تاریخ نو/مقدمه
مقدمه
۱- مؤلف کتاب
مؤلّف این کتاب نفیس که نام آن را نویسنده خود تاریخ نو گذاشته تا آنکه این لفظ از جهت حروف به حساب جمل با سال ۱۲۶۷ قمری سال تألیف آن درست درآید.
جهانگیرمیرزا پسر سوم عباسمیرزا نایبالسلطنه است و به همین مناسبت نام اوست که بعضی مثل نادرمیرزا مؤلف تاریخ تبریز اسم تاریخ نو را تاریخ جهانگیری نیز خواندهاند.
مادر جهانگیرمیرزا صبیۀ یار محمد بیک ترکمان آق قویونلو مقیم تبریز بوده و جهانگیرمیرزا از مادر خود چهار برادر و یک خواهر داشته و از آن چهار برادر یکی خسرومیرزا پسر هفتم نایبالسلطنه است که پس از قتل گریبایدوف چنانکه میدانیم با محمدخان امیر نظام به عذرخواهی به سنپترزبورگ رفته است.
تاریخ تولد جهانگیرمیرزا به دست نیامد ولی چون او پسر سوم نایبالسلطنه است لابد بعد از سال ۱۲۲۲ (سال تولد محمدشاه پسر اول نایبالسلطنه) شاید دو سه سالی پس از آن تاریخ به دنیا آمده باشد.
جهانگیرمیرزا در زمان حیات پدر طرف مهر و محبت مخصوص او بود و چون جلادت و بیباکی و کفایت داشت از همان جوانی به حکومت خوی و سلماس و به فرماندهی لشکریان مقیم آن حدود منصوب گردید و مکرر در جنگ با کردان یاغی و معترضین عثمانی فایق و فاتح آمد و در دورۀ دوم جنگهای ایران چنانکه خود را در همین کتاب به تفصیل میگوید شرکت داشت و پس از ختم این جنگها به سرحدداری حدود اردبیل و طالش و سواحل بحر خزر و حفظ قلعۀ اردبیل نامزد گردید.
پس از رسیدن خبر مرگ فتحعلیشاه که در اصفهان (به تاریخ ۱۹ جمادیالثانیه ۱۲۵۰ واقع شد) و حرکت محمدشاه از خراسان به تبریز جهانگیرمیرزا به استقبال شاه تازه شتافت ولی محمدشاه قبل از آنکه به تبریز برسد چون خود مردی بیتصمیم و ضعیفالنفس و دهنبین بود به تحریک و اغوای چند تن که به ادعای مؤلف بزرگترین ایشان میرزا ابوالقاسم قائممقام بوده در ۱۸ ربیعالاول سال ۱۲۵۰ در منزل باغمیشۀ تبریز جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا و دو برادر کوچکتر ایشان احمدمیرزا و مصطفی قلیمیرزا را محبوس نمود و به قلعۀ اردبیل فرستاد.
میرزا ابوالقاسم قائممقام کمی بعد یعنی پس از آنکه محمدشاه را به این تصمیم واداشت اسماعیلخان قراجه داغی فراشباشی را برای کور کردن جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا به اردبیل فرستاد و او نیز در شب پانزدهم رجب ۱۲۵۰ این دو جوان رشید را کور کرد و ایشان به همان حال نابینایی در قلعۀ اردبیل در حبس ماندند.
پس از یک سال و شش ماه یعنی بعد از آنکه میرزا ابوالقاسم قائممقام به قتل رسید محمدشاه نسبت به این دو برادر نابینای خود بر سر شفقت آمد و اجازه داد که ایشان را محترماً به تویسرکان بفرستند و در آنجا آزادانه زندگانی کنند و از دولت مواجب و تیولی داشته باشند.
جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا بقیۀ مدت عمر محمدشاه را در تویسرکان و ملایر به سر میبردند و جهانگیرمیرزا بیشتر زندگانی خود را به تحصیل علوم عربی و ادبی میگذراند.
پس از آنکه ناصرالدینشاه به سلطنت رسید و گرفتاریهای اول دورۀ پادشاهی او به تدبیر و کفایت امیرکبیر رفع گردید این وزیر ناصرالدینشاه را بر آن داشت که دو عمّ نابینای خود را به تهران بخواهد و مثل سابق فرماندهی دهد. ایشان در شوال ۱۲۶۶ به تهران آمدند و جهانگیرمیرزا بار دیگر در خوی فرمانروایی و فرماندهی یافت و این قضیه دو سه ماه پس از اتمام تاریخ نو انجام گرفت.
