خاقانی (غزلیات)/ای صبح مرا حدیث آن مه کن

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(ای صبح مرا حدیث آن مه کن)
  ای صبح مرا حدیث آن مه کن ای باد، مرا ز زلفش آگه کن  
  ای قرصه‌ی آفتاب پیش من بگشای زبان، قصد آن مه کن  
  ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه‌ی جان مرا چراگه کن  
  ای لاف زده ز عشق و دل داده جان هم بده و به کوی او ره کن  
  ای خاقانی دراز شد قصه جان خواهد یار قصه کوته کن