پرش به محتوا

تاریخ مشروطه ایران/۶

از ویکی‌نبشته

گفتار ششم

اتابک بچه نیرنگهایی کوشید؟..

در این گفتار گفتگو میشود از نیرنگهایی که اتابک برای بهم زدن دستگاه مشروطه بکار برد و از پیش‌آمدهای زمان سررشته‌داری او تا جدا شدن ملایان از مشروطه‌خواهان.

اندیشه‌های اتابک چنانکه گفته‌ایم آمدن میرزا علی اصغر خان اتابک بایران، یکدور نوی در تاریخ مشروطه پدید آورد، اینمرد با روی خوشی که می‌نمود در دلش جز بدخواهی و دشمنی نمی‌بود، و با آن نویدها که میداد و سوگندها که میخورد جز برانداختن مشروطه را نمی‌خواست. محمدعلیمیرزا و آموزگارانش زیرکی و کارآزمودگی این را بدیده گرفته برای برچیدن دستگاه شورش و جنبش بایرانش خوانده بودند.

چنانکه گفته‌ایم، پیش از آمدن او محمدعلیمیرزا خود به نبردی برخاسته و شکست خورده، و این زمان نقشه‌اش آن شده بود که با مجلس دو رویه راه رود و هر گونه همراهی از آن دریغ دارد، و در همه جا حکمرانان و نیرومندان را بآشوب و ستمگری و آزار مردم برانگیزد، و میان علما دوتیرگی انداخته کسانی را از آنان بدشمنی مجلس وادارد.

اتابک این نقشه را بزرگتر گردانیده با یک چاپکی و پافشاری بسیار بکار پرداخت. یکی از نیرنگهای او این بود که کسانی را از سران مجلس بکناره‌جویی از آن برانگیزد، و نیز یکدسته از نمایندگان را بهواداری خود وادارد، که بدینسان مجلس را از شکوه و نیرو اندازد، و خواهیم دید که با چه استادی این نیرنگ را بکار بست.

پیش از آمدن او در چند جا آشوب پدیدار گردیده، حاجی آقامحسن در عراق، متولیباشی در قم، قوام‌الملک در شیراز، هر یکی از راه دیگری با مجلس و مشروطه بدشمنی برخاسته بودند. حاجی‌آقامحسن از ملایان دیه‌دار عراق، و خود مرد بیباک و بیدادگری بود. پیش از جنبش مشروطه بیدادگریها کرده و در نتیجه آن بتهرانش خواسته بودند. این زمان که باز در عراق میبود، بانگیزش محمدعلیمیرزا یا بدلخواه خود، دوباره بکار برخاسته بود. چنانکه گفته میشد سوارها برای تاراج و کشتار باین دیه و آن دیه میفرستاد. یکمرد مجتهدی رفتار شاهسونان میکرد. بارها در مجلس ستمگریهای او بمیان می‌آمد. در نشست روز سه‌شنبه نهم اردیبهشت ۱۲۸۶ (۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۵) تلگراف زنهای ابراهیم‌آباد خوانده شد که از قم فرستاده و در آن چنین می‌گفتند: چهارده تن از کسان ایشان بفرمودهٔ «شیخ عبیدالله ثانی»[۱] حاجی آقا محسن کشته شده است و هفده یا هجده تن زخمی گردیده و نزدیک بمرگ میباشند. و گروهی را نیز گرفته بند کرده‌اند.

مجلس از این تلگراف بتکان آمد. یکی از نمایندگان گفت: «اگر اینطور است ثمر نشستن ما در اینجا و حرف زدن چیست؟!..» دیگری گفت: «خیلی عجب است که میگوید اگر اینطور است، و حال آنکه تعدیات حاجی آقامحسن بالاتر از اینهاست»

متولیباشی در قم، با مشروطه بدشمنی برخاسته و دسته‌ای بر سر خود گرد آورده، جلوگیری از جنبش آزادیخواهان میکرد و بانجمن راه نمیداد، بمردم ستم دریغ نمیداشت. یکدسته بدادخواهی ازو بتهران آمده بودند و بارها در مجلس یاد بیدادگری او میرفت.

قوام‌الملک که حکمرانی شیراز از سالها در خاندان ایشان بوده و در فارس پیروان و زیردستان بسیار میداشت، با مشروطه دشمنی می‌نمود، و میان او و پسرانش با «انجمن اسلامی» و آزادیخواهان کشاکش سختی برخاسته بود. آزادیخواهان در تلگرافخانه گرد آمده، و قوام‌الملک و کسانش مسجد نو را جایگاه گرفته بودند. هر روز تلگرافهای ناله و فریاد میرسید و در مجلس بارها گفتگو بمیان می‌آمد. از اینسوی «انجمن اتحادیه فارس» که شیرازیان در تهران برپا کرده بودند، به پشتیبانی همشهریان خود برخاسته، در بهارستان چادر زده از مجلس دادخواهی میکردند.

مجلس بارها درباره اینها بدولت یادآوری میکرد ولی نتیجه دیده نمیشد، و همچنان می‌بود تا اتابک سررشته‌دار گردید، و آن نویدها را دربارهٔ همراهی با مجلس داد، و چون در این زمینه پافشاری می‌رفت، برویه کاری با تلگراف حاجی آقا محسن و متولیباشی را بتهران خواست. قوام الملک را نیز از حکمرانی بر کنار گردانید. لیکن نتیجه‌ای از اینها دیده نشد و آنان پروای تلگراف نمودند.

روز سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت (۲۳ ربیع‌الاول) که روز مجلس می‌بود در حیاط بهارستان هنگامه‌ای بر پا گردید. شیرازیان که بدادخواهی در آنجا بست می‌نشستند امروز دسته‌هایی از انجمنهای دیگر را هم بیاری خود خواندند. نیز ستمدیدگان قم و عراق که از دست متولیباشی و حاجی آقامحسن بدادخواهی آمده بودند بآنان پیوستند.

در اینهگام یکی از گرفتاریها ناخشنودی شاهسونان بغدادی از حکمران خودشان، پالکونیک روسی، میبود. پالکونیک که او را برای فرماندهی قزاقخانه بایران آورده بودند، حکمرانی ایل شاهسون بغدادی که در پیرامون ساوه می‌نشستند، نیز با وی میبود و تا میتوانست با مردم چیرگی و ستمگری دریغ نمی‌گفت. همچنین با سرکردگان ایرانی قزاقخانه دژ

پ ۲

از راست بچپ: حاجی شیخ مازندرانی حاجی تهرانی آخوند خراسانی

رفتاری بسیار مینمود.

از اینرو پس از جنبش آزادیخواهی، کسانی از آن سرکردگان، گردنفرازی نموده از قزاقخانه خود را کنار کشیدند. نیز ایل شاهسون در برابر او ایستادگی نشانداده بناله و دادخواهی برخاستند. در اینهنگام یک دسته از آنان نیز در بهارستان بست می‌نشستند، و امروز آنان هم با دیگران یکی گردیدند.

رویهمرفته چندهزار دادخواه گرد آمده بجوش و خروش پرداختند. نخست از ستمگریهای قوام سخن راندند و تلگرافی از شیراز خواندند که «قوام بشرارت افزوده و جمعی را از اجله علما صدمه زده و اذیت کرده. چند نفر قریب بهلاکند». سپس عراقیان و قمیان و شاهسونان، هر گروهی بنوبت خود، از بیدادگریهای حاجی آقا محسن و متولیباشی و پولکونیک یاد کردند.

سپس سیدمحمد رفیع نامی که بتازگی از قم و عراق بازگشته بود بروی بلندی آمده بسخن پرداخت. نخست از بدی قمیان و نگراییدن آنان بمشروطه، و از بیدادهای متولیباشی سخن رانده سپس بیاد بیدادهای حاجی آقامحسن در آمد، و از چیرگی او در عراق، و اینکه با زور مردم را به بستن بازار واداشته، خانه‌های دو تن را بتاراج داده، چند هزار سوار گرد آورده و بر سر علیخان در ابراهیم‌آباد فرستاده، که با جنگ و خونریزی بآنجا دست یافته، چهارده تن کشته، هجده تن زخمی کرده‌اند، یک کودک سه ساله را بچاه انداخته‌اند، بزنان گزند و آزار دریغ نگفته‌اند، سخن راند.

این داستانها را بدرازی سروده همه را بگریه انداخت. مردم به هایهای میگریستند و نامهای حاجی آقامحسن و پولکونیک و قوام و متولی‌باشی را با نفرین و بیزاری بزبان می‌آوردند.

چون سخنرانی بپایان رسید همگی رو بسالون مجلس آوردند، و بار دیگر دادخواهی نموده چاره طلبیدند. همچنین از قانون اساسی نام برده بپایان رسانیدن و بیرون دادن آن را خواستار شدند. سپس چون نمایندگان از مجلس برخاستند جلو آنان را گرفته راه ندادند. سعدالدوله بجلو آمده پند بایشان داد، و خود بگردن گرفت که بخانه اتابک رفته برداشتن قوام و حاجی آقامحسن و متولیباشی و پولکونیک را از شیراز و عراق و قم و ساوه بطلبد، و پافشاری نموده نتیجه بدست آورد. بدینسان مردم را پس گردانیده راه بنمایندگان باز کرد.

لیکن این رفتن سعدالدوله بخانهٔ اتابک، نتیجه‌اش کناره‌جویی او از نمایندگی گردید. اتابک او را فریفته بسوی دربار کشید. مردی که در زمان خودکامگی بهواداری از مشروطه و قانون برخاسته، و بکیفر آن از وزیری برافتاده و با رنج و خواری بسیار به یزد رانده شده، و سپس در زمان مشروطه از مردم ارجشناسی بسیار دیده، و با شکوه و پاسداری بتهران باز گشته، و یکی از نمایندگان برگزیده مجلس شده، و از مردم نام «پدر توده» (ابوالمله) یافته بود، بیکبار همه این چیزها را فراموش کرده، و از جایگاه بلندی که یافته بود چشم پوشیده بسوی دربار گرایید، و در چنین هنگامی از مجلس کناره جست.

داستان نامه‌هایی را که اتابک از میرزاملکم‌خان و طالبوف برای این آورده بوده نوشته‌ایم.[۲] لیکن آنها انگیزه اینکار نتوانستی بود. طالبوف یا میرزاملکم‌خان ازو، کناره‌جویی از مجلس نخواسته بودند. می‌باید گفت: انگیزه جز ناشایستی خودش نبوده. با بیرون رفتن او از مجلس مشارالملک و برخی دیگری نیز کناره‌جویی کردند، و این یک فیروزی از اتابک بود که مجلس را از این نمایندگان بی‌بهره گردانید.

اما داستان قوام و دیگران و نتیجه آن شورش و نمایش، روز پنج‌شنبه هجدهم اردیبهشت (۲۵ ربیع‌الاول)، محتشم‌السلطنه دستیار وزیر داخله (اتابک)، که بنمایندگی ازو بمجلس می‌آمد در آن باره چنین گفت:

«حاجی آقا محسن همین دو روزه از عراق حرکت خواهند کرد. در باب قوام‌الملک و پسرهایش هم تلگرافات اکیده شده خاطر آسوده دارید که همین چندروزه حرکت خواهند کرد... متولیباشی حضرت معصومه هم احضار شده‌اند».

لیکن اینها جز فریبهایی نبود، و خواهیم دید که اتابک بجای خوابانیدن این آشوبها، گرفتاریهای دیگری برای مجلس پدید آورد.

اندیشه‌های حاجی شیخ فضل‌اللهدر اینهنگام داستان «دنباله قانون اساسی» در میان میبود. چنانکه گفته‌ایم تبریزیان خرده‌هایی بقانون اساسی گرفته چیزهایی را درخواست نمودند که بآن افزوده گردد.

مجلس ناگزیر شده کمسیونی برگزید، و اینان یک قانون بزرگ‌تر دیگری بنام «متمم قانون اساسی» نوشته آماده گردانیدند. لیکن از ترس آنکه بهانه بدست بدخواهان افتد ناگزیر شدند از دیده علما بگذرانند، و این بود نشستهایی در مجلس برای این کار برپا میکردند که بهبهانی و طباطبائی و حاجی شیخ فضل‌الله و برخی دیگری از علماء گرد آمده در آن پیرامون گفتگو میکردند.

ولی این گفتگوها دودستگی بمیان علما انداخت و دشواریهایی پدید آورد، و برای آنکه داستان نیک روشن شود میباید در اینجا اندکی ایستاده و دربارهٔ این علما و اندیشه‌ها و آرزوهای ایشان سخنانی برانیم:

چنانکه گفته‌ایم جنبش مشروطه را در تهران دو سید پدید آوردند و صدرالعلما و حاجی شیخ مرتضی آشتیانی و شیخ محمدرضای قمی و کسان دیگری از ملایان با آنان همگام میبودند. سپس در پیش‌آمد بست‌نشینی در مسجد آدینه و کوچیدن بقم حاجی شیخ فضل‌الله نیز با آنان همراهی نمود و پس از آن همیشه همراه میبود.

پس از پیشرفت مشروطه و بازشدن مجلس، دیگران هر یکی بهره‌ای جسته بکنار رفتند. ولی دو سید و حاجی شیخ فضل‌الله همچنان باز ماندند، و چون مشروطه را پدیدآوردهٔ خود میشماردند از نگهبانی باز نمی‌ایستادند دو سید با آنکه بنمایندگی برگزیده نشده بودند همیشه در نشستهای مجلس میبودند و بگفتگوها درمیآمدند. حاجی شیخ فضل‌الله نیز گاهی میبود.

اینان مشروطه را پیش بردند لیکن در اندیشه و آرزو یکی نمیبودند. دو سید راستی را مشروطه و قانون میخواستند، ولی حاجی شیخ فضل‌الله «رواج شریعت» را میطلبید و بیکبار از هم جدا میبودند.

دو سید ناتوانی و پریشانی ایران را دیده و توانایی و سامان کشورهای

اروپایی را میشنیدند، و همچون بسیاری از کوشندگان، انگیزه و سرچشمه

پ ۳

حاجی شیخ فضل الله نوری


کار را جز بودن قانون و مشروطه در اروپا و نبودن آن در ایران نمیدانستند، و از اینرو از درون دل به پدید آوردن مشروطه و قانون میکوشیدند. چیزی که هست اینان که از علمای شیعی و بیگمان هوادار «شریعت» و «مذهب» میبودند، خرسندی نمیدادند که قانونی بآخشیج «شریعت» گزارده شود و از آن بجلوگیری میکوشیدند.

آخوند ملاکاظم خراسانی و حاجی شیخ عبدالله مازندرانی و حاجی میرزا حسین تهرانی، که آنان نیز از نجف به پشتیبانی برخاسته و با تلگراف و نامه یاوریهای بسیار بجایی مینمودند، همین راه را می‌پیمودند، و گاهی نیز در پاسخ پرسش‌هایی که میرفت اندیشه خود را باز نموده چنین میگفتند: اکنون که «صاحب شریعت» (امام زمان) ناپیداست و «اجرای شریعت» نمی‌شود و خواه و ناخواه «حکام جور» چیره گردیده‌اند باری بهتر است برای جلوگیری از خودکامگی و ستمگری ایشان قانونی در میان باشد و «عقلای امت» مجلسی برپا کرده در کارها «شور» کنند.

این اندیشه آنان میبود. باید گفت مشروطه را از «شریعت» جدا میگرفتند، و از اینرو چون کسی میگفت: «مشروطه باید مشروعه باشد»، بانگ برو زده میگفتند: «ای گاو مجسم مشروطه مشروعه نمیشود».[۳]

لیکن اینان نیز پابستگی به «شریعت» نموده میخواستند قانونی که آشکاره آخشیج آن باشد گزارده نشود و کارهایی که با «مذهب» نمیسازد بمیان نیاید، و در این باره ایستادگی از خود نشان میدادند.

اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگری از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی مینمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانونهای اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعی است آگاهی درستی نمیداشتند. مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمیدیدند و با پافشاری بسیار بهواداری از آن میکوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمیتوانستند. در میان این دو درمیماندند.

اما حاجی شیخ فضل‌الله بیکبار در راه دیگری میبود. این مرد از یکسو بشکوه و آرایش زندگی، و بنام و آوازه، دلبستگی بسیار می‌داشت و «پارک الشریعه» بنیاد نهاده و اسب و کالسگه بسیج کرده همیشه با دستگاه اعیانی میزیست، از یکسو فریفته «شریعت» میبود و رواج آن را بسیار میخواست. توده و کشور و اینگونه چیزها نزد او ارجی نمیداشت. باین اندیشه‌ها کمتر نزدیک آمده بود. با شور و جنبش مشروطه‌خواهی همراهی نمود ولی معنای آن را نمیدانست.

چون در زمانهای پیش، در ایران بیش از دو نیرو نبودی: یکی «حکومت» و دیگری «شریعت»، و هر زمان که با حکومت کشاکش رفتی جز برای پیشرفت کار «شریعت» نرفتی، او این شور و جنبش را که با دربار قاجاری میرفت، نیز از آنگونه میشمرد و از یک نیروی سومی، نیروی توده، که این زمان پدید آمده و گام بگام زورآورتر میگردید، ناآگاه مانده گمان دیگری نمی‌برد. با یک امید و آرزوی بسیاری پیش آمده چنین میخواست که «احکام شرع» را برویه قانون آورد و بمجلس بپذیراند. رویهمرفته به بنیاد نهادن یک «حکومت شرعی» میکوشید.

برای اینکه از اندیشه و سهش او نمونه درستی در دست باشد بخشی از نامه او را که در دیماه ۱۲۸۵ (ذی‌القعده ۱۳۲۴) باسپهان برای آقای نجفی نوشته در اینجا میآوریم:

چنین بنظر میرسد که اگر وضع مملکت بر گرفتن خراج شرعی بر صدقات لازمه از زکوة و غیرها و بعبارت آخری اخذ العشر مما ینبت من الارض و طرح جمیع عناوین دیگر و صرف در مصارف اصناف ثمانیه من العاملین والغارمین والمولفه و فی سبیل الله الخ بشود بشرحی که محتاج بذکر نیست و جنابعالی محض توجه محیط بتمام آن میشود کارها اصلاح و زاد فی شرف الاسلام و حصل الشرف فوق الشرف و فیه من الفوائد الاسلامیه مالایخفی اگر چه مناقشات علمیه در دقیق نظر بسیار است ولکن مقصود بعد از وقوع عمل بر وجه لابدیه بصحت اسم است و منافع مترتبه بر این اسم و اما طرق دیگر مما علیه ملل الاروبیین فیه اضمحلال الدین و انحطاط الاسلام و اهله و خوف الوقوع و لو بعد حین فی مفاسد کثیره. وبالجمله اگر از اول امر عنوان مجلس عنوان سلطنت جدید بر قوانین شرعیه باشد قائمه اسلام همواره مشید خواهد بود.»

این را بآقای نجفی نوشته که او را با خود هم‌اندیشه گرداند، و سپس رونوشتش را بنجف برای پسر خود فرستاده که آخوند خراسانی و دیگر علمای آنجا را بیاگاهاند.

این در چند ماه پیش، و در هنگامی بوده که آزادیخواهان نیک شناخته نگردیده، و خواست ایشان که روان گردانیدن مشروطه اروپایی و نیرومند گردانیدن کشور میبود، نه رواج‌دادن به «شریعت»، نیک دانسته نشده، و جز امید و خوش گمانی در دل این مجتهد شیعی جا نمیداشت.

لیکن کم‌کم چگونگی بیرون می‌آمد، و نیروی آغاز دودستگی میانه علما آزادیخواهان می‌سترسید و جدایی که میانه خواست ایشان و اندیشه ایندسته از ملایان میبود روشن میگردید. این بود کم‌کم اینان می‌رمیدند و از مشروطه دلسرد می‌شدند و بگله و بدگویی برمیخاستند. بیش از همه نوشته‌های روزنامه‌ها باینان گران می‌افتاد.

روزنامه‌ها آنروز چیزیکه بآخشیج دین یا «شریعت» باشد نمی‌نوشتند، و خود نیارستندی نوشت. آنروز دشمنی با کیش یا دین در میان نمیبود، و هنوز بیشتر پیشروان جنبش، خود از دینداران – یا بهتر گویم: از پیروان کیش شیعی – میبودند.

لیکن همینکه روزنامه‌ها در سراپای ستونهای خود گفتگو از «شریعت» و علما نمی‌کردند، همینکه سخن از آبادی کشور و نیرومندی توده میراندند و چیزهای نوینی از درس خواندن دختران و باروپا فرستاده شدن شاگردان و مانند اینها بمیان می‌آوردند، همینکه در برابر علما ایستاده خود جداسرانه اندیشه بیرون می‌دادند – اینها در دیدهٔ آنان جز روگردانی از دین و بی‌پروایی با «شریعت» نمودار نمی‌شد.

آن دلبستگی که آزادیخواهان بکشور مینمودند و بدین و علما نمی

پ ۴

شیخ محمد رضای قمی


نمودند، مایه رنجش اینان میگردید، و همین را دلیل بیدینی آزادیخواهان میشماردند. این شگفتر که نام «بابی» (بهایی) بروی آنان میگزاردند.

در نگاه نخست پنداشته میشود که چون دشمنی سختی را که ایرانیان درباره بابیان (بهاییان) می‌داشتند می‌دانسته‌اند، برای برآغالانیدن مردم بر آزادیخواهان، این نام را بروی آنان میگزارده‌اند. لیکن ما میبینیم در نامه‌هایی که به نزدیکان و رازداران خود مینوشته‌اند، نیز این نام را می‌برده‌اند. از اینجا پیداست که براستی چنین پنداری در دلهاشان میبود.

سیداحمد طباطبایی که از آغاز کوشش همگام برادر خود (شادروان طباطبایی) بوده، و در کوچیدن به عبدالعظیم و قم همراهی نموده، و اینزمان کم‌کم از مشروطه دلسرد می‌شده، در نامه‌ای که بدختر خود در نجف نوشته چنین میگوید: «از مجلس شورای ملی هم بجز سختگیری بر مردم چیز دیگری ظاهر نشده. چیزیکه ظاهر شده اینکه بابیه و طبیعیین قوت گرفته طلوعی دارند که شاید مسلمین باید از آنها تقیه کنند». می‌گوید: «فعلا در حیاط شاهی مقابل خانه جناب آقا سید ریحان‌الله زنها مجلس منعقد کردند رئیس مجلس یکی خواهر گل و بلبل است که سنه سابقه ملکه ایران را بفرنگستان برده و یکی زن میرزا حسن رشدی معروف و یکی بی‌بی نامی که هر سه از قرار مشهور محقق‌البابیه هستند».

در نامه دیگری که بداماد خود نوشته چنین می‌گوید: «نمیدانید که این مجلس شورای ملی چقدر ضرر بدین و دنیای مردم میزند و چه آثار شریه بر آن مترتب است. مجلسیکه بابیه و طبیعیه داخل در اجزاء و اعضای آن بلکه در اجزاء رئیسه آن مجلس باشند بهتر از این نخواهد شد. نمیدانید که این فرقه ضاله بابیه و لامذهبها چه قوتی گرفتند و چه فتنه و آشوب میکنند. خدا لعنت کند سیدجمال‌الدین واعظ لامذهب را چقدر مردم را بضلالت انداخت. بنحویکه مردم از بسکه آن خبیث سر منبر گفته که دعا و قرآن نخوانید و روزنامه بخوانید روزنامه خواندن را جزء ضروریات مذهب میدانند و دعا و قرآن را موقوف کردند آنهم چه روزنامه که مشتمل بر کفریات و توهین شرع انور است. البته از روزنامه مجلس و کوکب دری و ندای وطن بآنجا فرستاده‌اند».[۴]

نامه خود حاجی شیخ فضل‌الله را که به پسرش نوشته نیز خواهیم آورد. اینان از یکسو کیش بهاییان را نمیدانستند، و از یکسو باندیشه و آرزوی آزادیخواهان فرو نرفته و خواست آنان را درنمی‌یافتند. این معنی که یکمردمی خود سررشته کارها را بدست گیرند و خود در بند نگهداری کشور باشند بدلهای آنان راه نیافته بود. آنان چنین دیده بودند که نگهداری کشور را دولت کند، و مردم نیز گرد علماشان را گرفته براهنمایی ایشان بکار زندگی و کیش خود پردازند. این شور و سهش که آزادیخواهان درباره کشور و پیشرفت آن، از خود می‌نمودند اینان انگیزه‌ای برای آن نمی‌دانستند، و چون بابیان - بابهتر گویم: پیروان سید باب ـ در آغاز پیدایش خود بکوششهای جانبازانه‌ای در راه پیشرفت کیش خود برخاسته و همه را شگفت آورده بودند، اینان آن داستهانها را بیاد می‌آوردند و درباره آزادیخواهان و کوششهای آنان چنین میپنداشتند: «همان بابیانند. از آن راه نتوانستند دین خود را آشکار گردانند این بار از این راه پیش آمدند». دلبستگی بی‌اندازه بکیش شیعی و آموزاکهای آن چشم خرد و فهم اینان را چنان بسته بود که چنین پندار بسیار پرت و بیپایی را بدلهای خود راه میدادند. این هم تواند بود که چنین پنداری را بدلهای آنان کارکنان دربار میانداختند. زیرا بیگمان در اینهنگام کارکنان نهانی اتابک بنزد ملایان آمد و رفت میکردند و به بازگردانیدن ایشان از مشروطه میکوشیدند، و بیگمان یکی از افزارهای ایشان «بابی» خواندن آزادیخواهان میبود. (چنانکه سپس این را خواهیم دید)

این هم میباید گفت که خواست اینان از «بابیه» بهاییان بوده. پیروان سیدباب که بابی نامیده شده بودند، پس از کشته شدن آن سید و برخاستن میرزا حسینعلی بهاءالله بدو دسته جدا شدند: یکدسته میرزاحسین علی را نپذیرفته و از میرزا یحیی صبح ازل که جانشین باب می‌بود، جدا نگردیدند و نام او «ازلی» خوانده شدند. یکدسته به بهاءالله گراییده بنام او «بهایی» شناخته گردیدند.

دسته بیشتر، اینان میبودند و کوشش را نیز اینان مینمودند. ملایان همینان را می‌گفتند، ولی چون از سرگذشت های اخیر ایشان آگاهی نمیداشتند با همان نام پیشین «بابیه» شان مینامیدند، و آزادیخواهان را از دسته آنان میپنداشتند.

در جاییکه چگونگی وارونهٔ این میبود و ما اگر بخواهیم همبستگی را که میانهٔ بهاییان و ازلیان با مشروطه بوده براستی روشن گردانیم باید بگوییم: بهاییان هواخواه خودکامگی، و ازلیان هواخواه مشروطه می‌بودند.

داستان اینست که چون میرزا حسینعلی بدعوی برخاست و دسته‌ای بنیاد نهاد روسیان، چه در ایران و چه در قفقاز، پشتیبانی ازو نمودند. بهاءالله نیز در نوشته‌های خود گرایش بروسیان نشان داد. از آنسوی انگلیسیان بنام همچشمی در سیاست به پشتیبانی از ازلیان برخاستند. بویژه پس از گرفتن قبریس از دست عثمانیان، که چون میرزا یحیی صبح ازل با خاندان خود در آن آبخوست میزیست، و خواه ناخواه بسته و زیردست انگلیسیان گردید. چاپ کردن براون کتاب «نقطه الکاف» حاجی میرزا جانی کاشانی را و دیباچه‌ای که خود او (با خامه میرزا محمد قزوینی) بر آن کتاب نوشته، همه از این راه است.

ازلیان در ایران کمتر میبودند و خود را سخت نهان میداشتند. زیرا در سایه این نهانی از دست و زبان مردم ایمن میماندند، و آنگاه بهنگام فرصت بآسانی توانستندی با دست ملایان مردم را به «بهاییان» برآغالانند و از آنان کینه جویند. بسیاری از بهایی‌کشیها در ایران، با کوشش اینان بوده.

داستان شگفت گله‌مندی مردم از «تعرفه گمرکی» مسیو نوز در سال ۱۲۸۲، که در یزد و اسپهان به بهایی‌کشی انجامید، می‌توان آنرا یکی از نتیجه‌های این همچشمی دو دولت، و دشمنی دو دسته با یکدیگر شمرد.[۵]

از سخن خود دور نیفتیم: در جنبش مشروطه چون دولت انگلیس هواخواه آن میبود ازلیان پا بمیان نهادند. ما تنها در اینجا نام خاندان دولت‌آبادی را میبریم. حاجی میرزا هادی بزرگ این خاندان نماینده صبح ازل در ایران میبود. از آنسوی چون دولت امپراتوری روس دشمنی با مشروطه نشان می‌داد بهاییان با دستور عباس افندی عبدالبهاء خود را از مشروطه کنار گرفته از درون هواخواهان محمدعلیمیرزا می‌بودند.

پ ۵

شیخ مرتضی آشتیانی


کشاکش بر سر قانون اساسی پیش از آنکه اتابک بایران آید زمینه دودستگی میانه علما برپا شده بود. زیرا چنانکه گفتیم مشروطه اروپایی و کیش شیعی دوتاست و این دو را با هم سازش نتوانستی بود، و آنراه سازشی که آخوند خراسانی و همراهان او می‌اندیشیدند بجایی نتوانستی رسید. ملایان یک چیزیرا در برابر «شریعت» دیدن نمیتوانستند و «بآخشیج نبودن قانونها» مایه خرسندی آنان نمی گردید. بویژه با بستگی که میانه «شریعت» و زندگی آنان میبود و هر یکی بنام پیشوایی دستگاهی برچیده میداشتند و بهیچراه چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. آن هوشیاری دربارهٔ نیرومندی دولتهای همسایه و بیمناکی حال ایران که دو سید و آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی و دیگران را میبود و ایشان را بتلاش میانداخت در اینان هرگز نمیبود.

اتابک چون زمینه دودستگی را آماده دید فرصت را از دست نداده بسودجویی برخاست، و بآتش از دور و نزدیک دامن زد. چنانکه گفتیم کارکنان او نزد علما آمدورفت میکردند و رنجش و بدگمانی آنان را از مشروطه‌خواهان بیشتر میگردانیدند.

چنانکه گفتیم در اینهنگام داستان «دنباله قانون اساسی» در میان میبود. کمسیونی از مجلس آن را آماده گردانیده بود، و تقیزاده و نمایندگان آذربایجان و کسانی از دیگر نمایندگان شتابزدگی دربارهٔ بیرون آمدن آن مینمودند. مردم نیز آنرا میطلبیدند.

همین قانون نوشتن و آنرا طلبیدن بعلمای «شریعت‌خواه» گران می‌افتاد و برنجش آنان می‌افزود. قانون اساسی پیشین هنگامی گذشت که آغاز جنبش، و شور و سهش مردم زورآور میبود. از اینرو رنجشی نشان داده نشد. ولی اینهنگام آن شور و سهش از زور افتاده و یک سهش دیگری بنام «شریعت‌خواهی» در دلهای کسانی پیدا شده بود. گذشته از حاجی شیخ فضل‌الله و پیروان او برخی از نمایندگان مجلس «شریعت‌خواهی» می‌نمودند.

اینان چون پیشگامان آزادیخواهان را «بابی» یا «طبیعی» می‌پنداشتند چنین میگفتند: «خواستشان از میان بردن شریعت اسلام است و این قانون را برای آن مینویسند». اینگونه سخنانی را در میان مردم نیز پراکنده می‌گردانیدند.

از اینرو چون کمسیون کار خود را بپایان رسانید و قانون اساسی آماده گردید دارالشوری از پذیرفتن آن ترسید، و برای جلوگیری از بدگمانیهای مردم چنین نهاد که کسانی از علماء با چند تنی از نمایندگان بنشینند و آنرا اصل باصل از دیده گذرانند. این را چاره کار پنداشت، در حالیکه این خود مایه دشواری خواستی بود.

زیرا حاجی شیخ فضل‌الله و دسته او آماده میبودند که در آن نشست ایرادهایی بقانون گیرند و باندیشه خود پیشرفت دهند. بدینسان بایستی یا یک کشاکش بزرگی در میانه درگیرد و در بیرون بدو تیرگی مردم انجامد، و یا قانون اساسی گوهر خود را از دست داده رویه «شریعت» بخود گیرد.

برای آنکه اندیشه حاجی شیخ فضل‌الله و چگونگی سهش‌های او نیک بدست آید، بهتر است نامه‌ای را که در همان روزها برای پسر خود در نجف نوشته و نسخه آن در دست ماست در اینجا بیاوریم. متن نامه با خط دیگریست. حاجی شیخ فضل‌الله در کناره آن با خط خود مینویسد:

«بسم الله الرحمن الرحیم فرزندا عزیزا مهربانا یوم ۲۴ ع ۱ است بحمدالله همگی سالم مدتیست بخط خود چیزی بشما ننوشته‌ام مختصر گرفتاری و کار باندازهٔ شد که فرصت خواندن کاغذ نیست چه رسد بنوشتن تمام ممالک ایران از تبریز و اصفهان و شیراز و رشت ووو خراب وضع مردم مختلف و انجمنهای حادثه مخرب ملت و دولت اسلام هیچ متوقع نبود اگر تفصیل نوشته شود یک کتاب است حضرات فاسدالعقیده از فرقه جدیده و از دهری و طبیعی ووو وقت را مغتنم دانسته در مقام تخریب اسلام و کندن ریشه روزنامه‌ها مثلموقف تطایر کتب قیمة مامن جریدة الا و فیها سهم علی الاسلام والعلماء قضی الامر و مضی مردم مقدس تازه ملتفت شدند که بد شد جناب مجتهد را از تبریز بیرون کردند علی‌الظاهر این اوقات وارد میشوند جناب حاجی خمامی و قریب بده نفر از علمای رشت مدتی اینجا و رشت روزبروز بدتر رئیس انجمن رشت حاجی میرزا محمدرضا تفصیل نویسی از مقام بیرونست اینقدرها را هم از زبان من نقل مکن الله الله فی الاسلام والدین این اوقات مشغول نظامنامه اساسی در اینجا امر ختم خواهد بود چند روز است مجلس فوق‌العاده منعقد داعی هم می‌روم برای اصلاح و مشغول خدا کند متخرجین مقصد خود را از پیش نبرند یک کلمه در نظامنامه آزادی قلم ذکر شد این همه مفاسد روزنامه‌ها وای اگر آزادی در عقاید بود چنانکه اصرار دارند آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد این کلمات را غیر از حجةالاسلام آخوند باحدی اظهار مکن مجملا امتناع بالاختبار شد وهو ینافی الاختبار قطعاً افسوس که نمی‌شود گفت چه رسد بنوشتن ظهر الفساد فی البر والبحر ...»

بدینسان یک گرهی پیش آمده بود. دربار میخواست از پیش آمد سود جوید و باین دسته از علما پشتیبانی نموده کشاکش را هرچه بزرگتر گرداند و نگزارد قانون اساسی پرداخته گردد، و اگر اینان کاری نتوانستند و قانون پرداخته شد، این زمان عنوان کند که باید علمای نجف آن را ببینند. محمدعلیمیرزا رویه دینداری و پرهیز کاری خود داده می‌گفت: «تا علمای نجف امضا نکنند من امضا نخواهم کرد». چون در نجف سید کاظم یزدی که یکی از مجتهدان بنام و خود از ردهٔ آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی میبود، و دسته بزرگی از ایرانیان باو «تقلید» می‌داشتند، راه حاج شیخ فضل‌الله را پیش گرفته با مشروطه دشمنی نشان میداد، محمد علیمیرزا نیک میدانست که میانه علمای نجف یکسخنی نخواهد بود و قانون اساسی از نجف باز نخواهد گشت.

بدینسان نقشه ناانجام گزاردن جنبش مشروطه‌خواهی، و پدید آوردن کشاکش و زد و خورد در میان مردم کشیده، استادانه آن را پیش می‌بردند.

مجلسیان این نقشه را در نمی‌یافتند، و اگر در مییافتند اندازه زیانش را نمیدانستند. اگر راستی را خواهیم در مجلس اینزمان دوتیرگی میبود. چنانکه گفتیم کسانی از نمایندگان «شریعت‌خواهی» مینمودند، و دیگران نیز از ترس همراهی نشان می‌دادند. پیروان حاجی شیخ فضل‌الله هوادارای از دین را شمشیری ساخته، با آن زبان هر کسی را میبریدند. برای نمونه داستان پایین را مینویسم:

سه‌شنبه بیست و سوم اردیبهشت (یکم ربیع‌الثانی) در مجلس گفتگو از قانون اساسی بمیان آمد، و چون گفته میشد تبریزیان شوریده و آنرا میخواهند سید محمدتقی هراتی که یکی از پیروان بهبهانی بوده و

بکوشش او نمایندگی دارالشوری یافته بود، و اینزمان بحاجی شیخ فضل

پ ۶

این پیکره چون میرزا مصطفی آشتیانی را نشان میدهد آورده شده

نشستگان از دست راست: حاجی شیخ علی (شیخ‌العراقین)، میرزا مصطفی. از ایستادگان آنکه در پشت سر شیخ‌العراقین ایستاده کسیست که بنام شیخ شیپور شناخته بوده، دیگران ناشناخته‌اند.

الله گراییده هواداری از دسته او مینمود دلیرانه چنین پاسخ داد:

«ما مردم باید بدانیم که مسلمانیم و قانون ما قانون مقدس اسلام است، و این قانون اساسی قانونیست که باید امور یک مملکتی بر وفق آن فیصل داده شود. ناچار باید با کمال دقت فصول و مواد آنرا بکرات حجج اسلامیه غوررسی نموده اگر ده هزار هم اجتماع کنند و خونها هم ریخته شود نباید راضی شد که بدون تطبیق و تحقیق قانونی مجری شود. حالا باید از حجج اسلامیه استدعا نمود که بلکه زودتر صرف وقت نموده این نظامنامه را تمام کنند».

کسانی از نمایندگان آذربایجان (تقیزاده و برخی دیگر)، نقشه دربار و زیان و آسیب آنرا دریافتند و چون میبایست چاره را از تبریز خواهند چگونگی را بآنجا نوشتند و این، شورش اردیبهشت ماه را که یکی از برجسته‌ترین پیش‌آمدهای تاریخ مشروطه است پدید آورد.

در تبریز پس از بیرون کردن مجتهد از شهر، شورش اردیبهشت ماه (در تبریز) داستان ارجدار دیگری رخ نداد. در آنجا نیز مردم چشم براه رسیدن قانون اساسی میداشتند، و چون زمینه آنرا اینان پیشنهاد کرده بودند بیشتر از دیگر شهرها دلبستگی نشان میدادند. این را گفته‌ایم که در آن روزها بقانون بیشتر از اندازه ارج مینهادند، و انبوه آزادیخواهان چنین میپنداشتند که چون قانون بیرون آید و بدست مردم رسد، هرکسی بخواهش و آرزو آنرا پذیرفته بکار خواهد بست، و هر کس بایای خود را شناخته از روی آن رفتار خواهد کرد. در کارهایی که میکردند چنین میگفتند: «عجالتاً باید چنین کرد تا قانون اساسی بیاید و تکلیف هر کسی معین شود». از ساده‌دلی و خامی بدینسان خوش گمانی مینمودند.

از آنسوی چون در اینهنگام در بسیار جاها آشفتگی در میان میبود، و مردم از هر سو رو بانجمن آذربایجان برگردانیده چاره میطلبیدند. چنانکه در همان روزها رشتیان چون حکمرانی ظفرالسلطنه را نپذیرفته و آمدن او را بگیلان نمیخواستند و باین نام شوریده بودند، با تلگراف از تبریز یاری میطلبیدند، و ستمدیدگان ابراهیم‌آباد از قم با تلگراف داد میخواستند – انجمن این آشفتگیها را از نبودن قانون اساسی پنداشته، و چاره را بودن آن میشمرد. آزادی خواهان نیز بهمان باور میبودند.

روز یکشنبه هفتم اردیبهشت (۱۴ ربیع‌الاول) یکدسته از مردم که در حیاط انجمن گرد آمده بودند گفتگوی قانون اساسی را بمیان آورده خواستار گردیدند که انجمن آنرا از مجلس شوری بخواهد. انجمن خواهش ایشانرا پذیرفته تلگرامی بدارالشوری فرستاد.

در این میان یک دروغی در تبریز پراکنده گردید، و آن اینکه قانون اساسی را یکماه است نوشته‌اند و از مجلس نیز گذشته، ولی شاه نمی پذیرد و دستینه نمیگزارد. برخی میگفتند: میخواهند بخواهش اتابک آنرا دیگر گونه گردانند.

اینسخنان بآزادیخواهان گران افتاد، و این بود روز سه‌شنبه نهم اردی بهشت (۱۶ ربیع الاول) یک تلگراف بسیار درازی، بمیانجیگری اتابک بشاه فرستادند، که در آن پس از شمردن جانفشانیهای آذربایجان در راه نگهداری تاج و تخت، خواهش پذیرفتن قانون اساسی و دستینه نهادن بآن را کردند.

فردای آن روز از تهران از نمایندگان تلگراف رسید که «قانون اساسی چند روز است بعد از اتمام در کمیسیونی قرائت شده حال در مجلس عمومی خوانده میشود». این پاسخ مایه آرامش مردم گردید.

لیکن در اینمیان نامه‌هایی از تهران رسید، که بدخواهی دربار را آگاهی میداد. اینها مایهٔ بیم گردید و پیشروان بهتر دیدند که بجنبشی برخیزند و در برابر دربار ایستاده جلو نقشه آنرا گیرند. در همان هنگام یک داستان دیگر پیش آمد که آزادیخواهان فرصت را از دست نداده و همان را عنوان گرفته اندیشه خود را بکار بستند.

چگونگی آنکه روز یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت (۲۸ ربیع‌الاول) تلگرافی از تهران رسید، بدینسان که همه علماء و پیشنمازان و نمایندگان انجمن سه ساعت بغروب مانده در تلگرافخانه باشند که «مطالب حضوری فوری داریم و آقایان حجج‌الاسلام طهران و وکلای دارالشورای کبری عموماً در تلگرافخانه حاضر خواهند شد»

مردم از این تلگراف در شگفت شدند و بتکان آمدند. هر کسی گمان دیگری میبرد. و چون هنگام پسین رسید علما و پیشنمازان و سر دستگان در تلگرافخانه گرد آمدند، مردم نیز در حیاط انبوه شدند. از تهران تلگراف پایین رسید:

بعد از عرض سلام و احوالپرسی خدمت جنابان مستطابان آقایان حجج الاسلام و آقایان علماء اسلام و اعضای انجمن محترم ملی دامت تأییداتهم دیروز از زنجان تلگرافاً پرسیده بودند که جناب آقای مجتهد دامت برکاته (۲۸) ماه وارد زنجان خواهند شد عقلای آنجا صلاح در این دیده‌اند که عموماً معظم‌له را محترماً بتبریز معاودت دهند وکلای آذربایجان چه تصویب مینمایند حضرات مستطابان آقایان حجج‌الاسلام دامت برکاتهم و این خادمان ملت متفقاً لازم دیدیم خاطر شریف آقایان حجج‌الاسلام و علمای اعلام و آقایان ائمه جماعت و اعضای انجمن محترم را مسبوق داریم که این قسم اعراض آقای مجتهد از آذربایجان و تشریف فرمایی ایشان بطهران و قم بملاحظات عدیده که توضیح آن در خدمت عقلای قوم لازم نیست بکلی منافی مقصود خیرخواهان مملکت است شرافت بقعه شریفه حضرت معصومه که بالطبع جالب است اگر اسباب خارجی هم محرک متنفذین قوم گردد دور نیست اجتماع آنها باطراف و احوال خالی از اثر نباشد در موقعی که احتیاج تمام بر اتحاد قلوب و اقوال داریم اختلاف کلمه واجتماع متشککین در مرکز ایران با تقویت معنوی آن محل مقدس بعتبات عالیات ابداً صلاح نیست محض استحکام اساس مقدس مشروطیت که ترویج دین مبین است و ملاحظه شرافت ملت آذربایجانی بر عموم مسلمین امروز فرض فوری است که در رفع هر قسم اختلاف به‌ترک هر نوع شخصیات راضی شده تشیید مبانی اتحاد را خدمت کنند لهذا جمعاً متمنی هستیم که جنابان آقایان عظام از آنجا و ماها از اینجا ترتیبات مراجعت دادن آقای معظم‌له را فراهم یاوریم (محمد اسماعیل) (مرتضوی) (محسن) (حسن) (حسین) (وکلای آذربایجان) (احقر محمد الطباطبائی) (احقر عبدالله الموسوی بهبهانی) (شیخ ابراهیم وکیل زنجان)

تبریزیان از این تلگراف دل آزرده شدند. بازگشتن مجتهد نچیزی بود که تبریزیان بپذیرند. دارالشوری بیم میداشت که مجتهد در

پ ۷

میرزا علی اصغر خان اتابک

قم یا در عبدالعظیم نشیمن گیرد، و بدخواهان مشروطه بر سر او گرد آیند. تبریزیان بیم میداشتند که اگر باز گردد در شهر آشوب پدید آورد. چون آن نامه‌ها که گفتیم از تهران رسیده بود و آن اندیشه در میان میبود در پاسخ تلگراف گفتگوی قانون اساسی را پیش کشیدند، و پس از گفت و شنید بسیار که با مردم رفت و شور و خروشهایی که نموده شد پاسخ پایین را بتهران دادند:

حضور مبارک آقایان حجج‌الاسلام و وکلای آذربایجان دامت برکاتهم تلگراف مبارک برای عموم علمای اعلام و قاطبه ملت که بازار و دکاکین را بسته و در تلگراف خانه مبارکه حاضرند قرائت جواب عموم آقایان علما و ملت خواستن قانون است مادامیکه قانوننامه را بطرف آذربایجان حرکت ندهند بازار و دکاکین باز نخواهد شد و از تلگراف خانه مبارکه بیرون نخواهیم رفت (انجمن ملی تبریز)

بدینسان شورش آغازید – شورشی که خواهیم دید یکماه بیشتر در میان میبود. مردم تا پاسی از شب گذشته در تلگرافخانه میبودند و سپس پراکنده شده بخانه‌های خود رفتند. ولی یکدسته را که صد تن کمابیش میبودند برای گرفتن پاسخ در آنجا گزاردند. سه ساعت از شب گذشته تلگراف پایین رسید:

تلگراف جنابانعالی جواب سئوال ماها نیست قانون اساسی در مجلس قرائت میشود و عوض یک مجلس هر روز مجلس دیگری هم برای تصحیح تکمیل قانون با حضور آقایان حجج‌الاسلام و علمای اعلام مرتب و مشغول است قانونی که سعادت ابدی مملکت را تأمین خواهد کرد با این عجله و اصرار مرتب نمیشود هیجان عمومی و بستن بازار و دکاکین صورت لزوم ندارد مجلس مقدس در ادای تکلیف خود بقدری ساعی و مجد است که احتیاج باین قسم اقدامات نیست مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقایان حجج‌الاسلام و علمای اعلام و اعضای انجمن محترم القاء ضرورت معاودت دادن جناب آقای مجتهد دامت برکاته بود و البته عقلای آذربایجان ملتفت این نکته هستند که اگر این مطلب اهمیت فوق‌العاده نداشت جمعی باینجا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمیدادیم حال که جواب مستقیم داده نمی‌شود و وقت هم منقضی شده است جنابان مستطابان عالی را باختلاف اراء عوام گذاشته و رفتیم (سیدعبدالله بهبهانی) (سیدمحمد طباطبائی) (احقر فضل‌الله نوری) (مرتضوی) (محمداسماعیل) (وکلای آذربایجان) (وکیل زنجان)

فردا دوشنبه با دستور انجمن بازارها را باز نکردند، و همه مردم رو بتلگرافخانه آورده در آنجا گرد شدند. حیاط تلگرافخانه پر گردیده مردم به پشت بامها هم رفتند. نخست تلگراف پایین را برای نمایندگان آذربایجان بتهران فرستادند:

خدمت آقایان فخام وکلاء ملت آذربایجان دامت توفیقاتهم، مکرر در باب قانون اساسی عرض و هیجان ملت را اظهار داشتیم مسامحه کردید بالاخره بجایی منتهی شد که عموم ملت بستوه آمده از کسب و تجارت خود تعطیل و بازار را بسته تمام علماء و اعیان و تجار و اصناف و عموم اهالی در تلگرافخانه جمع و منتظر جنابانعالی هستیم که معجلا بتلگراف‌خانه تشریف بیاورید (انجمن ملی تبریز)

چون مردم دسته دسته میآمدند و میرفتند ناطقان بسخن پرداخته معنی قانون اساسی و سودهای آنرا باز مینمودند و چنین میگفتند: هر کشوری باید یک قانون اساسی دارد. هر مردمی که یک قانونی ندارند در دیده دیگران «وحشی» شمرده شوند. هشت ماه است ما رنج کشیده و همیشه چشم براه قانون اساسی دوخته‌ایم و کنون چنین پیداست که قانونی که نوشته بودند پس از رسیدن اتابک باز داشته‌اند و چنین میخواهند که آنرا دیگر گردانند. ما تا قانون اساسی را نگیریم کارها بسامان نخواهد بود و هر کسی بایای خود را نخواهد شناخت. تا قانون اساسی را ندهند ما باید بازارها را باز نکنیم و از ایستادگی بکنار نرویم.

از اینگونه سخنان بمردم میگفتند، و چون گفتگو این بود که اگر تا یکماه نیز قانون اساسی نرسد بازارها را باز نکنند و بهمینگونه بهمه شهرهای دیگر آگاهی دادند، بپاس حال بینوایان چنین نهادند که هر که را شاگردی یا کارگری بوده همچنان مزد آنان را بپردازد و هر که را همسایه بیچیزیست دستگیری ازو دریغ نگوید.

امروز شاگردان دبستانها نیز با بیرق سرخی بدست، سرودخوانان میآمدند و پس از نمایش باز میگشتند.

امروز در تهران گذشته از چند تن نماینده آذربایجان، و گذشته از وثوق‌الدوله، صنیع‌الدوله رئیس مجلس بتلگرافخانه آمده بود و همه روز را گفتگو در میانه میرفت.

دو سخنی میانه تبریز و تهران امروز راستی را چخشی میانه تبریز و تهران میرفت. آنان که در تلگرافخانه تهران میبودند دولت را بیگناه نشان داده و جایی برای بیم ندیده و این رفتار تبریز را بی‌انگیزه میشماردند، و چنین میگفتند: باید قانون اساسی بحال خود از مجلس بگذرد و نباید درباره آن شتاب نمود. اینان که در تلگرافخانه تبریز میبودند پاسخ میدادند که درباره قانون اساسی بیمهایی هست و باید دربارهٔ آن شتاب داشت. هر دو سو بروی گفتهٔ خود پا میفشردند و از تهران تندی نیز مینمودند. تلگرافها را در اینجا می‌آوریم:

از تبریز پیام فرستادند:

خدمت ذیسعادت آقایان وکلاء محترم آذربایجان دامت اجلالهم در تلگراف دیروز عرض نمودیم حالیه هم عموم آقایان علماء اعلام مد ظله العالی و عموم ملت در تلگرافخانه مبارکه نشسته جداً و مصراً مطالبه قانون اساسی را که مدتها است وعده میفرمایند مینمایم و صراحتاً عرض مینمایم این مطالبه و این اجتماع عمومی که هست دخلی باجتماعهای سابقه ندارد و تأخیر مرحمت شدن قانون اساسی بهیچوجه مصلحت نیست و خدای نخواسته اگر باز هم تأخیر شود نتیجه او وخیم خواهد شد عذر و فرمایش غیر موجه هم ابداً مسموع نخواهد شد جمیع بازار و دکاکین بسته امورات تعطیل منتظر مرحمت قانون اساسی هستیم (انجمن ملی تبریز)

از تهران پاسخ دراز پایین را دادند:

دیروز عصر وکلای محترم آذربایجان برای مخابره مطلبی اعضاء انجمن محترم تبریز را بتگرافخانه دعوت کرده بودند و بعد از مخابره مطلب معلوم شد با اینکه وکلای آذربایجان و سایر اعضاء مجلس شورای ملی یقین راسخ داشتند که بعد از مخابره چند روز قبل و نصایح و مواعظی که با دلائل و براهین تلگرافاً باعضاء انجمن محترم اظهار داشته‌اند اقل تا چندی بعضی اقدامات بخاطر اهالی آذربایجان خطور نخواهد کرد با کمال سکون و طمأنینه خاطر منتظر نتیجه اقدامات مجلس شورای ملی در تتمیم قانون اساسی و ترتیب قوانین دستورالعمل حکام و تنظیمات ادارات و غیره خواهند بود ولی بر خلاف انتظار معلوم میشود از دیروز باز اهالی بازار و دکاکین را بسته و برای مطالبه تکمیل قانون اساسی در تلگرافخانه ازدحامی دارند این خبر با عدم انتظار مجلس شورای ملی و فرط اشتغال بترتیب قانون اساسی و سایر مهمات فوق‌العاده مایه تعجب و حیرت شد بالاخره این اقدام و حرکات غیر مترقب بر این محمول شد که شاید جزئیات و خصوصیات قانون اساسی در نظر اهالی آذربایجان درست معلوم و مکشوف نیست و لازم شد که در این تلگراف تا یک اندازه کیفیات و تقسیمات جزئیه قانون اساسی تشریح شود و موانعیکه برای پیشرفت آن جزئیات با این عجله و شتاب در میان است تصریحاً اظهار شود تا بدانند که مجلس شورای

پ ۸

حاجی میرزا ابراهیم آقا

( آنکه با کلاه پهلویش نشسته شناخته نیست )


ملی ابداً در این موضوع کوتاهی و اهمالی نکرده اگر وقایعی که مجلس ملاحظه کرده رعایت نمیشد شاید ترتیب تکمیل قانون اساسی در مملکت ما باوضاع حالیه مشکل بلکه محال مینمود اولا باید اهالی محترم آذربایجان بدانند که بعد از وضع فصولی که در قانون اساسی مجلس شورای ملی بصحه همایونی موشح شده قسمت عمده از بقیه آن‌که اهمیت فوق العاده دارد بلکه روح و حقیقت قانون اساسی همانست قسمتی است که راجع بحقوق عمومی ملیه و ترتیب قضاوت و محاکمات عدلیه است و در ضمن این قسمت مطالب اساسیه و مهمی است که صرف نظر و سکوت از آنها در حقیقت صرف نظر و سکوت از تمام قوانین اساسی یعنی اگر آن مطالب در قانون اساسی درج نشود میتوان گفت باید از قانون اساسی صرف نظر کرد و بهمان مقدار که در قانون مجلس شورای ملی نوشته شده قناعت نمود و در این دو قسمت مطالب و فصولی است که در نظر اشخاص که بحقایق اسرار شرع مطاع واقف نیستند سهل قبول بنظر نمی‌آید مجلس شورای ملی از اول این نکته را در نظر داشت که با وجود معاندین قوی و دشمنهای اجنبی و خانگی که برای این مشروع مقدس داریم دشمن زیاد کردن از طریقه عقل خارج و جلب قلوب عامه مردم از شرایط عاقبت‌بینی و مآل‌اندیشی است این ملاحظه مهم مجلس را مجبور کرد که از وضع و انتشار این قانون از بهانه دادن بدست بعضی کوتاه نظران که از اعماق مطلب بکلی بی‌خبر و برای اجرای مقاصد خود بظواهر امور توسل میجویند احتراز کند این بود که از چند روز قبل از روزی که در تلگراف خانه باعضاء انجمن مخابره حضوری شد مجلس مرکب از بزرگان حجج‌الاسلام و محققین علماء اعلام دارالخلافه و دانشمندان وکلاء آذربایجان و طهران تشکیل داده شده و هر روز چند ساعت در مواد قانون اساسی با کمال بی‌غرضی و دقت فوق‌العاده مباحثه علنی میشود و بواسطه دقت امر و اهمیت موضوع هر روز بیش از دو سه ماده از تحت نظر مباحثه خارج نمیشود و مخصوصاً در مجلس مزبور تمام مصالح و فوائدی که نتیجهٔ وضع این قانون است بحث و ایراد میشود و انصافاً علماء اعلام با کمال جد و جهد مشغول تصحیح عبارات قانون هستند که معانی و حقایقی که مقصود است بالفاظی که در انظار عوام و معاندین این اساس مقدس موهم نباشد تعبیر شود و دور نبود اگر بعضی موانع و عوائق خارجه از قبیل انقلابات ولایات و فساد طلبی بعضی فتنه‌جویان معادله نمیکرد تا کنون قانون اساسی تکمیل و بصحه مقدسه همایونی نیز رسیده بود ولی با کمال تأسف دیده میشود که هر وقت اعضاء مجلس شورای ملی با هزار زحمت مجلس برای انجام این امر فراهم میکنند وصول خبر فتنه از یکی اطراف زحمات را باطل و حواس را متفرق میکند مثل اینکه دیروز در موقعیکه ابداً انتظار این مقدمه نبود خبر تبریز رسید و وکلاء محترم را امروز بآمدن تلگراف خانه مجبور کرد بالجمله باید دانست اگر باعضاء انجمن تبریز و سایر اهالی آذربایجان القاء شده است که تأخیر قانون اساسی من‌باب عدم مساعدت دولت یا شخص سلطنت است بتمام نوامیس مقدسه الهیه سوگند یاد میشود که تا این ساعت ابداً عدم مساعدت در این موضوع بخصوص از امناء دولت مشاهده نشده بلکه یقین ثابت برای اعضای مجلس حاصل است که هر وقت فصول قانون اساسی در مجلس تصویب و به پیشگاه همایون فرستاده شود بعد از اقل مدتی بصحه همایون خواهد رسید و ابداً از طرف قرین‌الشرف همیونی مضایقه و تأمل نخواهد رفت و البته اگر مضایقت از آن طرف احساس میشود مخفی و مستور نخواهد ماند آنوقت اهالی آذربایجان نیز در این قبیل اقدامات مشتوم و مطعون نخواهند بود پس علت تأخیر غیر از همین ملاحظات دقیقه و مهمه مجلس محترم چیز دیگر نیست و گمان میکنیم اگر اهالی آذربایجان هم با نظر صائب و فکر دوراندیش در قیافهٔ امور نظر کنند این ملاحظات مجلس را تصویب خواهند کرد و مساعی مجلس محترم در حفظ استقبال و استقلال ملی در نظر آنها باین قبیل اقدامات مجزی نخواهد شد دیگر آنکه خدای نخواسته مقرر شود اهالی آذربایجان خود را مکلف برعایت نکات مشروعه فوق ندانسته در چنین مطلب مهم که بانواع مشکلات و ملاحظات شرعیه و احتمالیه محاط است مجبوریت حفظ احتیاط را احساس نکنند چون مجلس شورای ملی که امروز مرکز اختیارات و ادارات است نمیتواند فقط با رعایت میل و سلیقه یکقطعه ایران ملاحظات کلیه را ترک کند معذور است از اینکه نظر بازدحام تبریز سعادت استقبال و موجبات استقلال کلیه ایران را در خطر اندازد و هر گاه چنانچه مخل آتیه و انتظارات این مقصود مورد ندارد باید انجمن محترم اهالی غیرت مند آذربایجان را بمواعظ حسنه و قول لین اقناع کنند و یک چندی باعضاء مجلس شورای ملی وقت و فرصت بدهند که شاید بخواست خداوند بمعاینه نتیجه زحمات خود موفق و بهره‌مند شوند یحیی (مرتضی قلی) (مستشارالدوله) (شرف‌الدوله) (وثوق‌الدوله) (میرزاآقا) (محمد) (احسن‌الدوله)

این تلگراف که هنگام نیمروز بپایان رسید و بدست مردم داده شد به تبریزیان خوش نیفتاد و بآن گردن ننهادند، و برای آنکه ایستادگی خود را نشان دهند چادر بزرگی آورده در حیاط تلگرافخانه برپا کردند نیز چادرهایی در حیاط توپخانه که پهلوی آنجا میبود بلند گردانیدند مجاهدان اطاقهایی را برای خود برگزیدند و فرش گستردند. پیشوران هر دسته‌ای برای خود سماور و قلیان و دیگر افزارهایی از خانه آوردند. برای آنکه ایستادگی خود را بطهران بفهمانند پیام پایین را فرستادند:

خدمت وکلای محترم خودمان زحمت میدهیم تلگراف مبسوط مفصل جنابانعالی زیارت شد و از اینکه ترتیب تدوین و تصحیح قانون اساسی را شرح فرموده‌اید نهایت تشکر را حاصل نمودیم معلوم میشود ملت آذربایجان را اینقدر بلید و نفهم بجا آورده‌اند که آنچه را خواسته و مستدعی شده‌اند از روی نفمهی و عدم اطلاع بوده جا دارد که باین حسن‌ظن جنابانعالی نسبت بوکلین خودتان تحسین و تمجید کنیم و حال آنکه ملت آذربایجان با این هیجان عمومی تمام نقاط مملکت شکر خدا را چنان در روی نقشه صحیح حرکت کرده‌اند که مورد تعجب و تحسین تمام عقلا و سیاسیون واقع شده‌اند و بحمدالله تعالی تا بامروز اتفاقی نشده که موجب انفعال و سرافکندگی وکلاء محترم خودمان گردد با این مقدمات هیچ انتظار زیارت چنین بی‌مهری از وکلاء محترم خودمان نداشتیم و چون برای نیل مقصود از همه چیزمان صرف نظر کرده و متحمل همه نوع ناملایمات شده‌ایم باز قوهٔ تحمل و طاقت صبوری داریم لیکن خواستن قانون اساسی را امروز برای خودمان ذخیره سعادت و نیکبختی ملت و مملکت دانسته با کمال عجز و انکسار خواهانیم اصرار هم نداریم که همین حالا تمام شده و بصحه همایونی موشح شود و اگر بعد از این مدت اطاله باز امرار وقت لازم دارد عرض نداریم تا هر مدتی برای تتمیم قانون اساسی وقت لازم باشد عموم ملت آذربایجان هم از تمامی امورات شخصی و غیره تعطیل کرده در تلگرافخانه دولت و توپخانه مبارکه که حریم آنست و فعلا مشغول چادر زدن هستیم نشسته منتظر اتمام و امضاء قانون اساسی خواهیم بود و اینکه پارهٔ اتفاقات و وقایع را مانع تتمیم قانون قرار بدهند اگر بامعان نظر ملاحظه فرمایید همه حوادث واقعه و انقلابات بواسطه تأخیر قانون اساسی و عدم تعیین تکالیف عامه بوده که هیچکس قانوناً محکوم بحدود معین نبوده محض اینکه این نوع تعطیل و هیجان عمومی و تحصن ملت در تلگرافخانه مبارکه و اطراف آن تعبیر باغتشاش و بلوائی در مجلس محترم دارالشوری کبرای ملی نشود صریحاً عرض میکنیم تا هر مدتی که این ملت بیچاره تعطیل از کار کرده

پ ۹

سید حسن تقیزاده


و در تلگرافخانه خواهند بود بهیچ وجه من الوجوه حرکات و اتفاق نامناسبی رو نخواهد داد اما در تعطیل نظامنامه انجمنهای ایالتی که مدتی است تمام شده و هنوز بصحه همیونی موشح نشده چه میفرمایید علت تأخیر آن چیست و چرا باید وزراء عظام در امضا و صحهٔ همایونی آن این همه تعلل و تسامح فرمایند این آخرین عرضی است که عرضه میداریم تا قانون اساسی و نظامنامه انجمن‌های ایالتی بامضاء دولت نرسد از تعطیل و هیجان مظلومانه منصرف نخواهیم شد (عموم ملت آذربایجان)

از تهران پاسخ پایین رسید:

مقصود از تلگراف مفصل امروز خدا نخواسته نسبت نقصان فهم بموکلین محترم وارد آوردن نبود غرض اصلی توضیح و تشریح جهات اطاله تصحیح قانون اساسی بود که محض احتراز از سوء شهرتی که در باب قانون اساسی باطراف سرایت کرده بود لابد آقایان علمای اعلام به مداقه کامل هر یک از مواد آنرا به تحت نظر میآورند به‌تفصیلی که امروز صبح عرض شد در باب نظامنامه انجمن ایالتی مطلقاً اهمال و مسامحه از طرف دولت ملحوظ نیست سه چهار روز بیش نیست که قرائت چهارم آن نظامنامه تمام شده بصحه فرستاده شده است مجلس وزراء با جهد تمام مشغول رؤیت آنست انشاء الله تا دو سه روز از صحه همایونی میگذرد و علاوه بر اینها کمسیونی دیگر هر روز در مجلس مشغول تصحیح نظامنامه حکام است که مرکب از پانزده ماده است حسن رفتار ملت آذربایجان در این مدت چنانکه موجب تحسین و تمجید عموم بوده باعث تشکر و سربلندی وکلای آذربایجان شده است. غالبا عرایض مجدانه خادمان ملت در اسکات هیجان عمومی و رفع اغتشاشات محض حفظ این شرافت و امتیازی که آذربایجان کسب نموده است بوده نخواسته‌ایم و نمیخواهیم که چنین افتخار بزرگ را بسهولت از دست دهیم و در این موقع هم اطمینان کامل بر نجابت ملت محترم آذربایجان داریم هیچوقت علویت و شرف مقصود خودشان را هرگز به پستیهای اغتشاشات عادیه مشوب و مکدر نخواهند کرد لیکن مادامیکه اهالی تبریز دست از کسب و کار خود کشیده در اطراف تلگراف خانه سرگردان بمانند بدیهی است حسیات وکالت و مقتضیات نگرانی از طرف مجلس و دولت فراغت خاطری در هیئت وکلاء نخواهد گذاشت که با حواس جمع مشغول خدمات محوله باشند و لابد عوض اشتغال به تنظیم و تدوین نظامنامه ها باید در تلگرافخانه بالتماس و التجاء امرار وقت شود اگر این ترتیب صرفه و صلاح عمومی را تأمین مینمایند ما هم عرض نداریم الساعه مرخص شده برویم که اسباب تسریع و تتمیم فرمایشات راجعه بنظام‌نامها را تدارک نماییم التماس آخر این است که اهالی محترم هم با ما همراهی نموده بیجهة پریشانی حواس و افکار را باعث نشوند (وکلای آذربایجان)

پس از خواندن این تلگراف کسانی از سردستگان بدگمان گردیده پنداشتند که آن تلگرافها از نمایندگان آذربایجان نیست و گمان کردند درباریان خود این پاسخهارا نوشته و بنام نمایندگان یا کسان دیگری از پیشروان آزادی بتلگرافچی میدهند و او با سیم به تبریز میرساند، و آنچه بدگمانی ایشان را بیشتر میگردانید این بود که در تلگراف بازپسین نامهای نمایندگان یاد نشده بود نیز از نیامدن تقی زاده بتلگرافخانه و از کناره‌جویی سعدالدوله در شگفت میبودند. با تلگراف اینها را پرسیدند و پاسخ رسید تقیزاده اندک ناخوشی میدارد و سعدالدوله خود کناره جسته است.

امروز کسانی از مجاهدان و دیگران نوشته‌هایی نوشته و بچاپ رسانیده و میان مردم می‌پراکندند، و در یکی از آنها چنین گفته میشد: «اگر قانون اساسی باید بامضاء علما برسد خیلی چیزها هست که باید بامضاء علماء برسد که آنها نسبت بقانون حکم اصل را دارد و قانون فرع آنست..» خواستشان پادشاهی محمد علیمیرزا بود که میگفتند پس میباید آن نیز با پرگی از علماء باشد. میگفتند: اگر ما میخواهیم حکومت «مشروعه» باشد باید آنرا از ریشه درست گردانیم.

از تهران نمایندگان پافشاری نموده پاسخ میطلبیدند، و چنین میخواستند که تبریزیان از بدگمانی که بمحمد علیمیرزا و اتابک میداشتند در گذرند، و بازار باز گردیده مردم پی کار خود روند. لیکن تبریزبان همچنان ایستادگی مینمودند تا بدینسان روز بپایان آمد.

پافشاری تبریز فردا سه شنبه همچنان مردم رو بتلگرافخانه آوردند، و چون چادری که بر پا کرده بودند کوچک میبود و آنهمه مردم را از باران که پیاپی میبارید نگه نمیداشت، باربران چادر بزرگی را که حاجی محمد قلی نامی از بازرگانان برای روضه خوانیهای خود میداشت، آورده برپا کردند. امروز تلگراف پایین را بتهران برای نمایندگان آذربایجان فرستادند:

خدمت جنابان آقایان وکلای محترم آذربایجان با نهایت احترام عرض میکنیم از دیروز تابحال آنچه را تصور فرمایید اقدامات لازم بهر لسان و بیان بملت عرضه شد. هیچ تدبیر در مقابل اراده عمومی منتج نتیجه نشد مخصوصاً لایحه قریب باین مضمون نوشته باعضاء انجمن داده‌اند که در این مدت هر چه شما وکلای محترم بملت فرموده‌اید و صلاح دانسته‌اید تمرد از قبول فرمایشات مقرره نکرده‌ایم تا جان داریم باقتضاء انسانیت و وکالتی که داده‌ایم تحاشی و تمرد نخواهیم داشت ولیکن در این چند روز اخیره بر ما ملت ثابت شده و قراین خارجی هم بخوبی معلوم میدارد که عرایض شما اعضاء انجمن هم در طهران پیشرفت ندارد زیرا تا بامروز در هر قسم مطلبی که توسط وکلای محترم آذربایجان بجاهای لازم معروض داشته‌اید ابداً اعتنائی نکرده‌اند بلکه قابل استماع ندانسته‌اند و ما ملت نمی‌فهمیم معنی مجلس دارالشوای کبری و انجمنهای ایالتی چیست بالجمله صریحاً عرض میکنیم تا قانون اساسی بامضاء دولت و شخص سلطنت نرسیده از تعطیل عموم منصرف نخواهیم شد و از شما وکلای خودمانهم استدعای مخصوص داریم دیگر در این مسئله تجدید مطلب نفرموده و بر خودتان زحمت ندهید انتهی حالا با این ترتیب که عرض شد بحقوق اسلامیت و همه انبیاء و اولیاء قسم است که اسکات اهالی و متقاعد کردن عامه از قدرت این بندگان خارج است از جنابان عالی مستدعی هستیم تفضلا اقدام صحیحی بفرمایید این مطلب را هم بدانید اهالی تهیه ماهانه برای خودشان کرده و آناً فاناً مشغول استحکام اساس تحصن و مطالبه قانون اساسی میباشند چه ضرر دارد مجلس دارالشوری و اولیاء دولت وضع حالیه شهر و هیجان عامه را محرمانه از تلگرافخانه سئوال فرمایید تا معلوم شود آنچه را عرض کرده‌ایم عشری از اعشار از هزار یک ماوقع نیست دیگر رأی و اختیار با جنابانعالی است و فعلا از این بندگان غیر از عرض مستدعیات ملت کاری ساخته نیست زیرا وعده و نوید این مدت یکمرتبه و بکلی اعتبارات بندگانرا در پیش ملت برده و روی اظهار هیچ گونه مطلبی بملت نداریم و چون در تلگراف حضوری دیروز فرموده بودید که مجلس دارالشوری برای رعایت سلیقه و مسلک یکقطعه ایران از ملاحظات عمومی صرف نظر نمیتواند بکند جواب ملت این است که مگر ملت آذربایجان در اقدامات خودشان ملاحظه صرفه خود را داشته‌اند یا خدای نکرده سایر اهالی نقاط ممالک محروسهٔ ایران را در مستدعیات خودشان سهیم و شریک ندانسته‌اند که مجلس دارالشوری این نسبت را بآذربایجانی بدهند (انجمن ملی تبریز)

امروز انبوهی مردم بیشتر میبود، چندانکه تلگرافخانه و توپخانه

پ ۱۰

محمد علیمیرزا در رخت قزاقی


و آن پیرامونها با بزرگی و فراخی که میداشت تنگ در میآمد، و ناگزیر گردیدند خانه‌ای را در همسایگی که تهی میبود از دارنده‌اش پرگ خواهند و فرش گسترانیده نشیمنگاه مردم گردانند.

امروز گذشته از انجمن ایالتی، بازرگانان و پیشنمازان، هر دسته ای جداگانه تلگراف بنمایندگان فرستادند. در حیاطها مردم دسته دسته آمده و میرفتند، و در میانه کسانی از واعظان و دیگران سخن میراندند هنگام نیمروز تلگراف پایین از تهران رسید:

علت تأخیر قانون اساسی را ده روز است مشروحا عرض کردیم که کمسیونی منتخب شده دو ماه تمام مشغول ترتیب آن شد درثانی کمسیونی دیگر چند روز بتنقیح آن مشغول گشت لیکن چند ماده آن، شرعاً جای تأمل بود لهذا کمسیونی ثانی مرکب از آقایان حجج‌الاسلام و چند نفر دیگر از علمای اعلام و دانشمندان وکلای آذربایجان و غیره چند روز است به تطبیق آن با موازین شرعیه سعی و جهد دارند اگر مقصود از وضع قانون این است که لایجری بماند سهل است مجلس را (متهم) بعدم اعتناء شرع مطهر نمایند صریح بفرمایید(؟) همین امروز مداخله آقایان علمای اسلام را قطع نموده بصحهٔ همایونی برسانیم اگر استفاده از قوانین منحصر بتأمین اجراست با سوءشهرتی که مسبوق شده است قبل از تطبیق با قوانین شرع مقدس چنین قانونی در مملکت اسلام هرگز بموقع اجرا نخواهد رسید پس تکلیف قطعی ما را معین فرمایید یا هیجان عمومی ساکت شده اهالی بسرکار خود رفته امان دهند بسر فرصت هم بشود(؟) بعجله آقایان علمای اعلام تکلیف خود را ادا کنند و این سوء شهرت مرتفع گردد و یا صراحتاً عدم لزوم مطابقت آنرا با شرع انور بیان و امر فرمایند فوراً اطاعت کرده امروز بامضاء همیونی بفرستیم حاضرین تلگرافخانه (امام جمعه) (مستشارالدوله) (محمد اسماعیل)

بعلما و بازرگانان نیز پاسخی نزدیک باین رسید. این تلگرافها بخشم تبریزیان افزود. چه اینان از همان میترسیدند که قانون اساسی بدست علما افتد که یا آنرا تباه گردانیده یک قانون بسیار بی‌ارجی بیرون دهند، و یا در تیرگی بمیان انداخته بهانه بدست دولت اندازند.

این بود بخروش و ناخشنودی برخاسته چنین میگفتند: «مگر ملت قانون مذهبی و عبادات از دولت میخواهد که محتاج مباحثات علمی باشد. ما قانون اساسی سلطنتی مشروطه‌ای را که در میان تمام دولتهای مشروطه مجریست میخواهیم. قانون شرع را در هزار و سیصد و اند سال پیش پیغمبر ما آورده و در دست داریم...»

این سخنانی بود که از سردستگان می‌تراوید و با زبان واعظان بمردم گفته میشد. این معنایش بکنار نهادن «شریعت» میبود. ولی واعظان و یا بسیاری از دیگران این را نمی‌فهمیدند و نافهمیده بزبان میآوردند. اینان بمشروطه و قانون دلبستگی پیدا کرده آنرا میخواستند ولی از شریعت نیز چشم نپوشیده بودند.

اما پیشنمازان که این زمان با مشروطه‌خواهان همراهی مینمودند و تلگراف برای طلبیدن قانون اساسی بتهران میفرستادند، بیشتر ایشان معنی مشروطه را نمیفهمیدند و دلبستگی هم بآن نمیداشتند. چون این زمان حاجی میرزا حسن و دیگر مجتهدان از میان رفته و میدان برای اینان باز شده بود از آن خشنود میبودند، و همینکه رو آوردن مردم را بسوی خود میدیدند بسیار شادمان میگردیدند و هر چه آنان میخواستند بکار می‌بستند. آن تلگرافها را آزادیخواهان مینوشتند و اینان بی‌آنکه معنی درست مشروطه و قانون اساسی را بدانند، تنها برای آنکه در ردهٔ علما شمرده شوند آنرا مهر میکردند.

امروز شادروان ثقةالاسلام نیز بتلگرافخانه آمد، و او نیز سخنانی بدینسان گفت: «مقصود از قانون اختراع شرع تازه‌ای نیست. قانون شریعت محمدیه منسوخ نمیشود و جز حجج‌الاسلام و علمای اعلام کسی حق ندارد در آن باب دخالت کند، در این باب قانون نوشته نخواهد شد. احکام شرعیه همانست که هست و تا انقراض عالم مستمر خواهد شد. آنچه ملت میخواهد و وکلای ملت در تحت نظارت حجج‌الاسلام تهران میخواهند برای آن قانونی گزارند قانون سیاسی و ملکی است. از قبیل تعیین حقوق سلطنت و تشخیص حدود حکام و قرار دولت با دول خارجه و منع تقلبات و تعدیات و حفظ حقوق تبعه ایران و مالیات و غیره که در این باب حجج‌الاسلام تهران نیز با علما و وکلای اطراف سعی بلیغ دارند که اگر در آن باب نیز امری راجع بشریعت مطهره باشد با شریعت تطبیق نمایند...»

این با آنچه اندیشه پیشروان آزادی - بویژه اروپادیدگان ایشان میبود جدایی میداشت. این همانست که گفتیم آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی میگفتند. نیز گفتیم که اینان از معنی درست مشروطه و از ناسازگاری که آن با «شریعت» خواستی داشت آگاه نمیبودند.

سالها در ایران یک «حکومت عرفی» و یک «شریعت» با هم بوده و در دستگاه با هم بسر برده بود. اینان مشروطه را بجای «حکومت عرفی» گزارده چنین میپنداشتند که «شریعت» با این نیز خواهد ماند و با هم بسر خواهند برد.

انجمن ایالتی برای آنکه ایستادگی تبریزیان بروی گفته خودشان و پافشاری آنان را بتهران بفهماند تلگراف پایین را فرستاد:

مفهوم تلگرافات جنابانعالی بر این است که از برای اتمام قانون اساسی چند روز استمهال شود بسیار خوب عموم ملت عرض میکنند تا چند روز قانون اساسی تمام و بصحه مبارکه اعلیحضرت همایونی خواهد رسید معین و تصریح فرمایید که عموماً در تلگرافخانه بکمال سکوت و آرام نشسته منتظر شوند و بجنابانعالی هم درد سر ندهند تا اینکه قانون اساسی را تمام نموده و بصحه مبارکه رسانیده بعلت برسانید آسوده شوند (انجمن ملی تبریز)

همچنین اعیانها و شاهزادگان هر دسته‌ای جداگانه تلگرافی فرستادند و سختی شورش را آگاهی دادند. امروز تلگراف از اسپهان رسید که در آنجا نیز مردم شوریده و بتلگرافخانه آمده با تبریز هم‌آوازی میکنند.

روز چهارشنبه بیست و چهارم اردی‌بهشت (دوم ربیع‌الثانی) همچنان بازارها بسته و مردم در تلگرافخانه و آن پیرامونها گرد میبودند و چشم براه تلگراف تهران میداشتند. انجمن پیام زیرین را بنمایندگان فرستاده آنان را بتلگرافخانه خواست:

خدمت وکلای محترم آذربایجان دامت تائیداتهم (دستی از دور بر آتش دارید) انقلاب و هیجان عمومی در مطالبه قانون اساسی باعلی درجه رسیده جواب تلگراف دیروز را تا بحال مرحمت نفرموده‌اید تأخیر جواب را حمل بر عدم اعتناء میکنند مستدعی آنکه تشریف فرمای تلگرافخانه شوید و جواب را حضوراً بفرمایید (انجمن ملی تبریز)

نیز علما تلگرافی بعلمای تهران، و شاهزادگان و اعیانها تلگرافی باتابک فرستاده سختی شور و خروش مردم را باز نمودند. شاگردان

پ ۱۱

نشان میدهد گوشه‌ای از حیاط توپخانه را در روزهای شورش اردیبهشت.

دبستانها با بیرقهای سرخ سرودخوانان میآمدند و میرفتند. هنگام نیمروز

تلگراف زیرین رسید:

خدمت جنابان آقایان عظام دام اجلالهم وضع قوانین و بامضا رسانیدن آنها از تکالیف حتمیه وکلای ملت است خصوصاً آنکه هم وطنان عزیز و برادران غیرتمند ما برای مطالبه این قانون در هیجان فوق‌العاده و زحمت و خسارت فوق‌الطاقه باشند خداوند شاهد است در این چند روز که اهالی غیور تبریز برای اخذ حقی از حقوق مسلمه خود سلب راحت از خود نموده‌اند بکلی فراغت خاطر و راحت و آسایش جسمانی و روحانی از ما منسلب است لیکن بشرحیکه مکرر عرض شده است قانون اساسی هنوز بتصویب مجلس نرسیده است که بامضاء برود سوء شهرت که در آذربایجان از بابت قانون اساسی متوجه مجلس دارالشوری بوده لازم آورد که مجلسی مرکب از حضرات حجج‌الاسلام و علمای اعلام مواد آنرا بشرع انور تطبیق نماید چند روز است مشغول مطابقه هستند حال خادمان ملت در تکلیف خود متحیریم نه آقایان علمای اعلام میتوانیم گفت که از مطابقه صرف نظر فرمایند و نه برادران عزیز تبریزی خواهش ما را قبول میکنند که چند روز دیگر بسر داد و ستد خود رفته فرصت بدهند که قانون اساسی از این مرحله خلاص شده بامضاء برود (یحیی)-(تقی‌زاده)-(مستشارالدوله)-(حاجی میرزا ابراهیم) (محمد) (میرزا آقا).

از این تلگراف چون بمردم خوانده شد بخشم آمدند و چنین گفتند «این پاسخ تلگراف ما نیست. باید با رمز از نمایندگان خود بپرسیم» شادروانان میرزا علی ویجویه‌ای و شیخ سلیم با میرزا حسین، هر یکی در نوبت خود، بمردم اندرز داده بآرام گردانیدن ایشان میکوشیدند. اینان میگفتند: «بهتر است چند روزی مهلت داده شود»، مردم خرسندی نداده بهایهوی میپرداختند.

امروز تلگرافها از شیراز و رشت و انزلی و سلماس و مراغه و ارومی و دیگر شهرها رسید که در همه آنها بازارها را بسته و با تبریز هم‌آواز شده‌اند. در رشت و انزلی شورش و جنبش بس باشکوه بوده. در آنجا نیز مجاهدان دسته دسته با کوس و شیپور آمد و رفت میکرده‌اند.

این تلگرافها بشور و سهش مردم میافزود، و چون سردستگان سخت میگرفتند چنین نهادند که باز از تهران بپرسند چندروزه قانون بپایان خواهد رسید تا مردم آن چند روز را در تلگرافخانه آرام ایستند و بیوسان باشند. انجمن تلگراف پایین را بتهران فرستاد:

و الله و بالله این بندگان شریک درد و زحمت جنابانعالی هستیم لیکن تأسف داریم که فرمایش جنابانعالی و عرایض بندگان را ملت نمیپذیرند چنانکه دیروز عرض کردیم قانون اساسی تا چند روز دیگر از امعان نظر آقایان حجج‌الاسلام خواهد گذشت که بالزام مدت ملت را اسکات نموده به نوید امضاء آن بسکوت و سکون در تلگرافخانه نشسته منتظر بشارت امضاء قانون اساسی باشند (انجمن ملی تبریز)

از تهران چنین پاسخ دادند:

برای اینکه کمیسیون مطابقه با شرع انور کار خود را تمام نموده بعد در مجلس قرائت شده بعد از تصویب پاک‌نویس شده بامضاء برود و در آنجا هیئت وزراء امعان نظر نموده بامضای همایونی برسد اقلا بیست روز مدت لازم است سعی تمام داریم بلکه انشاءالله زودتر تمام نموده آسایش هموطنان عزیز را فراهم بیاوریم الساعه بمجلس میرویم که مشغول انجام همین خدمت باشیم ولی چون نمیتوانیم راضی باشیم که برادران محترم از داد و ستد مشاغل خود بازمانده گرفتار این همه زحمت و خسارت باشند با نگرانی کلی میرویم و استدعا داریم وکلای محترم در اسکات هیجان عمومی بذل همت فرمایید (مستشارالدوله) (یحیی) (فضلعلی) (تقی‌زاده) (شرف‌الدوله) (ابراهیم) (محمد) (میرزا آقا)

روز پنجشنبه انبوهی مردم هرچه بیشتر و شور و خروش هر چه فزونتر میبود. مردم قانون اساسی را چارهٔ همه دردها دانسته و ارج بی‌اندازه بآن مینهادند، و از اینسوی ندادن آنرا با نابود کردن مشروطه بیک معنی میشمردند. این بود چاره جز پافشاری نمیدیدند، و هر چه از تهران ایستادگی بیشتر میدیدند بخشم و شورش میافزودند.

این زمان انبوه تبریزیان مشروطه‌خواه، واینان همه یکدل میبودند و پشتیبانی بهم مینمودند، و چون جلوگیری نمیداشتند در پافشاری بطلبیدن قانون اندازه نگه نمیداشتند، و خود این پافشاری را بایا میشمردند. دسته مجاهدان بسیار بزرگ و بسیار نیرومند میبود و کوشش بنگهداری مشروطه را بگردن گرفته آنرا کار خود میشمرد.

امروز گفته شد در برخی کویها زنان در مسجدها گرد آمده‌اند و آنان نیز شورش و سهشی از خود نشان میدهند. نیز آگاهی آمد که مجاهدان نوبر آماده سفر گردیده‌اند که تهران روند. میرجواد گرگری پیشنماز آن کوی با چند تن دیگر رفتند که از آنان جلو گیرند.

انجمن باز تلگراف زیرین را فرستاد:

خدمت وکلای آذربایجان دامت تأییداتهم وضع و انقلاب شهر از امروز صبح بتحریر نمی‌آید تمامی اهل شهر در هیجان حتی طایفه نسوان با بچه‌های شیرخواره در مساجد محلات جمع اهالی بیطاقتی و بی‌صبری باعلی درجه رسانده تسکین و تسلی اهالی امکان ندارد حق تعالی تفضل فرماید (انجمن ملی تبریز)

از تهران پاسخ پایین را دادند:

انجمن محترم ملی با اینکه حضرت مستطاب حجةالاسلام آقای آقا سید عبدالله مجتهد دامت برکاته کسالت مزاج دارند بنا باستدعای جمعی با طبیب و دوا از صبح تشریف آورده باتفاق حضرت مستطاب حجةالاسلام آقای آقا سید محمد مجتهد دامت برکاته و آقایان علمای اعلام مشغول تطبیق هستند تا کار مطابقه تمام نشود هر چند شب لازم شود در مجلس بسر برده و بدولت منزل خودشان معاودت نخواهند فرمود امیدواریم با جدی که همگی در این باب دارند تطبیق قانون اساسی خیلی زودتر تمام شود و حضرات آقایان حجج‌الاسلام دامت تأییداتهم و مجلس شورای ملی مساعی کامله تعهد میفرمایند که تصویب دولت و امضای همایونی بطول نیانجامیده هر چه زودتر هموطنان عزیز را از شداید انتظار و هیجان خلاص فرمایند لهذا استدعای چند روزی را مکرر میکنم که برادران غیرتمند بسر داد و ستد خود رفته فراغت خاطری بخادمان ملت احسان فرمایند که از نهایت اضطراب و نگرانی خلاص شده و مشغول خدمت باشیم حاضرین مجلس (فضلعلی) (مستشارالدوله) (تقی‌زاده) (ابراهیم)

دوباره از تبریز تلگرافی بدو سید و حاجی شیخ فضل‌الله فرستاده از آنان درخواستند که قانون را زودتر بپایان رسانند. دو سید پاسخ مهرآمیزی دادند. چون گفته میشد بهبهانی ناخوش بوده و با آنحال برای

پ ۱۲

نشان میدهد انبوهی مردم را در تلگرافخانه و آن پیرامونها. روی صندلی دفتری نهاده شده که دانسته نیست چیست. آنکه پشت صندلی ایستاده شادروان علی مسیو و آنکه در پهلوی راست او ایستاده باقرخان میباشد

گفتگو در پیرامون قانون بمجلس تلگرافی بنام سپاسگزاری و دعاگویی باو فرستادند.

گذشته از اینها برای دلگرمی با رمز پرسشهایی از نمایندگان کردند. آنان پاسخ دادند تلگرافهای چند روزه راست بوده، و بار دیگر مهلت خواستند که ده روزه قانون را بپایان برسانند. مردم باین مهلت خرسندی داده لیکن گفتند: بازارها را باز نمیکنیم و ده روز را اینجا بسر میبریم تا چون قانون داده شد آنگاه از اینجا بیرون رویم، و بدینسان ایستادگی بروی گفتهٔ خود نشان دادند.

کنون بتهران بازگردیم: چنانکه دیدیم داستان دستبردهاییکه علما در قانون میکردند قانون اساسی در این شهر رنگ دیگری میداشت. بهنگامیکه بسیاری از شهرهای دیگر بطلبیدن قانون شور و خروش مینمودند، در اینجا در سایهٔ دودستگی علما، مردم هم بدو دسته گردیده و یکدسته هواداری از «شریعت» مینمودند. از آنسوی در مجلس بیشتر نمایندگان باین داستان ارج چندانی ننهادند، بشور و خروش شهرها معنایی جز آشوب‌طلبی نمی‌دادند.

صنیع‌الدوله رئیس مجلس که همیشه هواداری از دولت نمودی این زمان بیشتر مینمود و از آن جوش و خروشها آزردگی نشان میداد. چنانکه نوشتیم برخی از نمایندگان نیز هواداری از «شریعت» مینمودند و اینان دلیرانه پاسخهایی میگفتند، و دیگران از ترس خاموش مینشستند.

روز چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت در اینجا نیز تکانی پدیدار شد. بدینسان که گروهی از زنان دسته‌ای بستند و برای طلبیدن قانون اساسی بمجلس رفتند. این بار دیگر بود که زنان روپوشیده ایران با چادر و چاقچور، همپایی در جنبش آزادی مینمودند و پیداست که آنان را برانگیخته بودند.

مجلس باین نمایش نیز ارجی ننهاد و بزنان پاسخ داد: « شما محرکی دارید» . فردا نیز صنیع‌الدوله همین را بهانه ساخته درخواست کناره‌جویی از «ریاست» کرد.

از قانون اساسی در نشست‌های علما و نمایندگان گفتگو میرفت. پس از رسیدن تلگرافهای تبریز و دیگر شهرها بآن بیشتر پرداختند و در پیشرفت کار شتابی نشان دادند. ولی چنانکه گمان میرفت علمای «شریعت‌خواه» بایرادهایی برخاستند، و در چند «اصل» ناهمداستانی نمودند.

نخست دربارهٔ اصل هشتم که میگوید: «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی خواهند بود» ایراد گرفته گفتند: «مسلم و کافر در دیه و حدود متساوی نتواند بود، اگر مسلمانی یک یهودی یا یک زردشتی یا یک کافر دیگری را کشت او را بکیفر نتوان کشتن و باید «دیه» گرفت ».

دوم دربارهٔ اصل نوزدهم که میگوید: «تأسیس مدارس بمخارج دولتی و ملتی و تحصیل اجباری باید مطابق قانون وزارت علوم و معارف مقرر شود...» خرده گرفته میگفتند: «تحصیل اجباری مخالف شریعت است».

سوم دربارهٔ اصل بیستم که میگوید: «عامه مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضره بدین مبین آزاد و ممیزی در آنان ممنوع است» بایراد برخاسته میگفتند : «باید تحت نظر علما باشد».

گفتگو دربارهٔ اینها به بیرون نیز رسید و در برخی روزنامه‌ها گفتارهایی نوشته شد. بیش از همه در پیرامون اصل هشتم سخن میرفت و زردشتبان که این زمان پر و بالی باز کرده بودند نامه‌هایی بمجلس نوشته برای خود برابری میخواستند. یک نویسنده‌ای در روزنامه حبل‌المتین تهران، در این زمینه چنین نوشت: «اگر بخواهیم حقوق مساوات را جاری نکنیم بمحذورات بزرگ دچار میشویم. یکی از آن محذورات آنکه مجوس و یهود و ارمنی وقتی قیمت خون خود را معادل بیست و پنجتومان[۶] کم یا زیاد در قانون ملاحظه نمایند گمان نمیکنم تابعیت این ملت و این سلطنت و این قانون را بر عهده بگیرد و دست تظلم بنمایندگان دول دیگر بلند ننماید که چه تقصیر کرده‌ام خون من انسان بقدر یک حیوان پستر شده. اگر جواب دهیم که شما اهل کتاب هستید و روح ایمانی ندارید از اینجهت قیمت تو قیمت حیوان است جواب خواهند گفت که یکنفر کشیش آلمانی[۷] که در ارومیه کشته شد مگر اهل کتاب نبود که مبلغ شصت و پنج هزار تومان دادید. جز اینکه بتخصیص و تخصص قایل شویم که دو نفر از اهل کتاب و اهل ذمه یکی شصت و پنج هزار تومان دیه او باشد و یکی بیست و پنجتومان. یکی قیمت شصت نفر مسلمان قیمت او باشد دیگری قیمت بک الاغ پستی. آیا این انصاف است عدالت است محذور دیگر اینکه ببینیم آیا قانونی که این اندازه دارای اختلاف باشد در مجمع حقوق بشریت قبول مینمایند و افراد تبعه این چنین ملت در ممالک خارجه چه قیمت خواهد داشت...»

حاجی شیخ فضل الله مجلس را از هر باره زیر دست ملایان میخواست و از یکماه پیش یک «اصل» برای افزوده شدن بقانون اساسی آماده گردانیده و آنرا با خط خود نوشته نسخه‌هایی از آن بدست مردم داده بود، و کنون پافشاری در باره آن نشان میداد. اینست نوشته او:

پ ۱۳

شادروان شیخ سلیم با چند تنی از مجاهدان و دیگران (آنکه در پهلوی او از دست راستش نشسته میرزا عبدالامیر شیخ‌الاسلام است)


«این مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه حضرت امام عجل‌الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه و عامت ملت ایران تأسیس شده باید در هیچ عصری از اعصار مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام علیه‌الصلواة والسلام نداشته باشد و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانین موضوعه مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه در عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجودهم بوده و هست لذا مقرر است در هر عصری از اعصار انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقهاء متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تأسیس در آن انجمن علمی بدقت ملاحظه و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالف با احکام شرعیه باشد عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و متبع است و این ماده ابداً تغییر پذیر نخواهد بود.

حرر فی هفتم شهر ع ا »

این نوشته بکسانی از ملایان و طلبه‌های شریعت‌خواه خوش افتاده هوا داری از آن نشان میدادند. برخی رویه این را با تلگراف بعلمای نجف آگاهی داده «فتوی» میخواستند. در آن نشست این را «اصل دوم» قانون اساسی گردانیدند.

با این دستبردها قانون اساسی پرداخته شد و روز یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت (۶ ربیع الثانی) آن را در مجلس خواستندی خواند که نمایندگان براست دارند و بدستینهٔ شاه فرستاده شود.

نمایندگان آذربایجان از چگونگی آگاه شده بخشم آمدند، و با هم چنین نهادند که روز یکشنبه در مجلس از خوانده شدن آن جلوگیرند. چه میدانستند که اگر خوانده شود بیشتر نمایندگان آنرا براست خواهند داشت و کار از کار خواهد گذشت. مجلس دلیری خود را از دست داده و یارای ایستادگی نمیبود. هواداران شریعت، چه در مجلس و چه در بیرون، کم کم به چماق «تکفیر» نیز دست میزدند.

روز یکشنبه چون گفتگو از قانون اساسی بمیان آمد تقی زاده گفت: باید بار دیگر در کمیسیون خوانده شود تا بمجلس بیاید. شیخ حسین شهیدی ایراد گرفته گفت: «این آقایان همان اشخاصی بودند که میگفتند تبریز و رشت و زنجان بهم خورده. حالا چطور شد میگویند سه دفعه باید قرائت شود. اگر مقصود از این اصلاح تغییریست که منافی با شرع باشد محال است بشود. اگر مقصود تطبیق با قوانین شرع است بهتر از این تصحیح و تنقیح نمیشود که شده».

تقیزاده پاسخ داد و پافشاری نمود و قانون خوانده نشد. بدینسان از یک آسیبی که نزدیک شده بود جلوگیری گردید

بیدادگریهای پسر رحیمخان در اینمیان در آذربایجان یک داستان دیگری رخ میداد. داستانی که پرده از روی بدخواهیهای شاه بر میداشت. چگونگی آنکه چون در قره‌داغ آشفتگیهایی رخ داده، و درباره پرداخت مالیات و بهرهٔ مالکانه کشاکشهایی پیش آمده بود، و بارها بانجمن نامه مینوشتند، و از اینسوی کار نان در تبریز همچنان دشوار میبود، انجمن محمد قلیخان را که از سران قره داغ میبود ولی در تبریز می‌نشست و اینزمان مشروطه خواهی مینمود، با میریعقوب مجاهد و کسان دیگری، بعنوان فرستاده، بآنجا روانه گردانیده بود که بکارها سامانی دهند، و نیز غله از آنجا برای شهر بار کنند.

روز شنبه بیست و هفتم اردیبهشت (۵ ربیع الثانی) که بازارها بسته و مردم در تلگرافخانه میبودند، ناگهان میر یعقوب باز آمده چنین آگاهی آورد: «در ازومدل حسین پاشاخان گماشته رحیمخان جلو غله را گرفت و با فرستادگان انجمن زد و خوردی رخ داد. مردم تخمدل به فرستادگان یاری نموده نگزاردند آسیبی بایشان رسد. حسین پاشاخان از نصرالممالک (بیوکخان) بسر رحیمخان یاوری خواست و او با یکدسته سوار بر سر تخمدل آمد و کسانی را کشت و دیه را تاراج کرد. کشتگان بسیار بودند. فرستادگان انجمن بورزقان پناهیده‌اند و در آنجا در تنگنا هستند».

از این آگاهی سردستگان تکانی خوردند. زیرا چنان بی‌باکی از پسر رحیمخان جز با دستور تهران نتوانستی بود. دانستند که دربار دست بخونریزی باز نموده.

قره داغ یا ارسبار که نشیمنگاه ایلهای دلیر و جنگجو میبود رحیمخان از چند سال باز ایل بیگی و رئیس سواران آنجا بوده، و این زمان با لقب «سردار نصرت» در تهران در نزد محمد علیمیرزا میزیست و یکی از نزدیکان او بشمار میرفت

این مرد خودش و سوارانش بتاخت و تاراج خوی گرفته بودند و این پیشه ایشان میبود. ولی جلو گرفتن از غله، و زد و خورد با فرستادگان انجمن، و کشتار مردم جز از آن کارها میبود. چنین بی باکی جز با پرگ محمد علیمیرزا و اتابک، بلکه جز با انگیزش آنان نتوانستی رخ داد.

این پیش آمد، با آن نتیجه ای که در تهران از نشست علما و از گفتگوی آنان درباره قانون اساسی بدست آمده بود، نیک میرسانید که بدگمانی تبریز بدربار بجا، و آن خوش گمانی تهران بیجا میبوده، و بدینسان چخش و گفتگو در میان دو شهر با فیروزی تبریز پایان می‌یافت.

تبریزیان اتابک و محمد علیمیرزا را در یک کوششی برای برانداختن مشروطه دانسته و در پشت سر آن نشست ملایان دست دربار را در تکان می‌یافتند، و از این رو بترس افتاده از پیش بچاره میکوشیدند. لیکن تهرانیان - یا بهتر گویم: تهران‌نشینان - بدگمان نبوده این ترس تبریز را بی‌انگیزه میشماردند، و این بود زبان گشاده نکوهش مینمودند. ولی اکنون پیش‌آمدها انگیزه آن ترس را بآشکار می‌آورد، و درستی دریافت تبریزیان را روشن می‌گردانید. یکی از نتیجه‌های آن پیش‌آمد این میشد که نمایندگان آذربایجان با تبریز یکدل گردند.

باری انجمن گفته‌های میریعقوب را از مردم نهان داشت. زیرا آنان که از داستان قانون اساسی خشمناک میبودند از این داستان بخشم افزودندی. لیکن همان‌روز چگونگی را با تلگراف بتهران بنمایندگان آذربایجان آگاهی فرستاد.

روزهای یکشنبه و دوشنبه همچنان گذشت. مردم در تلگرافخانه و آن پیرامونها بسر میبردند و بپایان رسیدن ده روز را می‌بیوسیدند که مژده به پایان رسیدن قانون اساسی را از تهران بشنوند. در حالیکه قانون اساسی بدیر افتاده، و چنانکه دیدیم خود نمایندگان آذربایجان جلوگیری از خوانده شدن آن در مجلس کرده بودند.

روز سه‌شنبه ناگهان از تهران تلگراف پایین رسید:

پ ۱۴

یکدسته از مجاهدان دوچی که از جلو مغازه‌های مجیدالملک میگذرند (در پشت سر ایشان دسته بچکان با رختهای سفید پیداست.)

انجمن محترم ملی دامت تأییداتهم قانون اساسی که از مطابقه بعضی از

علماء بیرون آمد صلاحیت قبول مجلس را ندارد لهذا احتمال مباحثه طولانی ما را مجبور مینماید از هم وطنان محترم عموماً استدعا نماییم که بازار را تعطیل نکرده مهلتی بدهند زیرا بستن بازار تولید عجله مضر مینماید و صراحتاً عرض میکنیم که با چنین عجله نمیتوان سرمایه سعادت مملکت را از مشکلات واقعه خلاص کرد این فقره کلیة بطور قطع معلوم شود که تمامی اوقات شبانه‌روزی وکلای محترم عموماً و وکلای آذربایجان خصوصاً مصروف این کار است و تا تمام نشود هیچ مطلبی دیگر از جزئی و کلی دست نخواهیم زد البته طول مهلت که به تصفیه قانون و تکمیل حقوق ملت صرف شود بهتر از استعجال است که نتیجه مضره ناقص حاصل کند و سبب تضییع حقوق ملت گردد (مستشارالدوله) (حاجی میرزا ابراهیم) (حاجی میرزا آقا) (تقی زاده) (هدایت‌الله میرزا)

سر دستگان از این تلگراف سخت رنجیدند و در کار خود در ماندند، و چنین خواستند که آنرا آشکار نگردانند. لیکن مردم چون دانستند تلگرافی آمده فشار آورده خوانده شدن آنرا خواستند و چون از چگونگی آگاه شدند سخت برآشفتند و بهایهوی و بدگویی برخاستند

کسانی بنمایندگان بدگمانی نموده میگفتند: «ما میدانستیم که سر ده روز این جوابها را بما خواهند داد». یکدسته بدربار بد گفته و سخن را تا برداشتن محمدعلیمیرزا از پادشاهی رسانیده چنین میگفتند: «ما قانون اساسی را که حدود سلطنت مشروطه و حقوق ملت را مشخص و معین مینماید میخواهیم. والا شریعت در جای خود محفوظ است و همه کس تکالیف شرعیه خود را میداند. صراحتاً میگوییم: هرگاه قانون اساسی که در مجمع وکلای علما و سایرین نوشته و تمام شده است امضا کرده بملت ندهند آنچه گفتنیست خواهیم گفت و مطالبه خواهیم کرد آنچه که تا حال مطالبه نشده...»

بیشتر از بیست هزار تن مردم که گرد آمده بودند، و یکدسته چون میرفت دسته دیگری بجایش میآمد، سخنرانانی از سران مجاهدان پیاپی سخن رانده اینها را بگوش مردم میرسانیدند. چون در اینجا هر گونه جلوگیری یا کارشکنی را درباره قانون اساسی از دربار میشناختند و ملایان را جز افزار دست اتابک و محمد علیمیرزا نمیدانستند، سر دستگان آماده شده بودند که اگر قانون اساسی را بدانسان که خواست آزادیخواهانست، ندهند گردن بپادشاهی محمد علیمیرزا نگزارند.

انجمن ناگزیر شد بکاستن از شور و خروش مردم کوشد و برای آن تلگراف تند پایین را در پاسخ نمایندگان نوشت، که پیش از فرستادن آنرا برای مردم خواندند:

خدمت وکلاء محترم آذربایجان دامت تأییداتهم از اینکه قانون اساسی از مطابقه بیرون آمده و صلاحیت قبول مجلس را ندارد اشعار فرموده اید اولا این تلگراف جنابانعالی را چه برای باز کردن بازار چه بجهت موفقیت باسکات ملت ابداً نتوانستیم بملت اظهار نماییم ثانیاً معلوم گردید مجلس مطابقه در واقع کمیسیون متضاده با مشروطیت و قانون اساسی بوده نه کمیسیون مطابقه چنانچه این مسئله را عموم ملت بخوبی میداند و بکله اهالی فرو رفته که بعضی از اعضاء مطابقه اشخاص معلم و طرفدار استقلال و استبداد هستند و یقین قطعی داشتند که از این کمیسیون مطابقه در صلاح و رفاهیت عامه ابداً مطلبی تراوش نخواهد کرد سهل است بهر وسیلهٔ که موجب اخلال و اطالهٔ قانون است موفق نشده دست یابند خودشان را سعادت‌مند و نیک بخت خواهند دانست چنانچه عرض شد البته با این اطلاعات ملت از اساس کمیسیون مطابقه ابداً صلاح ندیدیم تلگراف جنابانعالی بملت اظهار شود باز شدن بازار را که نهایت صلاح ملت است ملتفت هستید و چنین تلگرافی مخابره می‌فرمایید از مضرات ارائه تلگراف مسبوق نیستید (حفظتم شیئا وغابت علیکم اشیاء) صریحاً عرض میکنیم ملت آذربایجان ابداً حاضر نیستند تمکین بارادهٔ چند نفر اشخاص معلم نموده خودشان را محکوم آنها بدانند تا حقوق ملیه شان ضایع و پایمال استبداد شود مستدعی میشویم در کدام یک از مواد قانون اساسی ایراد و لازم بمباحثه دانسته‌اید اجمالا اشعار فرمایید (انجمن ملی تبریز)

درماندگی مجلس این حال تبریز می‌بود که دلیرانه از مشروطه نگهداری می‌نمودند و آشکاره میگفتند : «ما قانون مشروطه میخواهیم نه شریعت». لیکن تهران حال دیگری میداشت، زیرا دو دستگی در میان مردم همچنان پیش میرفت، و دربار از دور و نزدیک بآتش دامن میزد. سست نهادی تهرانیان بار دیگر خود را نمودار می ساخت. کسانیکه ده ماه پیش در راه مشروطه خواهی آن شور و خروش را نموده بودند، کنون انبوهی از آنان در برابر «شریعت خواهان» خاموش ایستاده و یا خود «شریعت خواهی» مینمودند.

بدتر از همه حال مجلس میبود. نمایندگان یکدسته «شریعت خواهی» مینمودند، و دسته دیگر از ترس آنان برویه کاری میپرداختند. اگر تقیزاده جلو نگرفتی، و قانون اساسی با دستبردهای علما در مجلس خوانده شدی هر آینه پذیرفته گردیدی.

برای نمونه از درماندگی مجلس و رویه کاری نمایندگان بخشی از گفتگو ای نشست روز پنجشنبه یکم خرداد (۱۰ ربیع‌الثانی) را در اینجا میآوریم:

حاجی شیخ یحیی وکیل کرمان لایحه‌ای خواند که در آن چنین میگفت: «مشاغل این مجلس مقدس بسیار است. ولی بملاحظه الاهم فالاهم بعقیده داعی مهمترین مسائل اتمام قانون اساسی است. چرا که حافظ این مجلس محترم کلیه اتحاد و اتفاق عموم است و از روزی که مذاکرهٔ بعضی از فصول شده این مذاکرات مورث اختلافات ناگوار شده و این مطلب شمشیری بدست مستبدین داده و هزار گونه و هزار قسم القاء شبهه و اختلاف مینمایند در صورتیکه اگر بدیدهٔ انصاف بنگریم اختلاف باین درجه نیست. در یکی دو مسئله آنهم ممکن است بدو ساعت توجه اصلاح شود. هرگاه مقتضی است در مجلس محترم عمومی مذاکره شود بنده هم رأی خود را علناً عرض مینمایم و اگر مقتضی نیست استدعا میکنم زودتر تشکیل کمیسیون قانونی بشود تا در آنجا رأی خود را عرضه بدارم. همینقدر اصلاح این کلمات اختلافیه و اتمام قانون اساسی فوق‌العاده بمحل اهمیت است.

آقا میرزا محسن - اختلافی در بین نبوده و اگر تأخیری شده علت عروض نقاهتی است که بمزاج آقای سید عبدالله عارض گردیده.

آقای سید نصرالله - برای یکی دو مخالفت لفظی نمیدانم این این چه همهمه ایست که در شهر منتشر شده همه میدانند حجج‌الاسلام که بر همه طبقات خلق از مطالبه مجلس تقدم جستند فقط برای تقویت

پ ۱۵

پیکره ۱۵ نشان میدهد دسته مجاهدان سید حمزه را

و اعلای کلمه اسلام بود. بلی رفع ظلم و وضع عدل نیز مطلوبست

اهم ازو حفظ استقلال و مقام شریعت است. چنانکه در این تغییر وضع بقدر شعرهٔ خلل مذهبی دست دهد هیچکس برای پذیرفتن حاضر نیست هر کس بمجلس مقدس امری که مخالف ناموس شرع باشد نسبت دهد مفتری و مفسد است و لامحاله این نسبت کذب از جانب مخالفین مجلس اشاعه میشود در انتشار ظلم ولو روزی هزار نفر کشته شود غایت ما فی الباب فسق است. لیکن چیزیکه موجب نقض احکام و وضع قوانین مخالف اسلام باشد کفر صریحست و قابل تحمل نیست. این حرفها مثل لوائح کفریست که منکرین از لسان مجلس طلبان در میان مردم منتشر میکنند که شاید وهنی بمقام منیع مجلس محترم وارد آورند (والله متم نوره ولو کره المشرکون).

حاجی میرزا ابراهیم آقا - مفسدین از هر نقشه که بکار بردند نتیجه نبردند. حالا از راه القای اختلاف پیش آمده اند ولی آنهم خیال خامیست و بهیچوجه از این راه هم بمقصود خود نائل نخواهند شد خدا لعنت کند کسی را که بقدر سر مویی باسلام خیانت کند.»

تا اینجاست آنچه خواستیم آورد. این دو تن - حاجی سیدنصرالله و حاجی میرزا ابراهیم - از دسته قانون خواهان می‌بودند. با آنهمه چنین دلبستگی به شریعت نشان میدادند:

«چنانکه در این تغییر وضع بقدر شعرهٔ خلل مذهبی دست دهد هیچکس برای پذیرفتن حاضر نیست». دیگر چگونه میتوان قانون اساسی نوشت؟!.. چگونه میتوان بروای «شریعت» نداشت و زردشتی و ارمنی و جهود را با دیگران «متساوی الحقوق» شناخت؟!..

«خدا لعنت کند کسی را که سر مویی باسلام خیانت کند» اگر پاس اسلام را باین اندازه نگه بایستی داشت پس مشروطه اروپایی چه بوده؟! قانون اساسی فرانسه را ترجمه کردن چه عنوانی داشته؟!.. آیا اینسخنان جز از راه ترس میبوده؟!.

در این نشست شادروان طباطبایی - آن پیشگام جنبش مشروطه خواهی - نیز میبود، و او هم بگفتگو درآمد. ولی چه گفت؟.. «وکلا نباید باین حرفها اعتنا کنند ما تا حال از وکلای آذربایجان خیانتی ندیده‌ایم و نخواهیم دید». چون تقیزاده و دیگران را که «شریعت‌خواهی» نمینمودند بیدین میخواندند مرد پاکنهاد این بدنامی را از آنان برمیگردانید. بیش از این یاوری نمیتوانست و از خود قانون سخنی نمی‌یارست.

آن مجلسی که برابر ایستد و سینه سپر گرداند، و به «شریعت خواهان» پاسخ داده بگوید: «اگر شریعت کار زندگی را راه انداختی بمشروطه چه نیاز افتادی؟!.» نمی‌بود، و نمایندگان آنچه در دل میداشتند گفتن نمییارستند.

سخن کوتاه کنیم: شور و سهش آزادیخواهی در میان توده تهران فرو نشسته، پیشگامان سست گردیده، دو سید بکاری برنمیخاستند، علمای نجف از آن راه دور چگونگی را در نیافته بحاجی شیخ فضل‌الله خوش گمانی مینمودند و با او همراهی نشان میدادند. از هر باره چنین مینمود که محمد علیمیرزا و اتابک در نیرنگهای خود فیروز خواهند گردید و با زور «شریعت» مشروطه را بهم خواهند زد.

آن ایستادگی که تبریز و رشت و دیگر شهرها مینمودند چارهٔ تهران نتوانستی کرد، و هر آینه کار بآشوب انجامیدی. و آنگاه در خود آن شهرها بیم دو دستگی رفتی. هنوز مشروطه‌خواهی آن نیرویی که «شریعت» را بکنار اندازد نمیداشت. راست است که آزادیخواهان تبریز دلیرانه «قانون مشروطه اروپایی» را میخواستند و آشکاره سخن خود را میگفتند. چیزیکه هست این سخن جز از دلهای پیشروان بر نمیخاست، و چنانکه گفتیم دیگران آنرا نافهمیده بزبان میآوردند، که اگر فهمیدندی بیشترشان دو دل ایستادندی و با آنان نیز بسوی دیگر گراییدندی.

رشته بجای بسیار باریکی رسیده بود و بیم گسیختن میرفت. لیکن در اینمیان پیش‌آمد تاخت و کشتار پسر رحیمخان و داستان اکرام السلطان، پی هم رخ داد، نقشه‌هایی را که دربار برای بهمزدن مشروطه کشیده بود بآشکار آورد، و گفتگوهایی که در این باره در نشستهای مجلس، بویژه در نشستهای پنجشنبه و شنبه یکم و سوم خرداد، بمیان آمد و حالیکه نمایندگان از خود نمودند، تهرانیان را دوباره بشور آورد و آتش مشروطه‌خواهی را در دلهای آنان بار دیگر فروزان گردانید و بدینسان سوی مشروطه‌خواهان نیرو گرفت و آسیبی که از رهگذر «شریعت» آماده گردیده بود از میان رفت. چنانکه همین داستان را خواهیم نوشت.

داستان اکرام السطان چنانکه دیدیم روز سه شنبه سی‌ام اردیبهشت در تبریز جوش و خروش بس سختی بود. زیرا مردم از تلگراف نمایندگان دربارهٔ دیر کردن قانون اساسی سخت برآشفته و بسخنان تندی برخاستند و انجمن تلگراف تندی بتهران فرستاد. شب چهارشنبه در آنجا داستان شگفتی رخ داد - داستانی که پرده از روی نقشه‌های خونخوارانه شاه بیکبار برداشت.

چگونگی آنکه پاسی از شب گذشته که مردم از تلگرافخانه و توپخانه پراکنده میشدند، مجاهدان که در آن شور و آشوب پاسبانی سران آزادی را بگردن داشته و همیشه در آن پیرامونها گردیدندی، دو سه یا کسی را با تفنگ و فشنگ در یک کناری دیده بدگمان گردیدند، و چون خواستند دستگیر کنند و ببازجویی پردازند یکی از آنان بنام حاجی آقا (کرد حاجی آقا) که بس دلیر و بیباک میبود ایستادگی نمود. مجاهدان فرصت نداده او را در همانجا کشتند و دیگری را بنام اسدالله دستگیر کردند، و چون به بازجو و بازپرس پرداختند دانسته شد اکرام السلطان برادر حاجب‌الدوله فراشباشی شاه (همان نیرالسلطان پیشین) از تهران به تبریز آمده، و این کسان را که از تفنگچیان زمان ولیعهدی محمد علیمیرزا و خود جوانان بسیار دلیر و بی باک میبودند با چند تن دیگر بکشتن پیشروان آزادی برانگیخته و بهر یکی یک تفنگ آلمانی و صد فشنگ و بیست اشرفی پول داده، و اینان برای انجام چنان کاری بتلگرافخانه آمده بوده‌اند .

چون اسدالله یکی از همدستان خود نریمان پسرعمویش را نشان میداد مجاهدان شبانه بر سر او رفته همو را کشتند.

فردا چون این داستان پراکنده گردید شور و تکان در شهر بیشتر

شد و خشمها فزونی یافت . چون نریمان را که کشته و در خانه‌اش (در

پ ۱۹

میر یعقوب با چند تن از مجاهدان


کوی چوستدوزان) انداخته بودند مردم دسته دسته بتماشایش میرفتند. نویسنده نیز که اینزمان هفده سال میداشتم با یکی از دوستان بتماشایش رفتیم، و چون بخانه در آمدیم جوانی تناور و بلند بالا و زیبارویی دیدیم بر روی زمین خوابیده و کسی را در خانه ندیدیم.

از آنسوی در تلگرافخانه و توپخانه امروز انبوهی بسیار بیشتر گردید و شور و خروش فزونی یافت. امروز گذشته از داستان اسدالله و همدستان او محمد قلیخان از قره داغ آمد و آگهیهای دیگری از تاخت و کشتار پسر رحیمخان و از نزدیک شدن او بشهر آورد. این داستان که تا کنون پوشیده می ماند، امروز مردم از آن نیز آگاه گردیدند، و همین خشم و سهش آزادیخواهان را بی‌اندازه گردانید.

دسته‌هایی از مجاهدان پرگ خواستند که برای جنگ بقره‌داغ شتابند. کسانی نیز بشهر ترسیده بگرد آوردن تفنگ و فشنگ پرداختند.

رشته نگهداری شهر در دست دولتیان از والی و بیگلربیگی و کدخداها میبود. ولی بآنان دلگرم نبایستی بود. بویژه در اینهنگام که دولت آشکاره بدشمنی میکوشید.

امروز باز نمایندگان آذربایجان در تلگرافخانه میبودند. انجمن دربارهٔ داستان اسدالله، و همچنین درباره آگهیهایی که از پافشاری پسر رحیمخان تاخت و تاراج رسیده بود، تلگراف پایین را فرستاد:

توسط وکلای محترم آذربایجان بمجلس دارالشورای کبرای ملی شیدالله تعالی ارکانه شب چهارشنبه پاسی از شب رفته اسدالله‌نام نوادهٔ حضرتقلی معروف در تلگرافخانه مبارکه گرفتار استنطاقی که از او دیشب شده است اینست درج میشود مرا اکرام السلطان خواسته گفت من از طهران مأموریت دارم که در تبریز بهر وسیله که ممکن شود اخلال بانجمن ملی رسانده موافق صورتیکه داده اند بیست و دو نفر از اجزاء و اعضای انجمن ملی باید کشته شود معلوم است هر کس که در این راه خدمت کند از طرف... بمقام عالیه رسیده و چنین و چنان خواهد شد حالا تو بیا برو یکی دو نفر از اعضا را با گلوله بزن و چند تیر بمجمع اهالی افکنده مردم جان همدیگر میافتند تو از میانه خود را خلاص میکنی من گفتم تفنگ ندارم همین تفنگ آلمان که دستم بود با صد تا فشنک بمن داده بیست عدد هم اشرفی داد من گفتم تنها از من کاری بر نمیآید گفت مطمئن باش من سیصد نفر مثل تو آدم حاضر کرده‌ام مبالغی پول داده‌ام یک تفنگ که در انجمن صدا کند در ده دقیقه سیصد نفر حاضر میشود از من قولی گرفت من متعهد شدم که با دستورالعمل مشارالیه رفتار کنم این بود که چند مرتبه بانجمن و تلگراف خانه آمدم فرصت پیدا نکردم حالا که برای انجام مقصود آمده بودم گرفتار شده ام حتی پریشب توی کوچه با حاجی مهدی آقا مصادف شدم خواستم او را بزنم باز دست قضا همراهی نکرد بمقصود نایل شوم چون خدای تعالی خواسته است که این ملت مظلوم از تعدی مستبدین مستخلص شود اینست هر اقدامیکه از جانب مستبدین میشود بی‌نتیجه میماند اکرام‌السلطان برادر حاجب‌الدوله حالیه است که از طهران بجهت انجام این خدمت معین شده است از این طرف چند روز است که از تعدیات و قتل و غارت عمومی پسر رحیمخان چندین تلگراف عرض شده است ابداً جلوگیری نشده احوالپرسی هم از پسر رحیمخان نشده است تا اینکه امروز شنبه سوار پسر رحیمخان بقریه مشک‌عنبر چهار فرسخی شهر آمده علی‌الاتصال بر سوار و قدرت خود میافزاید گویا مجلس دارالشوری منتظر ورود پسر رحیمخان بشهر تبریز است تا عرایض انجمن ملی را صحیح بداند و گویا این مسئله از نتایج همراهی اولیای دولت در پیشرفت مقاصد مجلس دارالشوری است منتظر جواب فوری

(انجمن ملی تبریز)

از تهران پاسخ پایین را دادند:

تفصیل شبهه را که داعی گرفتاری اسدالله شده اطلاع دهید و بعد از دستگیری آن و استنطاق برای کشف حقیقة امر چه اقدامات شده از اکرام‌السلطان در این خصوص تحقیقاتی شده یا نه نتیجه چه فهمیده میشود معلوم دارید از رفقای اسدالله چه خبر دارید (وکلای آذربایجان)

انجمن دوباره تلگراف پایین را فرستاد:

اسدالله در موقع ارتکاب و سوءقصد گرفتار اکرام‌السلطان ده‌روز بوده در بابا باغی متوقف منتظر نتیجه اقدامات و تدابیر خود بوده دیشب که خبر گرفتاری اسدالله را شنیده سوار شده فراراً رفته و تا حال محقق نیست کجا و کدام سمت رفته است استنطاقیکه از اسدالله شده همانست که تفصیلا عرض شده حالا رفیع‌الدوله بیگلربگی هم آمده تنها خودش استنطاق کرد بدون اجبار و تهدید باز بمعزی الیه گفته چون سیم تلگراف اهر را قطع کرده‌اند حالا از زرنق بآلان براغوش با تلفون خبر دادند که رحیمخان امروز رو باهر حرکت کرده در موقع ورود قصبه اهالی بمقام دفاع برآمد دعوای سختی کرده‌اند معلوم نیست مقتول و مجروح چند نفرند بی پرده عرض میکنیم باشاره و حکم دولت پسر رحیمخان باین صدد آمده و در خیال آمدن تبریز است چاره و تکلیف فوری میخواهند بمماطله گذرانده نائل بمقصود شوند ملت مسلح محض اینکه حمل بر اغتشاش نکنند ساکت تکلیف ملت را معین فرمایند

(انجمن ملی تبریز)

امروز بار نخست ستار خان در میان آزادیخواهان پدیدار گردیده بکار برخاست. بدینسان که چون دانسته شد اکرام‌السلطان پس از انجام کار خود در شهر و برانگیختن اسدالله و حاجی‌آقا و دیگران، به باغ «بابا باغی» [۸] در بیرون شهر رفته که در آنجا چشم براه نتیجه باشد، انجمن کسی را خواست که بدانجا رود و او را دستگیر کرده بشهر بیاورد. ستارخان که این زمان از شمار مجاهدان میبود ولی در میان ایشان نامی نمیداشت، خواستار آن کار شده با چند تنی به «بابا باغی» شتافت. نیک بیاد میدارم که چگونه از میان انبوهی راه باز میکرد و تفنگ به دست و گیوه بپا با همراهان خود از میدان توپخانه میگذشت. من بار نخست بود او را میدیدم، و چون از چهره مردانه واز چاپکی رفتار و از خویشتن‌داری او در شگفت شدم، پرسیدم: این کیست و کجا میرود؟ گفتند: ستار خان قره داغیست که برای گرفتن اکرام‌السلطان به «بابا باغی» میرود.

ولی اکرام السلطان بامداد زود از گرفتاری اسدالله و دیگران آگاه گردیده بیدرنگ روانه تهران شده بود که ستارخان باو نرسیده تهیدست باز گردید.

بازپافشاری تبریز در میان این آشوب و بهم خوردگی، باز آزادی خواهان تبریز قانون اساسی را میطلبیدند و باز کسانی بدگویی از محمد علیمیرزا کرده به بر انداختن او میکوشیدند. سخنرانانی از اینان چنین میگفتند: «آیا پسر رحیمخان یاغیست که این قتل و غارت را مینماید یا اینکه از طرف دولت مامور این کار شده؟!..» بانجمن ایالتی و سردستگان فشار آورده می‌گفتند: «اگر پسر رحیمخان یاغیست ما بدفاع از شهر خود و از هموطنان خود قادریم. اجازه دهید آماده سفر گردیم» می‌گفتند «تکلیف ملت را معین کنید».

پ ۱۷

ستار خان


همانا از روزیکه این شور و جنبش برخاست کسانی از سران مجاهدان - بویژه از آنانکه از قفقاز آمده بودند - چاره کار را برانداختن محمد علیمیرزا میدانستند و آن فشارها برای همین میبود. لیکن نمایندگان انجمن و کسان دیگری از پیشروان جنبش زمینه برای چنان کاری آماده نمیدیدند یا خود میترسیدند، و از اینرو جلوگیری میکردند.

امروزهم بجلوگیری از آنان میکوشیدند، و برای آرام گردانیدن ایشان بود که بار دیگر تلگراف پایین را درباره قانون اساسی به تهران فرستادند:

توسط آقایان وکلای محترم آذربایجان دام اقبالهم مجلس شورای کبری شیدالله ارکانه اگر چه از وضع حال تبریز و هیجان اهالی این مملکت خاطر مبارک امناء ملت آگاه است ولی شدت تعطیل اعضاء انجمن مقدس ملی را مجبور بتجدید و تکرار مینماید که تا زودتر است علاج و مداوای حال ملک و ملت آذربایجان را بفرمایند روز بروز و آناً فاناً هیجان در تزاید و عموم طبقات از هر نوع که تصور بفرمایید تعطیل مطلق نموده و برای حصول مقصود تلاش مالی و جانی مینمایند حتی ولایات جزو و قصبه و دهات آذربایجان از داد و ستد و امور رعیتی دست کشیده و ایلات و عشایر اطراف بهیجان و حرکت آمده پای بر زمین میکوبند و مطالبه قانون اساسی را مینمایند و اراده آمدن شهر را دارند که همراهی باهالی تبریز بکنند هیچ شاهدی بهتر از این نیست که جماعت ارامنه با مغایرت مذهبی شریک درد ملت آذربایجان شده پریروز تلگرافاً بخاکپای مبارک همایونی و حضور مبارک امنای دارالشورای اعظم عریضه نگار شده‌اند بی پرده عرض میکنیم که هرگاه بقای ایران و حفظ ایرانیان را می خواهند عاجلانه چاره این هیجان و تهاجمرا بفرمایید که بناموس انسانیت و خاک وطن عزیز قسم هرگاه در سر موعد خبر اتمام و تحصیل قانون اساسی به ملت آذربایجان نرسد دیگر بهیچ تدبیر جلوگیری و سکون ملت ممکن نخواهد بود و صرف نظر از همه چیز باید کرد (انجمن ملی تبریز)

همچنین اعیان تبریز تلگرافی باتابک فرستاده و حال شور و جوش مردم را باو آگاهی دادند. از تهران از نمایندگان پاسخ پایین رسید:

چنانکه مکرر عرض شده است بامضاء فرستادن قانون اساسی محتاج است باینکه مشکلات آن در مجلس تصفیه شود آنهم چند روز مهلت لازم دارد از طرف هیئت وزراء در این خصوص عدم مساعدت ملحوظ نیست چرا که موقع آن هنوز نرسیده است آقایان حجج‌الاسلام دامت برکاتهم کمال همراهی را دارند مگر پارهٔ از.... محض خود نمایی القاء شبهات کرده‌اند بهیچ وجه محل اعتناء و قابل توجه نیست لهذا از تمام آقایان امناء و اعیان مملکت استدعا داریم متفقاً با انجمن محترم ملی صرف مساعی مجدانه فرمایند تعطیل موقوف شده بی جهت اینهمه خسارات فوق‌الطاقه را بر خود روا ندانند در صورتیکه موکلین محترم ما باین اصرار صواب دید ما را منظور ندارند فراغت خاطر و جسارت لازم از ما سلب میشود که بانجام خدمات مشکله موفق شویم ما را از این بابت آسوده فرمایند تا جداً بایفای وظایف بپردازیم

(وکلای آذربایجان)
 

پس از رسیدن این تلگراف، انجمن بر آن شد که از هر راه باشد مردم را بباز کردن بازارها وا دارد، و این بود کسانی از واعظان و پیشنمازان و از خود نمایندگان انجمن، بمیان مردم آمده بآنان سخنها راندند، و پس از خواهش و پا فشاری بسیار بر آن نهادند که از فردا پنجشنبه بازاریان دکانهای خود را باز کرده بداد و ستد و کار پردازند. لیکن علما و اعیان و سردستگان تلگرافخانه را تهی نگزارده همچنان طلب قانون اساسی کنند. بازاریان نیز هنگام پسین، پس از بستن بازارها بآنجا آیند. این را نهاده بنمایندگان نیز در تلگرافخانه تهران آگاهی دادند. امروز گذشته از نمایندگان آذربایجان محتشم‌السلطنه دستیار اتابک بتلگرافخانه آمد، که آنچه پیام و دادخواهی از تبریز می‌رسد باتابک برساند. همچنین صنیع‌الدوله رئیس مجلس برای شنیدن گفتگوها در تلگرافخانه می‌بود.

اینان همگی از نوید باز کردن بازارها خشنود گردیدند. ولی این نوید بکار بسته نخواستی شد. زیرا همان هنگام که این گفتگو های تلکرافی با تهران می‌رفت، چند تن سید از قره‌داغ بشهر آمده، و اینان آگاهیهای دیگری را از بیدادگری رحیمخان و سواران او، و از چاپیدن دیه‌ها، و کشتن مردان، و دست درازی بزنان، در میان مردم پراکنده گردانیدند. می‌گفتند: پسر رحیمخان و کسان او می گویند: «بهر دیهی که سید و گماشته انجمن آمده خواهیم چاپید. بشهر تبریز هم در آمده انجمن را ویران، و هر که در آنجا باشد دست بسته بتهران خواهیم فرستاد.»

آن آگهیها و این پیام، دوباره مردم را بخشم آورد. دوباره آواز ها بهیاهو بلند گردید. کسانی بسخن آمده چنین گفتند: «با این کینه توزی و بدخواهی که دشمن مینماید و در کوشش بنابودی ما پافشاری نشان میدهد چه جای آنست که ما بازارها را باز کنیم؟! ماخرسندی نخواهیم داد که برادران ما در دیه ها دچار آزار و ستم باشند و ما در شهر به خوشی و آرامی بکار داد و ستد پردازیم. خرسندی نخواهیم داد که همچون کبک سر در زیر برف پنهان کنیم و از دشمن و تلاش های آن ناآگاهی نماییم.»

این گفتگوها تا پاسی از شب رفته در میان میبود. انجمن ناگزیر گردیده تلگراف پایین را بتهران فرستاد:

پسر رحیم خان متصل دهات اطراف را با جمعیت و سوار بسیار چاپیده و بچهار فرسخی شهر آمده میگویند امشب وارد تبریز خواهد شد ورود شهر او حالت چه خواهد شد تصور فرمایید مردم بطوری در هیجان هستند که نمی توان تصور نمود این عرایض را حرف و شوخی نپندارند که آنچه در این باب عرض میشود جواب مرحمت نمیشود از حکومت هم بواسطه عدم استمداد چاره و فایده نیست استدعای مؤکد میشود چاره و اقدامات فوری فرمایند

(انجمن ملی تبریز)
 

بدینسان یکروز بسیار پر شورشی به تبریز گذشت. همان شب نشستی از علما و اعیان و دیگران برپا ساخته دوباره اسدالله را بپای باز پرس کشیده چیزهایی ازو پرسیدند، و آنچه پاسخ داد نوشتند و همگی پای آنرا مهر کردند که بتهران بفرستند. از این بازپرس آگاهی های دیگری دربارهٔ بدخواهی در بار بدست آمد، و این بخشم مردم افزوده همانشب چنین نهادند که کسی بباز کردن بازار خرسندی ندهد.

آمادگیهای جنگی تبریز فردا همینکه آفتاب درآمد مردم رو بتلگراف خانه نهادند و از همان آغاز روز بگفتگو از تاراج

و کشتار پسر رحیمخان پرداخته و بانجمن فشار

پ ۱۸

رحیمخان با نقیخان رشیدالملک

(این پیکره گویا در سال ۱۲۸۴ در ساوجبلاغ برداشته شده)


آورده پرگ خواستند که خود آماده رفتن بقره داغ شوند. انجمن ناگزیر شده تلگراف پایین را بتهران فرستاد:

خدمت وکلای محترم آذربایجان دامت تأییداتهم عین تلگراف دیروز جنابان عالی را در خصوص باز شدن بازار با ضمیمه عقاید خودمان و ملاحظه صلاح عامه و رعایت نکات دیگر بملت انهاء و القاء نمودیم قرار بوده امروز پنجشنبه بازار را باز عموم اصناف و کسبه سر داد و ستد و کسب خودشان بروند ولیکن بعد از دو ساعت فاصله که مجلس معظمی از علماء اعلام و محترمین و اعیان اشراف با حضور وکلاء و اعضاء انجمن بجهت استنطاق از اسدالله‌خان نام تشکیل شده بود تمامی زحمات را بی نتیجه گذاشته عموم ملت از عقیدهٔ که در باز شدن بازار حاصل کرده بودند منصرف و این قسم اقدام اکرام‌السلطان را در رخنه و اخلال اساس امر مقدس مشروطیت با دارایی مقام عالیه در دربار دولت منتج نتایج وخبمه دانسته و امکان نخواهد داشت تا امضاء قانون اساسی دیگر یک کلمه حرف دائر باین مسئله بملت گفت و برای اینکه اهمیت استنطاق را ملتفت و کاملاً آگاه باشید خلاصه استنطاق اسدالله خان را و تقریریکه در محضر علماء اعلام و سایر حاضرین در مجلس کرده و نوشته شده مخابره گردید و عین استنطاق هم با پست ایفاد میشود (انجمن ملی تبریز)

همچنین اعیان تلگراف دیگری باتابیک فرستادند. نیز چون مردم خواستار بودند، رویهٔ باز پرس اسدالله را با تلگراف بتهران آگاهی دادند بدینسان:

خدمت وکلاء محترم آذربایجان دامت تأییداتهم اینکه در تلگراف دو ساعت قبل عرض شد صورت استنطاق اسدالله خان با پست تقدیم میشود چون ملت راضی نشد استنطاق مشارالیه اختصاراً عرض شود و با نهایت سختی خواستکار شدند که استنطاق دیشبی مشارالیه تلگرافاً و عیناً معروض شود این است لایحه استنطاق با امضاء اعضاء مجلس عیناً درج میشود (بعد از مراجعت از کینی(؟) اکرام‌السلطان مرا خواسته گفت اسب خوب سراغ داری گفتم قراباغی ما خواهند آمد از آنها میخرم دو روز بعد کربلای محمد نوکرش آمد مرا برد منزل اکرام‌السلطان که خانه رحیمخان بود بعد از ورود حیاط مرا توی اطاق خواسته گفت کاری بتو رجوع خواهم کرد بکسی نگویی بعد مرا بقرآن که از بغلش در آورد قسم داد و گفت هیچکس بروز ندهی حکم .... است این چهار نفر باید کشته شوند میرزا حسین آقا شیخ سلیم حاجی مهدی حاجی محمد جعفر مومن پرسید تفنک داری گفتم یک تفنک ورندل دارم یک تفنک بردانقا گفت با این تفنگها نمیتوانی کار بکنی رفت یک تفنک آلمانی با یک قطار فشنک آورده بمن داد مراجعت کرده آمدم دو روز اتصالا بتلگرافخانه آمده رفتم روز سیم باز آدم فرستاده مرا برد گفت چرا اقدام نمیکنی جواب دادم که حالت شهر منقلب است و جای این اشخاص را درست نمیدانم کجا هستند صبر کن تا من فرصتی بدست آورم گفت چرا اقدامی در این باب نمی کنی گفتم ممکن نمیشود گفت اینها سخت مطالبه قانون میکنند و از طهران هم با شدت بمن تأکید میکنند هرچه زودتر عمل را بانجام برسان پس حالا که اینطور است امشب را رفته این مسئله را بانجام برسان لااقل یکی از اینها را بکش و اگر هم توانستی که سه تیر در میدان توپخانه خالی بکن بعد آمده آقا میرزا حسین را در میدان توپخانه دیده که با دو سه نفر و فانوس میخواهند بروند از عقب آنها رفته و هر چه خواستم کاری بکنم رعب از اقدام عمل مانع شد تا اینکه در توی دربند رفته و من هم از عقب سر او میرفتم دیدم امشب را امکان ندارم و نوکر را گفتم امشب را بگذاریم شب دیگر اقدام خواهم کرد در بازارچه صفی دیدم حاجی مهدی آقا را خواستم کاری بکنم پشیمان شدم مرتبه دیگر دیدم و از اقدام نادم شدم بعد از آن بخانه خود رفتم صبح نوکر اکرام‌السلطان آمده قهوه‌خانه حاجی عبدالله کربلای محمد نام آمده و با هم چایی خوردیم بیست عدد پنجهزاری طلا داد که اکرام‌السلطان فرستاد خرج نمایید امشب کار را تمام نمایید بعد هرچه بخواهید خواهم داد امشب هم اکرام‌السلطان را ببینید عصری رفتم بمن گفت چرا کار را تمام نمی‌کنید معلوم می شود پشیمان شده‌اید گفتم حضرات را پیدا نمیکنم دو شب است که آقا میرزاحسین در تلگرافخانه میخوابد جای آقا شیخ سلیم هم معلوم نیست بعد اصرار کرد مأموریت خود را تمام کنی شب چهارشنبه آمدم بتلگرافخانه گرفتار شدم چهار شب قبل با اکرام‌السلطان ملاقات کرده بودم در میان تقریرات خود اظهار نمود یک شب هم با اشخاص مفصلةالذیل بخانه آقا میرزا حسین رفتیم شاید او را بزنیم (تقی) (حاجی آقا) (اسماعیل) تقریر اسدالله خان در شب پنجشنبه (۱۰) ربیع‌الثانی بهمین نحو است که در محضر جمعی با کمال وضوح تقریر کرد (علی بن موسی) (معین التجار) (حاجی میرزا تقی‌آقا) (دبیرالسلطنه) (صادق) (رفیع الدوله بیگلربیگی) (محمد صادق خان پسر ساعدالملک) (اقبال لشگر) (محسن الطلباطبائی) (آقای سید رضی) (خازن لشگر) (جعفر) (امین‌التجار) (بصیرالسلطنه) (انجمن ملی تبریز)

پس از اندکی از تهران پاسخ پایین رسید:

از شدت نگرانی که داشتیم از وضع استفسارشده تا حال جواب نرسیده بود و قلوب فدویان بی‌اندازه مضطرب مانده بود لهذا بتلگرافخانه آمدیم که حضوراً استفسار شود تلگراف زیارت شد امروز صبح در مجلس اقدامات لازمه و تاکیدات اکید بوزارت داخله و وزارت جنک بعمل آمد در رفع غایله و توقیف رحیمخان و انتزاع ریاست ایل و سوار چلبیانلو و احضار پسر رحیمخان بوزارتین آنچه لازم است نوشته و گفته شده است ولی با وضع مسامحه دولت نتیجه سریعه را نمیتوان امید داشت لهذا تا ظهور نتیجه اقدامات وکلا اهالی آذربایجان را لازم است که از مدافعه جان و مال و عرض و ناموس اولاد وطن غفلت نداشته باشند البته مجلس هم تا دم آخر بتکلیف خود عمل کرده از تحصیل رفاه ملت صرف نظر نخواهد کرد و از اقدامات خودتان در باب مدافعه و حفظ نفوس ابنای وطن اطلاع بدهید اکرام‌السلطان بدست آمده یا خیر چون وقت مجلس منقضی میشود مرخص شده رفتیم (تقیزاده) (احسن‌الدوله) (مستشارالدوله) (میرزاآقا) (حاجی میرزا براهیم)

این تلگراف چون بمردم خوانده شد همه شادمانی نمودند. چون پرگ آمادگی برای نگهداری شهر داده شده بود مجاهدان در زمان بکار پرداختند و دیری نگذشت که شهر رویه سرباز خانه بخود گرفته، دسته های مجاهدان با طبل و شیپور و بیرقهای سرخ آمدن گرفتند. هر دسته‌ای بتلگرافخانه آمده، و از آنجا به توپخانه گذشته، و از آنجا بمیدان مشق رفته بمشق میپرداختند.

نتیجه کوششهای چند ماهه، امروز نمودار گردید. امروز بجای شور و خروش نمایشهای سپاهیانه در میان می‌بود.

چون مجاهدان باین کار برخاستند نظام‌الملک والی نیز ناگزیر بکارهایی برخاست. او نیز با آگاهی از انجمن کسانی را برای گرد آوردن «فوج بهادران» فرستاد که دو روزه سربازان را بشهر بیاورند. نیز دستور داد توپچیانی که در شهر میبودند توپها را بیرون آورده آماده بسر خود است پس چرا از رحیمخان بازخواست نمیکنند؟..

محتشم‌السلطنه نماینده اتابک خواست پرده‌کشی کند چنین گفت: «تصور نشود که صدور اینگونه حرکات با اطلاع دولت باشد ایلات حالشان معلوم است..» سپس گفت: «سردار نصرت تبری میجوید. باز گفت: «البته وزارت داخله برحسب تکلیف خودشان اقدام خواهند نمود».

حاجی سید نصرالله بهواداری ازو برخاسته چنین گفت: «ساحت دولت از این چیز ها منزه است ... باید اصلاح را حتی الامکان از دولت بخواهید».

ولی این پرده پوشیها سودی نداشت و سخن دامنه پیدا کرد، و تقیزاده پس از سخنانی چنین گفت: «وزیران یا باین بیدادگریها چاره کنند یا همگی از کار کناره جویند».

حاجی امام جمعه خویی گفت: اینکه میگویند بدولت بد گمان نباشیم چگونه شود؟!.. اهر که دارای چهار هزار خانوار است رحیمخان تا بحال کی مییارست بآنجا تازد ؟!

این گفتگو از پسر رحیمخان و پافشاری وکلای آذربایجان عنوان داد که هر نماینده‌ای از آشوب شهر دیگری بنالد، و بدینسان نامهای بسیاری از بیدادگران - از کهنه و نو - بمیان آید.

وکیل التجار از آشفتگی خلخال و از بیدادگری شکرالله خان گله کرد. سید حسین از بیدادگری سالارالدوله که این زمان تازه بکار برخاسته بود سخن راند. نمایندگان دیگری نامهای عمید السلطنه تالش و قوام الملک و حاجی آقا محسن را بمیان آوردند. متولیباشی بتهران آمده بود و نیازی بدادخواهی ازو باز نمیماند.

حاجی آقا محسن را که بطهران خواسته بودند تا قم آمده و از آنجا بازگشته بود. نمایندگان می‌پرسیدند: که دستور داد که از آنجا باز گردد؟!..

این سخنان در پرده گله و دادخواهی و بدگویی از اتابک میبود.

چه او را پاسخده این آشوبها و بیدادها میدانستند. امروز نخستین روزی

پ ۲۰

قوام‌الملک شیرازی


بود که بیشتر نمایندگان ازو بدگویی و رنجیدگی مینمودند. محتشم‌السلطنه بهریکی از اینها پاسخی میگفت و بهانه‌ای یاد میکرد. لیکن هر کس میدانست ارزش آنها چیست.

بدینسان برای مجلس یکروز پرتکانی میگذشت. یک نشستی که با آن سستی و درماندگی آغاز یافته بود، با این تندی و سختگیری بپایان میرسید.

در اینمیان ستمدیدگان عراقی و شیرازی که بدادخواهی از حاجی آقا محسن و قوام در بهارستان بست می‌نشستند و کسان دیگری از تماشا چیان رو بمجلس آورده و بانبوهی ایستاده گوش باین سخنان میدادند. آنان نیز با این شور و سهش همبازی مینمودند.

همانروز چون مجلس بیایان رسید و نمایندگان و تماشاچیان با دل های پرسهش پراکنده شدند، داستان را بهمه جای تهران رسانیدند. ما هم دیدیم که نمایندگان آذربایجان این پیش‌آمد مجلس و گفتگوهایی را که با بودن دستیار اتابک رفته بود، به تبریز آگاهی داده درخواستند که بازار ها باز شود. لیکن تبریزیان نپذیرفتند و انجمن روز آدینه تلگراف بس تندی به نمایندگان فرستاده، ریختن زنان و بچگان بیدست و پای قره‌داغ را بشهر، و اینکه پسر رحیمخان تا یکفرسخی شهر آبادیها را چاییده، آگاهی داده، در آن تلگراف چنین گفت: «میدانیم اتکال رحیمخان بکجاست؟!..»

این بود روز شنبه چون هنگام پسین مجلس برپا شد صنیع‌الدوله گفت: کار های دیگر بماند. از تبریز آگاهیهای ارجداری رسیده که باید در نشست ویژه‌ای خوانده شود. این را گفته با نمایندگان بپاخاستند و باطاق دیگری رفتند.

در آنجا چون تلگراف تبریز خوانده شد خروش از نمایندگان برخاست. بسیاری از ایشان بگریه پرداختند. چنین حالی در مجلس تا آن روز دیده نشده بود. همانا داستان اکرام‌السلطان را در آنجا هم به میان نیاوردند.

امروز گروه انبوهی از مردم (پنجهزار تن بیشتر) به بهارستان رو آورده بودند. گفتگوهای روز پنجشنبه مجلس تهرانیان را شورانیده و برای همدردی با تبریز آماده گردانیده بود. اینان چون آگاهی از چگونگی میخواستند و بیتابی مینمودند، نمایندگان همچنان خروشان و اشگریزان بسالون بازگشتند. بسیاری از تماشاچیان نیز میگریستند.

نمایندگان آذربایجان بسخن در آمدند. میرزا فضلعلی گفت: دیگر گذشته از آنکه ما پرده پوشی کنیم. برادران و خواهران شما در آذربایجان دچار پنجه بیدادند آیا شما چه میخواهید بکنید؟!..

حاجی محمد آقا نالان گفت: آذربایجانیان چه گناهی کرده‌اند دویست و پنجاه تن از ایشان کشته شوند و شما در اینجا آسوده نشینید؟!... با اینحال دیگر ما چرا بمجلس میآییم؟! ..

تقی زاده نالان گفت: من حال گفتن نمیدارم. شما چارهٔ این کار کنید.

بدینسان هر کسی سخن میگفت. آن دو دستگی که در میان نمایندگان میبود فراموش شده همگی جز یکدلی نمی نمودند. پس از گفتگوهایی چهار تن از نمایندگان را – حاجی سید نصرالله، مستشارالدوله، حاجی میرزا ابراهیم آقا، حاجی محمد اسماعیل – برگزیده بدربار نزد اتابک فرستادند که چگونگی را گفته پاسخ خواهند.

اتابک بپارک خود رفته بود. فرستادگان همراه محتشم‌السلطنه روانه آنجا شدند و با اتابک دیدار کرده چگونگی را گفتند. اتابک دلسوزی از خود نشانداده در زمان مخبرالسلطنه و محتشم‌السلطنه را به دربار بنزد محمد علیمیرزا فرستاد که چگونگی را باو آگاهی دهند و پاسخ بیاورند.

از آنسوی چون این چهار تن در بازگشت دیر کردند و مردم در بهارستان بیتابی مینمودند مجلس دوباره وثوق‌الدوله و حاجی معین‌التجار را برگزیده بدربار فرستاد. چون آنان نیز دیر کردند، این بار میرزا محسن و سیدمحمد بهبهانی (پسر شادروان بهبهانی) را برگزیده گسیل داشتند. چون از اینان نیز آگهی نرسید حاجی امین‌الضرب را با کسانی روانه گردانیدند.