غیر از تاریخ نو جهانگیرمیرزا در ایام اقامت در تویسرکان به کار ترجمۀ کتاب آثارالبلاد زکریای قزوینی از عربی به فارسی نیز دست زده و نگارنده نسخهای از این ترجمه را در کتابخانۀ سلطنتی دیدهام ولی چون اکنون به آن دسترسی ندارم نمیتوانم خصوصیات آن را ذکر کنم.
در اوایل ماه رجب ۱۲۶۹ جهانگیرمیرزا از ناصرالدینشاه اجازه گرفت که به زیارت مکۀ معظمه و ادای حج عازم شود، به همین نیت با عدۀ زیادی از حجاج عراق و فارس و آذربایجان در دوازدهم شعبان به خوی وارد شد و در این سفر پسر و زنش نیز با او بودند.
جهانگیرمیرزا در تبریز ناخوش بود و به همان حال ناخوشی راه خوی پیش گرفت چون به زرآوه منزل اول خوی رسید به رعاف مبتلی گردید و آنقدر از بینیاش خون آمد که به حال غش افتاد و او را به تبریز منتقل کردند ولی معالجه سودی نبخشید و در رمضان ۱۲۶۹ فوت نمود. نعشش را به قم بردند و در عمارتی که خود در حیاتش ساخته بود به خاک سپردند.[۱]
۲ - تاریخ نو
تاریخ نو چنانکه خود مؤلف در مقدمه گفته در حقیقت ذیل تاریخ قاجاریۀ عبدالرزاق بیک مفتون دنبلی یعنی کتاب مآثر سلطانی است که به سال ۱۲۴۰ قمری ختم شده و این ذیل که تاریخ نو باشد از همین سال ۱۲۴۰ ابتدا و به اوایل سال ۱۲۶۷ منتهی میگردد.[۲]
پس از آن مشتمل است بر وقایع ۲۶ سال و کسری از سلطنت قاجاریه (ده سال از سلطنت فتحعلیشاه، تمام چهارده سال سلطنت محمدشاه و دو سال و اندکی از پادشاهی ناصرالدینشاه).
اگرچه این کتاب که املای جهانگیرمیرزا است از جهت انشاء و سبک نگارش امتیاز خاصی ندارد بلکه در غالب موارد جملهها بدون فعل ارتباط و بریدهبریده و پارهای تعبیرات و املاءها غلط و عوامانه است ولی انصافاً از جهت مطلب برای این ۲۶ سال و کسری از دورۀ پادشاهی قاجاریه هیچ مأخذی به این تفصیل و اهمیت در دست نیست حتی امتیاز آن بر مآثر سلطانی به این است که در ذکر مطالب هم جنبۀ بسط و تفصیل رعایت شده و هم عبارت آن روان و خالی از تصنع و تکلف است.
مطالب بسیار مهمی که در این کتاب درخصوص جنگهای دوم ایران و روس و احوال حاجی میرزا آقاسی و محمدخان امیر نظام و شاهزادههای قاجاریه و بدایت حال میرزا تقیخان امیر کبیر و ظهور باب و غیرها میتوان یافت در هیچ مأخذ دیگر نیست.
در چاپ کتاب تاریخ نو سه نسخۀ خطی در دست ما بود:
۱ - نسخهای که در تاریخ ۱۳۱۸ قمری در تهران تحریر شده متعلق به آقای دکتر مهدی بهرامی که آن را از راه لطف تحت اختیار ما گذاشتهاند.
این نسخه اگرچه به خط نستعلیق خوش و واضح نوشته و لیکن بالنسبه مغلوط است و در یک محل به قدر دو صفحه سقط دارد.
۲ - نسخۀ کتابخانۀ مجلس به شمارۀ ۲۳۸ که مستقیماً تحت اختیار ما نبوده ولی نسخۀ اول را به تمامها با آن مقابله کردهایم.
این نسخه که به تاریخ ۱۳۱۰ قمری کتابت شده نسخهایست بالنسبه کم غلط لیکن همان سقط نسخۀ سابق را دارد و چنین مینماید که نسخۀ ملکی آقای دکتر بهرامی سابقاً یعنی پیش از آنکه این نسخه به تصرف آن مؤسسه درآید از روی آن نوشته شده باشد.
در بعضی مواضع از حواشی این دو نسخه یادداشتهایی است به امضای «نادر» و این نادر چنانکه ما در حاشیۀ صفحۀ ۳ از متن چاپی اشاره کردهایم کسی دیگر نمیتواند باشد جز نادرمیرزا پسر مؤلف تاریخ تبریز صاحباختیار و نوادۀ محمدقلی میرزا ملکآرا.
چون ما در طبع تاریخ نو تا حدود یک ثلث از آن غیر از دو نسخۀ مذکور در فوق نسخۀ دیگری نداشتیم متن را از روی همان دو نسخه به چاپ رساندیم و در طی عمل چنانکه در ذیل صفحه ۴۴ اشاره کردهایم ملتفت شدیم که از هر دو نسخۀ اساس کار ما مقداری (اما چقدر معلوم نبود) افتاده است و آنچه کوشش کردیم با این که میدانستیم که نسخه یا نسخههایی از تاریخ نو در کتابخانۀ سلطنتی موجود است نتوانستیم به آنها یا به نسخی دیگر راه وصول بیابیم.
خوشبختانه روزی صحبتی از چاپ تاریخ نو با دوست مهرپرور فاضل ارجمند خود آقای جعفر سلطان القرایی که عشق به جمع و مطالعۀ کتاب را با لطف و کرم توأم دارند به میان آوردیم ایشان فرمودند که از این کتاب نسخهای در کتابخانهای برای فروش سراغ دارند. بلا تأمل رفتند و از کیسۀ فتوت خود آن را خریدند و برای تکمیل کار ما آن را کریمانه یعنی بیمزد و منت تحت اختیار ما گذاشتند.
این نسخۀ نفیسه که ما آن را ذیلاً معرفی میکنیم در دو ثلث اخیر این چاپ بهترین مأخذ و اساسیترین وسیلۀ کار ما شد. ما از صمیم قلب از این عنایت مخصوص آقای سلطان القرایی که خدمتی بیشائبه به نشر علم و معرفت است تشکر میکنیم و توفیق کامل معظم له را در راه این قبیل خدمات از خداوند مسألت مینماییم.
۳ - نسخۀ سوم همین نسخۀ مرحمتی آقای سلطان القرایی است که در آخر آن چنین نوشته شده: «تم بعونالله تعالی فی سنة تحریر اصل نسخه که بعد از تحریر نسخه جز این جلد جلدی کتابت نشده.»
همین عبارت میفهماند که این نسخه در همان سال تحریر نسخۀ اصل که همان سال ۱۲۶۷ قمری است تحریر یافته و اول نسخهای بوده است که از روی اصل برداشته شده.»
این نسخه به موجب شرحی که در پشت ورق اول آن نوشته است بعدها به دست نادرمیرزا مؤلف تاریخ تبریز افتاده و آن حواشی که به امضای «نادر» در دو نسخۀ مذکور در فوق نقل شده در این نسخه هم هست با زیاداتی با این تفاوت که تمام آنها در این نسخه به خط خود نادرمیرزا است. در پشت این نسخه چنین مذکور است:
«به تاریخ غرء رجب المرجب سنۀ یک هزار و دویست و نود و هفت هجری در دار السلطنۀ تبریز که بیست روز از خردادماه پارسی گذشته و سه روز به اول تابستان و آخر جوزا و دو روز به اول حزیران ماه رومی مانده است در محلۀ سرخاب تبریز به حمداللّه تعالی در کمال دلخوشی به مطالعۀ این تاریخ که در این چند روزه به این عبد ضعیف منتقل شده بود اشتغال داشتم.
«مورخ مرحوم جهانگیرمیرزا فرزند غفرانمآب عباسمیرزا نایبالسلطنه است.
والدۀ ماجدۀ او صبیۀ مرحوم محمد یار بیک ترکمان آق قویونلو ساکن خیابان تبریز است، زنی معروفه به عصمت و عفت... مورخ شوهر عمۀ این ضعیف و عمزادۀ والد ماجد است همچنین مرحوم مصطفی قلیمیرزا همسر عمۀ دیگر است که همشیرۀ اعیانی زوجۀ مرحوم جهانگیرمیرزاست. جهانگیرمیرزا امیرزادۀ جسور و مقدام و شایسته و طرف میل ولیعهد مغفور خاقان و بشاش و دلاور و زبانآور بود، خسرومیرزا برادرش نیز مردی مردانه و امیرزادۀ فرزانه مگر اندک ماجن و بیباک بود.»
