خاقانی (غزلیات)/الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم
ظاهر
الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم | چون مغان از قلهی می قبلهای برساختیم | |||||
شاهدان آتشین لب آب دندان آمدند | کاب کار و کار آبی را بهم درساختیم | |||||
خواجهی جان گو مسلسل باش چون راهب که ما | میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم | |||||
کشتی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم | گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم | |||||
کشتی ما در گذشتن خواست از گیتی و لیک | هفتهای هم سوزن عیسیش لنگر ساختیم | |||||
آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب | عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم | |||||
بر پریروی سلیمانی برافشاندیم پاک | سبحهها کز اشک داودی مزور ساختیم | |||||
غصهی عالم نمیشاید فرو بردن به دل | زان به می با عالم پاکش برابر ساختیم | |||||
خاک مجلس بود خاقانی به بوی جرعهای | هم به بوی جرعهای خاکش معطر ساختیم |