خاقانی (غزلیات)/آوازهی جمالت چون از جهان برآمد
ظاهر
آوازهی جمالت چون از جهان برآمد | آواز بینیازی از آسمان برآمد | |||||
تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت | روز جهان فرو شد راز نهان برآمد | |||||
هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را | جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد | |||||
با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی | روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد | |||||
هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد | آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد | |||||
جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی | بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد | |||||
عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد | وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد | |||||
خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی | خود بیمصاف جانا با او توان برآمد |