خاقانی (غزلیات)/این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی
ظاهر
این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی | گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی | |||||
معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی | خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی | |||||
آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست | زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی | |||||
دیدهام کافور کز هندوستان خیزد همی | تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی | |||||
ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدی | پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی | |||||
پشت بنمودی و خونها راندی از مژگان مرا | تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی | |||||
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی | آن، چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی | |||||
هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار | تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی | |||||
ای بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زین خویش | از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی | |||||
موجها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان | سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی | |||||
در تب هجرانش افکندی و آنگه مهر تب | از ثنای خسرو صاحبقران انگیختی |