خاقانی (غزلیات)/آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
ظاهر
آمد نفس صبح و سلامت نرسانید | بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید | |||||
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی | یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید | |||||
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم | چه سود که بختم سوی بامت نرسانید | |||||
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر | بوی زرهی غالیه فامت نرسانید | |||||
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد | زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید | |||||
عمری است که چون خاک جگر تشنهی عشقم | و ایام به من جرعهی جامت نرسانید | |||||
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق | خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید | |||||
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی | کو چاشنی کام به کامت نرسانید | |||||
نایافتن کام دلت کام دل توست | پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید |