خاقانی (غزلیات)/آن زمان کو زلف را سر میبرد
ظاهر
آن زمان کو زلف را سر میبرد | از صبا پیوند عنبر میبرد | |||||
در غم زنجیر مشکینش فلک | هر زمان زنجیر دیگر میبرد | |||||
در جمال روی او نظارگی | دست را حالی به خنجر میبرد | |||||
پس عجب نی گر رگ ایمان ما | نیش آن مژگان کافر میبرد | |||||
این عجبتر، کان لب نوشین به لطف | گردنان را سر به شکر میبرد | |||||
گفت خاقانی نه مرد درد ماست | زین بهانه آبش از سر میبرد |