خاقانی (غزلیات)/آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
ظاهر
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود | زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود | |||||
بودند بسی سوختگان گرد در او | لیکن به سرا پردهی او بار مرا بود | |||||
من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان | بر صورت من راست چو خورشید سما بود | |||||
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود | بر عشق وی این آه جهانسوز گوا بود | |||||
از وی طلب عهد و ز من لفظ بلی بود | از من سخن عذر و ازو عین رضا بود | |||||
بیرون ز قضا و ز قدر بود وصالش | چه جای قدر بود و چه پروای قضا بود | |||||
هر نعت که در وصف مثالش بشنودم | با صورت وصلش همه آن وصف خطا بود | |||||
من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش | کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود | |||||
من بودم و او و صفت حال من و او | صاحب خبران صبحدم و باد صبا بود | |||||
تا لاجرم امروز سمر شد که شب دوش | پروانهای اندر حرم شمع صفا بود | |||||
آواز ز عشاق برآمد که فلان شب | معراج دگر نوبت خاقانی ما بود |