خاقانی (غزلیات)/ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده
ظاهر
ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده | وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده | |||||
از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته | وز آه عاشقانت دریا بخار کرده | |||||
یک وعده در دو ماهم داده که میبیایم | چاکر به انتظارت دو چشم چار کرده | |||||
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را | لبهای شکرینت غم خوشگوار کرده | |||||
زان زلف اژدهاوش نیشی زده چو کژدم | هرگز که دید کژدم بر شکل مار کرده | |||||
دل را کمند زلفت از من کشان ببرده | در پیچ عنبرینت آن را فسار کرده | |||||
از سینه و دو دیده رفت این دل رمیده | در زلف بیقرارت شبها قرار کرده | |||||
پشت در تو هر شب خاقانی از هوایت | دو چشم نرگسین را خونابه بار کرده |