خاقانی (غزلیات)/با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
ظاهر
با درد تو کس منت مرهم نپذیرد | با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد | |||||
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست | کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد | |||||
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان | در عرض وی انگشتری جم نپذیرد | |||||
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را | دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد | |||||
بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست | بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد | |||||
در معرکهی عشق تو عقلم سپر افکند | کان حمله که او آرد رستم نپذیرد | |||||
گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم | ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد |