پرش به محتوا

خاقانی (غزلیات)/با درد تو کس منت مرهم نپذیرد

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(با درد تو کس منت مرهم نپذیرد)
  با درد تو کس منت مرهم نپذیرد با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد  
  تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد  
  آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان در عرض وی انگشتری جم نپذیرد  
  پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد  
  بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد  
  در معرکه‌ی عشق تو عقلم سپر افکند کان حمله که او آرد رستم نپذیرد  
  گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد