خاقانی (غزلیات)/ای آتش سودای تو خون کرده جگرها

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(ای آتش سودای تو خون کرده جگرها)
  ای آتش سودای تو خون کرده جگرها بر باد شده در سر سودای تو سرها  
  در گلشن امید به شاخ شجر من گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها  
  ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها  
  آلوده به خونابه‌ی هجر تو روان‌ها پالوده ز اندیشه‌ی وصل تو جگرها  
  وی مهره‌ی امید مرا زخم زمانه در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها  
  کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها  
  خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت از بیخبری او به جهان رفت خبرها