خاقانی (غزلیات)/آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
ظاهر
آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد | هستی من آب گشت، آب مرا آب شد | |||||
از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد | سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد | |||||
سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد | کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد | |||||
دوش گرفتم به گاز نیمهی دینار تو | چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد | |||||
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی | بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد | |||||
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت | باک نکردم که صبح آفت نقاب شد | |||||
این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه | خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد | |||||
چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک | عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد | |||||
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ | هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد |