خاقانی (غزلیات)/از گلستان وصل نسیمی شنیدهام
ظاهر
از گلستان وصل نسیمی شنیدهام | دامن گرفته بر اثر آن دویدهام | |||||
بیبدرقه به کوی وصالش گذشتهام | بیواسطه به حضرت خاصش رسیدهام | |||||
اینجا گذاشته پر و بالی که داشته | آنجا که اوست هم به پر او پریدهام | |||||
این مرغ آشیان ازل را به تیغ عشق | پیش سرای پردهی او سر بریدهام | |||||
وین مرکب سرای بقا را به رغم خصم | جل درکشیده پیش در او کشیدهام | |||||
گاهی لبش گزیده و گاهی به یاد او | آن می که وعده کرد ز دستش مزیدهام | |||||
خود نام من ز خاطر من رفته بود پاک | خاقانی آن زمان ز زبانش شنیدهام | |||||
در جمله دیدم آنچه ز عشاق کس ندید | اما دریغ چیست که در خواب دیدهام | |||||
گوئی که بر جنیبت وهم از ره خیال | در باغ فضل صدر افاضل چریدهام | |||||
والا جمال دین محمد، محمد آنک | از کل کون خدمت او برگزیدهام | |||||
جبریلوار باد معانی به فر او | در آستین مریم خاطر دمیدهام | |||||
شک نیست کز سلالهی نثر بلند اوست | این روی تازگان که به نظم آفریدهام | |||||
ای آنکه تا عنان به هوای تو دادهام | از ناوک سخن صف خصمان دریدهام | |||||
هود هدی توئی و من از تو چو صرصری | بر عادیان جهل به عادت بزیدهام | |||||
آزردهام ز زخم سگ غرچه لاجرم | خط فراق بر خط شروان کشیدهام | |||||
لیکن بدان دیار نیابم ز ترس آنک | پرآبهاست در ره و من سگ گزیدهام |