خاقانی (غزلیات)/بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت
ظاهر
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت | بربند عقد در که کنون دربر آیمت | |||||
بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در | کز بس خروش زارتر از زیور آیمت | |||||
آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت | پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت | |||||
بربسته زر چهره به پای کبوترت | سینهکنان چو باز گشاده پر آیمت | |||||
مهتابوار در خزم از روزن آنچنانک | نگذاردم رقیب که سوی در آیمت | |||||
یا از کنار بام چو سایه درافتمت | یا از میان خانه چو ذره درآیمت | |||||
تا آفتاب دامن زرکش کشان به ناز | من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت | |||||
رفتم که از پی تو به دامن زر آورم | و اینک چو دامن تو همه تن زر آیمت | |||||
از شرم آنکه نیست ره آورد به ز جان | چون زلف تو به لرزه فکنده سرآیمت | |||||
بر خاک نیمروی نهم پیش تو چو سگ | وانگه چو سگ به لابه بلاکشتر آیمت | |||||
بر پایت از سگان کیم من که سر نهم | پای سگان کوی تو بوسم گر آیمت | |||||
بینی ز اشک روی که چون پشت آینه | حلقه بگوش و غرق زر و گوهر آیمت | |||||
بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چو می | جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت | |||||
روی تو خوان سیم و لبت خوش نمک بود | من ز آب دیده با نمکی دیگر آیمت | |||||
چون ماه سیشبه که به خورشید درخزد | اندر خزم به بزمت و در بستر آیمت | |||||
تو دود برکنی و در آتش نهیم نعل | من نعل اسب بندم و چون آذر آیمت |