خاقانی (غزلیات)/آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر
ظاهر
آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر | بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خوننگر | |||||
هست از پری رخسارهای در نسل آدم شورشی | شور بنی آدم همه ز آن روی گندمگون نگر | |||||
من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می | این گریهی ناساز بین آن خندهی موزون نگر | |||||
باغی است طاووس رخش ماری است افسونگر در او | شهری چو من بنهاده سر بر خط آن افسون نگر | |||||
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش | خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر | |||||
بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته | آن چیست کانگه دیدهای بازار عشق اکنون نگر | |||||
دل کشتهام در پای تو شب زنده دارم لاجرم | خوابم همه شب کاسته زین درد روز افزون نگر | |||||
من عاشق و او بیخبر، او ماه نو من شیفته | او از من و من زو جدا، این حال بوقلمون نگر | |||||
در غمزهی جادوی او نیرنگ رنگارنگ بین | در طبع خاقانی کنون سودای گوناگون نگر |