خاقانی (غزلیات)/ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
ظاهر
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است | در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است | |||||
درد کهنت بود برآورد روزگار | این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است | |||||
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن | اینجا چه جای غمزدگان قلندر است | |||||
گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق | انصاف میدهم که ز انصاف خوشتر است | |||||
اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است | لاف از دمشق بس که ترازوت بیزر است | |||||
اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش | زنجیر میگسل که خرد حلقه بر در است | |||||
جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست | هرجا که مشک بینی جوجو برابر است | |||||
از کس دیت مخواه که خونریز تو تویی | نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است | |||||
خاقانی است و چند هزار آرزوی دل | دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است | |||||
بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن | از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است |