باشم | |||||
درجوش و خروش ابر و بحرم | نتوانم کرمیده باشم | |||||
خاقانی دلفکارم آری | اندیک نه شوخدیده باشم |