خاقانی (غزلیات)/ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
ظاهر
ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته | لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته | |||||
مه با خیال روی تو، گمگشته اندر کوی تو | شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته | |||||
ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها | وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته | |||||
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم | زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته | |||||
زان نرگس جادو نسب جان مرا بگرفته تب | خواب مرا هم نیم شب بسته به آب انداخته | |||||
دل بر خسی بگماشتی کز خاک ره برداشتی | خاکی دلم بگذاشتی در خون ناب انداخته | |||||
چون چنگ خود نوحهکنان مانند دف بر رخ زنان | وز نای حلق افغانکنان بانگ رباب انداخته | |||||
ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش | سیارها نیلوفرش بر افتاب انداخته | |||||
ای خوش بتو ایام ما بر دفتر تو نام ما | مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته | |||||
خاقانی دلسوخته با جور توست آموخته | در دل عنا افروخته، جان در عذاب انداخته |