عین همین مطالب را نادرمیرزا در باب جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا در کتاب تاریخ تبریز که قریب سه سال بعد از تحریر این سطور تألیف شده با اندک اختلافات عبارتی نقل نموده است.
این نسخه قبلاً با نسخۀ اصل مقابله شده و هر جا سقطات یا اغلاطی داشته به دقت تمام تکمیل و تصحیح گردیده است.
تنبیه
در همین مقدمه گفتیم که دو نسخۀ ۱ و ۲ که در حین چاپ ابتدا همانها منحصراً در دست ما بود سقطی داشته، پس از تحصیل نسخۀ اخیر و مقابلۀ آن با دو نسخۀ سابق معلوم شد که کاتب نسخۀ کتابخانۀ مجلس در حین استنساخ از روی همین نسخه سوم یکی از اوراق را در دو صفحهای ورق زده یعنی دو صفحه از این نسخۀ اخیر را ننوشته است و سقط آن و نسخۀ اول در همینجاست، به علاوه چندین صفحه در حین استنساخ پس و پیش شده.
اینک ما ابتدا آن دو صفحه را در آخر این مقدمه چاپ میکنیم بعد به آن قسمت که پس و پیش شده اشاره مینماییم تا خوانندگان محترم قبلاً ملتفت این نقیصه باشند و در رفع آن بکوشند.
صفحه ۴۴ سطر ۹: از بعد از عبارت: «امیرخان سردار نیز که همراه بودند...» این عبارات افتاده:
[او را گذاشته فرار کرده بودند و چنان مسموع شد که بعضی از لشکر روس که به سردار مرحوم رسیده بودند به طمع رخوت او او را مسلوب نموده بودند و از مهر و نشان او معلوم شده بود که مقتول امیرخان سردار است، به حکم ژنرال مدهدوف به آیین اسلام در همانجاها مدفون شده است و پادشاه مرحوم در همان سر سواری که روی بگنجه تشریف میبردند دستخط به نظر علیخان مرندی صادر فرمودند و حقیقت میدان مصاف را اعلام داده او را بر توقف قلعۀ گنجه و حصاری شدن تا رسیدن حکم فرموده بودند و اخبارات جنگ را با دو نفر سوار زیرک و زبان فهم نوشته به خدمت نایبالسلطنه فرستاده بودند و خود با بقیۀ سپاه از گنجه یک دو منزل گذشته اقامت فرموده به جمع لشکریان پراکنده مشغولی داشتند و لشکریان روس و ژنرال مدهدوف به همین فتح قانع شده در زگم در محل اردوی شاه مرحوم نشسته خیال آمدی گنجه و گرفتن قلعه را در آیینۀ ضمیر نقشپذیر نمیدیدند و انتظار رسیدن ژنرال بسقویچ را میداشتند.]
او این طرف نظر علیخان مرندی را جبن و واهمه گرفته سه چهار روز بعد از این شکست بیقرار و آرام شده اصلاً به ماندن قلعه و قلعهداری تمکین نمینمود قلعۀ مستحکم گنجه را خالی کرده بیجهت و سبب برخلاف حکم ولینعمت با وجودی که میدانست که قریب چهل پنجاه هزار لشکر در قراباغ که پنج منزلی گنجه است نشسته است و به هر نوع باشد امداد او را خواهند نمود قلعه را گذاشته بیرون آمد و این بیرون آمدن او از قلعۀ گنجه مایۀ خرابیها شد چنانکه از کلام آینده به وضوح خواهد رسید.
«ژنرال مدهدوف بعد از استماع تخلیۀ گنجه خود را به قلعۀ گنجه رسانید و اهل اسلام که ساکنین بلدۀ گنجه بودند هر قدر از نظر علیخان خواهش کرده بودند و اقرلوخان هر قدر التماس نموده بود که این رفتن تو باعث مفاسد کلیه است قبول نکرده بود لابد و ناچار مسلمانان گنجه که با روسیه دو ماه قبل در گنجه قتال و جدال کرده بودند متوهم شده دل از جان و مکان کنده مال و منال را ریخته از شهر کوچ نموده به طرف اردوی شاه مرحوم و قراباغ روانه شدند و ژنرال مدهدوف از اینگونه امورات که از لشکر ایران دیده جری شده بیتحاشی وارد بلدۀ گنجه شده و اخبارات تصرف قلعه و گریختن نظر علیخان و قتل امیرخان سردار و حکایت اردوی گنجه را به ژنرال بسقویچ نوشته مستدعی شده بود که بیتوقف ملحق شوند و ژنرال بسقویچ نیز بعد از شنیدن این اخبار سرعت در آمدن کرده سه روز قبل از رسیدن اردوی نایبالسلطنه به حوالی گنجه وارد گنجه شده بود.
ذکر حرکت اردوی نایبالسلطنۀ مرحوم از قلعۀ شوشی و رسیدن به حوالی گنجه و واقعاتی که قبل از مصاف با ژنرال بسقویچ روی داد
از گنجه تا قراباغ قریب بیست و پنج فرسنگ راه است و با حرکت اردو و لشکر کمتر از شش روز نمیتوان رفت مگر بهطور ایلغار.
شاه مرحوم پانزده فرسخ از گنجه گذشته در دو فرسخی اردوی نایبالسلطنه توقف فرموده بودند و به جمعآوری لشکرهای متفرقۀ خود اشتغال داشتند و نظر علیخان چهار روز بعد از جنگ قلعۀ گنجه را خالی کرده بیرون آمده بود و مسلمانان و رعایای گنجه بالتمام قلعه و شهر را خالی کرده به اردوی شاه مرحوم آمده بودند و شاه مرحوم خبر کشته شدن سردار و برهم خوردگی اردوی گنجه و ورود خود را به مابین گنجه و قراباغ به عرض نایبالسلطنۀ مرحوم رسانیده بود و حکایت خالی شدن قلعۀ گنجه و بیرون آمدن نظر علیخان اصلاً معلوم امنای دولت نبود بلکه هرگز احتمال نمیرفت و نوشتجات شاه مرحوم که پیش از خالی شدن گنجه که به نایبالسلطنه نوشته بود در پیشمیرزا محمد علی مستوفی الممالک بود، به غیر از خالی شدن گنجه مشعر بر احوالاتی بود که مذکور شد.
بعد از این قسمت که بین دو قلاب گذاشتهایم باید سطر ۱۵ از صفحۀ ۳۱ را خواند که چنین شروع میشود: «میرزا محمد علی نوشتجات شاه مرحوم را به آصفالدوله داد...» از همین محل تا سطر ۱۶ از صفحۀ ۳۹ یعنی تا عنوان: «ذکر رسیدن لشکر روس الخ...» دنبال هم است. غیر از این دو اصلاًح دیگر متن چاپی عیبی ندارد.
در خاتمه نگارنده از آقای علی اکبر علمی که با سعۀ صدر و همت مخصوص پیشنهاد اینجانب را در قبول مخارج گزاف این کتاب پذیرفتهاند صمیمانه تشکر مینماید.
- ↑ رجوع کنید به تاریخ تبریز ص ۳۸-۴۰ و حقایق الاخبار ناصری وقایع سال ۱۲۶۹ و روزنامۀ وقایع اتفاقیه شمارههای ۱۱۶ و ۱۲۷.
- ↑ اگرچه مؤلف در صفحۀ ۳۴۷ در سطر ۱۷ در ضمن فتنۀ حسن خان سالار که صفحۀ آخر کتاب است چنین مینویسد: «تا حال تحریر که اواخر شهر ذی الحجة الحرام هزار و دویست و شصت و شش است» ولی چون در سه صفحه قبل (ص ۳۴۵ سطر ۳) نوشته: «در حال تحریر که اوایل سنۀ هزار و دویست و شصت و هفت است» مسلم میشود که به انجام رسیدن کتاب در اوایل ۱۲۶۷ بوده چنانکه کلمۀ «تاریخ نو» هم به حساب جمل با همان ۱۲۶۷ برابر میشود وانگهی بین اواخر ذی الحجه ۱۲۶۶ و اوایل سال ۱۲۶۷ چند روز حتی گاهی بیش از یک روز فاصله نمیشود. یا در مورد آخری مؤلف دچار سهوالقلمی شده یا آنکه قسمت راجع به فتنۀ سالار را قبلاً املا کرده بوده و بعد به آخر کتاب ملحق ساخته است.