پرش به محتوا

تولدی دیگر/ای مرز پر گهر

از ویکی‌نبشته

ای مرز پر گهر...

 
 
 
 

فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده‌باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

دیگر خیالم از همه سو راحتست

آغوش مهربان مام وطن

پستانک سوابق پرافتخار تاریخی

لالائی تمدن و فرهنگ

و جق و جقِ جقجقهٔ قانون...

آه

دیگر خیالم از همه سو راحتست

 
 

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم فروغ فرخ زاد

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتیست زیستن، آنهم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سال‌های سال پذیرفته می‌شود

 

جائی که من

با اولین نگاه رسمیم از لای پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می‌بینم

که، حقه بازها، همه در هیئت غریب گدایان

در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می‌گردند

 

و از صدای اولین قدم رسمیم

یکباره، از میان لجن زارهای تیره، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز

که از سر تفنن

خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده‌اند

با تنبلی بسوی حاشیهٔ روز می‌پرند

و اولین نفس زدن رسمیم

آغشته می‌شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ

محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

 
 
 

موهبتیست زیستن، آری

در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه‌کش فوری

و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر

گهوارهٔ مؤلفان فلسفهٔ «ای بابا به‌من‌چه ولش کن»

مهد مسابقات المپیک هوش آه

جائی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت میزنی، از آن

بوق نبوغ نابغه‌ای تازه سال می‌آید

و برگزیدگان فکری ملت

وقتی که در کلاس اکابر حضور می‌یابند

هر یک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی

و بر دو دست، ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و می‌دانند

که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست، نه نادانی

 
 
 

فاتح شدم بله فاتح شدم

اکنون به شادمانی این فتح

در پای آینه، با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می‌افروزم

و می‌پرم به روی طاقچه تا با اجازه، چند کلامی

دربارهٔ فوائد قانونی حیات بعرض حضورتان برسانم

و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را

همراه با طنین کف زدنی پرشور

بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده‌ام، بله، مانند زنده رود، که یکروز زنده بود

و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده‌ست، بهره خواهم برد

 

من می‌توانم از فردا

در کوچه‌های شهر، که سرشار از مواهب ملیست

و در میان سایه‌های سبکبار تیرهای تلگراف

گردش کنان قدم بر دارم

و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت بار، به دیوار مستراح های عمومی بنویسم

خط نوشتم که خر کند خنده

 
 
 

من می‌توانم از فردا

همچون وطن پرست غیوری

سهمی از ایده‌آل عظیمی که اجتماع

هر چار شنبه بعد از ظهر، آنرا

با اشتیاق و دلهره دنبال می‌کند

در قلب و مغز خویش داشته باشم

سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی

که می‌توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش

یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رأی طبیعی

آنرا شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید

 
 
 

من میتوانم از فردا

در پستوی مغازهٔ خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس، ز چند گرم جنس دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

رسماً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنهٔ یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی

رسماً به زیر دستگاه تهی دست چاپ خواهد رفت

بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت

اشنوی اصل ویژه بریزم

 
 
 

من میتوانم از فردا

با اعتماد کامل

خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک دستگاه مسند مخمل پوش

در ملس تجمع و تأمین آتیه

یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم

زیرا که من تمام مندرجات مجلهٔ هنر و دانش و تملق و کرنش را میخوانم

و شیوهٔ «درست نوشتن» را می‌دانم

من در میان تودهٔ سازنده‌ای قدم به عرصهٔ هستی نهاده‌ام

که نیروی عظیم علمیش او را

تا آستان ساختن ابرهای مصنوعی

و کشف نورهای نئون پیش برده است

البته در مراکز تحقیقی و تجاربی پیشخوان جوجه کبابی‌ها

 
 
 

من در میان تودهٔ سازنده‌ای قدم به عرصهٔ هستی نهاده‌ام

که گرچه نان ندارد، اما بجای آن

میدان دید باز و وسیعی دارد

که مرزهای فعلی جغرافیائیش

از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر

و از جنوب، به میدان باستانی اعدام

ودر مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیدست

و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش

از صبح تا غروب، ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی‌هیکل گچی

به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته

— آنهم فرشتهٔ از خاک و گل سرشته — به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولند

**

فاتح شدم بله فاتح شدم

پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

که در پناه پشتکار و اراده

به آنچنان مقام رفیعی رسیده است، که در چارچوب پنجره‌ای

در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته‌ست

و افتخار این را دارد

که می‌تواند از همان دریچه — نه از راه پلکان — خود را

دیوانه‌وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

 

و آخرین وصیتش اینست

که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت استاد آبراهام صهبا

مرثیه‌ای به قافیهٔ کشک در رثای حیاتش رقم زند