بدینسان فرستادگان پی هم میرفتند و تا چند ساعت از شب رفته مجلس برپا و مردم در بهارستان چشم براه میداشتند. محمد علیمیرزا دستخطی درباره برداشتن بیوکخان از ایل بیگی‌گری قره داغ و بر کنار گردانیدن او از سرکردگی سواران بیرون فرستاد و دربارهٔ رحیمخان نوید بند کردن او را داد.

فرستادگان پس از چند ساعت درنگ با این دستخط و نوید باز

گشتند. لیکن مجلس این را نپذیرفت و مردم سخت بهیاهو برخاستند.

پ ۲۱

نشان میدهد نشست آزمایش یکی از دبستانهای تهران را (دبستان سیادت در شهر نو) که چون در تابستان سال ۱۲۸۶ (۱۳۲۵) برداشته شده در اینجا آوردیم.

مجلس چنین نهاد که پافشاری نموده سه چیز را از شاه بخواهد: یکی

برکناری رحیمخان از کارهای دولتی و بند کردن او. دیگری بر کناری پسر او از کارهای دولتی. سوم ایمنی تبریز و دلجویی از تبریزیان. از این نهش چون شب به نیمه رسیده بود خواستند پراکنده شوند. مردم خرسندی نمیدادند و جلوشان را میگرفتند و سرانجام تا فردا مهلت خواستند و بخانه‌های خود رفتند.

خیزش تهرانیان بیاری تبریزیان فردا یکشنبه چهارم خرداد (۱۳ ربیع‌الثانی)، در تهران یکی از روزهای پرهیاهوی تاریخی بود. امروز تهرانیان بیاری تبریزیان بازارها را باز نکردند، و از آغاز روز دسته بدسته رو بسوی بهارستان آورده در آن پیرامونها انبوه شدند. مجلس از آغاز روز برپا گردیده بروی درخواستهای سه گانه ایستادگی نشان داد.

از دربار برویه کاری گفته بودند: با بودن علما و نمایندگان آذربایجان و کسانی از اعیان، از تبریز دربارهٔ پیش آمد جستجو رود. از اینرو نمایندگان دهگانه آذربایجان و حاجی امین‌الضرب و حاجی محمد اسماعیل همراه دو سید و پسران ایشان، آهنگ دربار کردند، و در آنجا با امامجمعه تهران و حاجی شیخ فضل‌الله و پسر او شیخ مهدی و ظل‌السلطان و نایب‌السلطنه و عضدالملک و اتابک و وزیران گرد آمده فراهم نشستند.

نخست با اتابک گفتگوهایی رفت. سپس همگی به تلگرافخانه عمارت گلستان رفتند و با تبریز بگفتگو پرداختند (گفتگو را خواهیم آورد).

مجلس همچنان برپا می‌بود و نتیجه را می‌بیوسید. از آنسوی مردم همگی اطاقهای مجلس و سراسر باغ بهارستان و جلوخان مجلس و خیابان ها را پر کرده بودند، و در هر گوشه‌ای یک ملایی، یا طلبه‌ای، یا یکجوان فرنگ رفته‌ای، یا یک آزادیخواهی، بروی یک بلندی ایستاده بمردم سخن میراند. هر کس از دانسته‌های خود می‌گفت.

امروز تهرانیان در دشمنی با محمد علیمیرزا اندازه نشناختند و آنچه می‌دانستند و توانستند گفتند. امروز نام مادر او «ام‌الخاقان» را بزبانها انداختند و سخنانی را که در سی و اند سال پیش دربارهٔ آن زن گفته شده بود – سخنانیکه بنیادی جز پندار و گمان نمیداشت – تازه گردانیدند.

یکمرد بافهم آذربایجانی که این زمان در تهران میزیسته و گاهی نامه‌هایی بحاجی مهدی آقا کوزه‌کنانی مینوشته و برخی پیش‌آمدها را می ستوده، یکی هم داستان امروز را ستوده است، و من بهتر میدانم برخی از نوشته‌های او را بیاورم.

مینویسد: «عمارت فوقانی و تحتانی و صحن و خیابانها از آدم مثل دریا موج میزد. چندانکه از جیب دستمال با قوطی سیگار بیرون آوردن اشکال داشت. در آن فضای وسیع نفسها تنگ میشد.

در هر اطاق و هر مجمع و هر گوشه نطاقها ایستاده دست از جان شستند و آنچه در دل داشتند گفتند... محض جهت نمونه از چند فقره اشاره مینمایم:

آخوندی می‌گفت: حضرات هر گاه خداوند روزی شما را قطع کند او را بندگی میکنید؟!... هر گاه پیغمبری عوض آنکه شما را براه راست دعوت نماید براه کج دلالت کند او را به پیغمبری قبول میکنید؟ گفتند: نه. گفت: هر گاه پادشاه مستبد و جابر و مخل آسایش رعیت باشد و به تباهی آن کوشد او را پادشاه می‌دانید؟!.. گفتند نه. گفت: مگر نمیدانید که رحمیخان را خود شاه ... تحریک و تعلیم داده که دمار از روزگار آذربایجان در بیاورد؟... مردم داد زدند: ما هیچوقت چنین پادشاهی را نمیخواهیم.

یکنفر خان فرنگی‌مآب عینکی بپا ایستاده سرگذشت لویی شانزدهم را از سر تا پا خواند و سخن را تا آنجا رسانید که هفتاد گناه برو ثابت کردند و خودش و زنش را سر بریدند. مردم گفتند: فرانسه نباشد ایران باشد، لوی شانزدهم نباشد محمدعلیشاه باشد، ما حاضریم اینرا بمحاکمه بکشیم.

یکنفر طلبه بپا ایستاده گفت: حضرات میدانید ماها در اینمدت از دست سلاطین قاجاریه چها کشیده‌ایم؟!... بنا کرد از فتحعلی شاه و محمد شاه گفتن. نوبت بناصرالدینشاه رسید از هر جا داد زدند خدا قبر او را پر از آتش کند. مظفرالدینشاه را رحمت و دعا گفتند. آخر گفت الان در دست یکنفر خبیث گیر کرده‌ایم. یکمرتبه صداها بلند شد ما چنین پادشاهی نمیخواهیم. ما پسر ام‌الخاقان را نمیخواهیم.

یکخانی بپا ایستاده گفت: میدانید فرق مرده با زنده چیست؟.. مرده احساس درد نمیکند، و اگر دست و اعضای او را ببرند. درک نمی کند. اما زنده متألم میشود. سپس گفت: ما ایرانیان مرده بودیم ولی اکنون زنده شده‌ایم و روح بابدان ما دمیده شده. برادران ما را آذربایجان قتل و غارت میکنند مثل اینست که دست ما را می‌برند، چشم ما را میکنند، ما نباید تحمل کنیم.

میرزا احمد خان نامی گفت: ما فعلا از شاه دو چیز میخواهیم: اول اینکه بزودی هر چه تمامتر از تبریز ترضیه بیاورد. دوم اینکه رحیم خان را بما سپارد تا در جلو این عمارت او را بدار کشیم و الا باید خود شاه بدار کشیده شود. صداها بلند شده گفتند: حرف اینست.

در طهران بیست و یکباب مکتب‌خانه بطرح جدید است. شاگردان تمامی آنها با علم مخصوص وارد شده هر یکی در طرفی صف کشیده خطابه‌ها خواندند. یکنفر بچه دوازده ساله سرش را بلند کرده بوکلا که در تالار فوقانی بودند خطاب کرده گفت: «ای وکلای ملت، ای بزرگان ما، شما نگویید ما عمر خودمان را رانده‌ایم و از ما گذشته آخر ما صغیریم و از دست ما هیچ چیز نمیآید شما را قسم میدهیم بخدا ما را در چنگ استبداد نگذارید. برای آینده ما فکری کنید» بیکمرتبه جماعت بگریه افتادند بحدی شیون شد که مثل روز عاشورا..»

تا اینجاست نوشته‌های مرد آذربایجانی. بدینسان مردم با سخنرانی و خروش و گله و گریه روز میگزاردند، و چشم براه بازگشت دو سید و نمایندگان آذربایجان از دربار میداشتند.

امروز زنان تهران نیز در خیزش پا درمیان داشتند و چنانکه در حبل‌المتین نوشته پانصد تن از ایشان در جلو خان بهارستان گرد آمده بودند.

رویه‌کاریهای دربار از آنسوی دو سید و نمایندگان اتابک و دیگران با تبریز در گفتگو میبودند. اتابک نظام‌الملک والی آذربایجان را هم بتلگرافخانه خواسته بود و تلگراف پایین را برای او فرستاد:

خدمت جناب مستطاب اجل اکرم افخم آقای نظام‌الملک دام اقباله‌العالی در این چند روزه اخبار موحشه از آذربایجان رسیده و از قرار تلگرافاتیکه از انجمن آذربایجان بوکلاء اینجا میرسد حرکات پسر رحیمخان در قتل و غارت موجب هیجان افکار عامه شده خیلی این فقرات باعث تغیر خاطر مبارک و موجب نگرانی اولیای دولت شده این است که امروز مخصوصاً با حضور حضرات حجج‌الاسلام و وکلاء محترم آذربایجان بتلگرافخانه گلستان حسب‌الامر حاضر شده‌ایم که اولا از جناب مستطاب عالی با حضور انجمن آذربایجان حقیقت واقعه را تحقق نماییم که این تفصیل چیست و این شهرت قتل و غارت چه معنی دارد پسر رحیمخان حالا در کجاست و این اتفاقات در کجا واقع شده است البته باطراف تفصیل را فوراً تلگراف نمایید و ثانیاً چون حضرت عالی حاکم ولایت و مسئول نظم آنجا هستید هر اقدامی که لازم است برای رفع این غایله و قلع و قمع این فساد بنمایید و یا باید از دارالخلافه دستورالعمل بخواهید که از آنقرار مقرر شود و مجری فرمایید و بهمه آقایان و اهالی اطمینان کامل بدهید که خاطر مقدس ملوکانه کاملا آسایش رعایای خودرا طالب و هر کس برای اغتشاش و سلب امنیت اقدامی کرد البته به مجازات خواهد رسید هرگز اهالی آذربایجان و انجمن آنجا تصوری غیر این ننموده و مطمئن بوده که وقت اولیای دولت مصروف راحت و امنیت آنها است و انشاءالله تعالی نتایج خیربه آن کاملا مشهود خواهد شد (اتابیک اعظم)

همچنین نمایندگان آذربایجان بودن خودشان را در تلگرافخانه گلستان همراه دو سید و دیگران و خواستی را که در میانه میبود بنمایندگان انجمن تبریز و سران آزادی آگاهی فرستادند.

از تبریز نظام‌الملک پاسخ داده تاخت و تاز پسر رحیمخان، و خشمناکی مردم را از پیش‌آمد باز نمود. اتابک درباره پسر رحیمخان دستور پایین را داد:

در باب پسر رحیمخان و حرکات خلاف‌کارانه او که اشعار فرموده بودید خیلی مایه تغیر و تعجب گردید زحمت اظهار میدارد که پسر رحیمخان از ایل و سوار خود معزول و حسب الامر اقدس اعلی ارواحنا فداه بکدخداها و بجاهای لازم تلگراف موکد بفرستید که مشارالیه معزول است و برای ایل و سوار هم هر طور خود حضرتعالی صلاح میدانید ترتیب سرکرده و رئیس بدهید و چون نظم آذربایجان برعهده حضرتعالی است و همیشه قشون آذربایجان کمک جاهای دیگر بوده‌اند نمیتوان گفت که محتاج باستعداد خارج است خود جناب مستطاب عالی بهر طور میتوانید برای پراکندن این اشرار و رفع اغتشاش و استقرار نظم اقدامات لازمه سریعه خواهید نمود که ولایت منظم و مردم آسوده و تشکر اهالی باولیای دولت علیه برسد خود رحیمخان هم در دارالخلافه توقیف و پسر او را به تبریز جلب نموده و حبس فرمایید و از جزئیات قتل و غارت که واقع شده راپورت کاملی ارسال بفرماید تا بعرض برسد حکم آن مقرر شود (اتابیک اعظم)

نظام‌الملک پیشنهاد کرد که بجای رحیمخان پسر عموی او کریم خان رشیدالدوله بایل بیگی گری قره داغ و بسرکردگی سواران آنجا گمارده شود. از تهران این پیشنهاد را پذیرفته نوید دادند که رشید الدوله را هر چه زودتر بفرستند.

نتیجه این گفتگوها آن شد که نظام‌الملک با شتاب سپاهی پدید آورد و بقره داغ بسر بیوکخان فرستد، و ما نیز آنرا خواهیم آورد. لیکن چنانکه گفتیم اینها جز رویه‌کاری نمیبود، و راستی آنست که محمد علیمیرزا در برابر فشار مردم ایستادگی نتوانسته ناگزیر میشد پسر رحیمخان را از کاریکه خواستی کرد باز دارد.

چگونگی آنکه دربار از یکماه پیش نقشه‌ای برای بر انداختن مشروطه و مجلس، بدینسان کشیده بوده که بدستاویز مشروطه و مشروعه دو تیرگی بمیانه ملایان، و بدستیاری آنان بمیان مردم، اندازد و از اینراه مجلس را سست و ناتوان گرداند، و در همان هنگام از یکسو در تهران با دست

قزاق و سوار رحیمخان و دسته‌های دیگر مجلس را بسته سران مشروطه

پ ۲۲

شادروان طباطبایی


خواهان را بگیرد و از یکسو در آذربایجان پسر رحیمخان را با سوار قره‌داغ بسر تبریز فرستاده در آنجا هم انجمن را بسته پیشروان را دستگیر گرداند.

این نقشه را همانا از آغاز رسیدن اتابک کشیده، و چنانکه دانسته شد میخواسته‌اند روز سی‌ام یا سی و یکم اردیبهشت (۸ یا ۹ ربیع‌الثانی) بکار بندند. لیکن چند چیز جلو آنرا گرفت:

۱) برخاستن تبریزیان و بیداری و آمادگی آنان. چنانکه گفتیم تبریزیان خود بدولت بدگمان میبودند، و در آنمیان کسانی از نمایندگان آذربایجان که دانسته نیست از چه راهی، از دور بودن یکچنین نقشه‌ای را در یافته بودند نامه نوشته تبریزیان را بیاساهانیدند و بآن خیزش برانگیختند. اگرچه برخاستن تبریزیان بنام طلبیدن قانون اساسی بود و بد گمانی که میداشتند جز در پیرامون آن قانون نمیبود لیکن خیزش ایشان این سود را نیز در بر داشت که بیدار و هوشیار باشند و ناگهگیر نگردند.

۲) برخاستن سالارالدوله که در همین روز ها رخ داد. این شاهزاده سبکسر که داستانش را خواهیم آورد بطلب تاج و تخت بر خاست و چنانکه خواهیم دید کاری نتوانست. لیکن برخاستن او محمد علیمیرزا را ترسانید و نقشه او را بهم زد.

۳) جنبش همگانی تهران و ایستادگی دارالشوری. همین فشار و ایستادگی او را ناگزیر گردانید که بیکبار از نقشه خود چشم بپوشد و پسر رحیمخان را بجای خود بازگرداند.

اکنون دانسته میشد که آن خیزش تبریز، و شور و خروش بیست واند روزه تبریزیان، و آن آمادگیها که آزادیخواهان آنجا نشان دادند، بسیار بجا میبوده. نمایندگان آذربایجان که با تلگراف آن نا خشنودیها را از بر خاستن تبریزیان مینمودند کنون برگشته نامه های پوزش آمیز مینوشتند، و از پیش‌آمد سپاسگزاری مینمودند.

باری از این پیش‌آمدها نقشه ناانجام ماند، کنون میبایست بیوکخان بجای خود بازگردد، و برای پرده‌کشی، رحیمخان از کارهای خود برکنار شود. لیکن مردم باین اندازه خرسندی نداده بند کردن رحیمخان و بلکه بدار کشیدن او را میخواستند و این بمحمدعلیمیرزا گران میافتاد و ایستادگی نشان میداد.

چون با نظام الملک و سران تبریز گفتگو بپایان رسید دو سید و نمایندگان آذربایجان بمجلس بازگشتند. اتابک بنزد شاه شتافت که نتیجه را بازگوید. تا هنگام پسین چشم براه میداشتند و چنانکه دیدیم مردم پرده دریها می‌نمودند. آنگاه حاجی محتشم‌السلطنه آمد و آگاهی آورد که شاه دستور داد رحیمخان را گرفتند، و اکنون در کشیکخانه در

بند است. مجلس بآن خرسندی نداده خواستار شد که او را بعدلیه

پ ۲۳

حاجی شیخ فضل الله و بهبهانی


بیاورند و در آنجا همچون دیگر گناهکاران زنجیر به گردن دربند نگهدارند.

محمد علیمیرزا تن در نمیداد، و در میانه حاجی محتشم السلطنه و حاجی مخبرالسلطنه به پیامبری آمد و رفت میکردند. نیز ظل‌السلطان و اتابک – آن یکی بدلجویی از آزادیخواهان و این یکی برویه‌کاری – میانجیگری مینمودند.

از آنسوی مردم در بهارستان و آن پیرامونها بشور و هیاهو افزوده میگفتند باید رحیمخان را بیاورند و در اینجا بدار زنند. نیز داستان های آصف‌الدوله و قوام‌الملک و حاجی آقا محسن را بمیان آورده کیفر آنانرا میخواستند. همچنین قانون اساسی را میطلبیدند.

در تهران نیز واعظانی یا سخنرانانی، از سید محمد رفیع و شیخ علی زرندی و دیگران پدید آمده، و امروز پیاپی سخن میراندند.

هنگام شام هیاهوی مردم بجایی رسید که نخست تقیزاده و سپس طباطبایی بجلو پنجره آمده بجلوگیری از هیاهو کوشیدند و بمردم اندرز ها گفتند.

یکی از پیش آمدها آن بود که فردا چهاردهم ربیع‌الثانی روز زایش محمد علیمیرزا میبود و می‌بایست شب را چراغان و آتشبازی کنند و از امروز به «آذین بندی» پردازند. در این هیاهو مردم آنرا نپذیرفته آشکاره گفتند: «هنوز دانسته نیست این شاه باشد یا نه»، و «آذین بندی» بانگ شاهنشاهی و دیگر اداره های اروپایی را برچیده و شب نیز از آتش بازی دولتیان جلو گرفتند.

بدینسان روز بپایان رسید، و چون تا نیمساعت از شب رفته نتیجه بدست نیامد مجلسیان مردم را بازگردانیدند که فردا باز بیایند.

پذیرفتن محمدعلی میرزا درخواست مردم را فردا دوشنبه در خانه صنیع‌الدوله نشستی از نمایندگان برپا شده، و فرمانفرما از سوی شاه آمده خواهش میکرد که رحیمخان در خانه حاجب‌الدوله بی بند و زنجیر نگه داشته شود. نمایندگان باین خرسندی ندادند و بروی درخواست خود ایستادگی نمودند، و چون نشست بهم خورد روانه مجلس شدند.

مردم همچون دیروز، بهارستان و آن پیرامونها را پر کرده می ایستادند و همچون دیروز شور و خروش می‌نمودند. محمد علیمیرزا نا گزیر بود گردن بدرخواست مجلس بگزارد. نزدیک به نیمروز فرمان فرما و محتشم‌السلطنه بمجلس آمدند و دستخطی از محمد علیمیرزا آوردند نزدیک باین: «فرمانفرما رحیمخان را بشما سپردیم او را زنجیر کرده نگهدارید و نگزارید بگریزد». برای دلگرمی مردم چنین گفتند: «رحیم خان اکنون در عدلیه در بند است ». کسانی باور نمیکردند و بعدلیه شتافتند و رحیمخان را با زنجیر تماشا کردند و بازگشتند.

این هنگام شادروان طباطبایی بجلو مردم آمده بایشان سخن راند، که چون دولت با ما همراه گردید دیگر جایی برای بستن بازار ها نماند. بروید بازارها را باز کنید. دربارهٔ قانون اساسی نیز نوید انجام آنرا داد. مردم فرمانبرداری نمودند و پراکنده شده بازارها را باز کردند.

از آنسوی در مجلس گفتگو از جشن آنروز بمیان آمد. نمایندگان خواستند گامی بدلجویی از شاه بردارند و چند تنی را برگزیده برای گفتن «مبارکباد» بدربار فرستادند. از آنسوی ببازاریان دستور دادند که بجای شب گذشته امشب را چراغان کنند.

بدینسان بار دیگر کشاکش با شکست دربار بپایان رسید: پس از پیش آمد بهمن‌ماه این بار دوم بود که کشاکش در میان دربار و مجلس برخاسته و بفیروزی مجلس انجام می‌یافت.

این خیزش تهران بیاری تبریز و گفتارهایی که در روزنامه های حبل‌المتین و صور اسرافیل و دیگر جاها، بنام سوک و مویه بکشتگان قره داغ (یا بگفتهٔ خودشان «شهدای آذربایجان») نوشتند، آوازش بشهرهای دیگر افتاد، و در بسیاری از آنها بنام سوگواری بازارها را بستند و در مسجدها «ختم» گزاردند. در رشت همینکه روزنامه‌های تهران رسید، تبریزیان آنجا پیش افتاده گریان و نالان و شیون کنان از میان بازار گذشته، و با اینحال بانجمن آمده در آنجا بروی خاکها نشسته بگریه پرداختند. بازاریان نیز دکانها را بسته بآنجا شتافتند، و در حیاط انجمن چادر زده سه روز «ختم» داشتند. سپس ارمنیان در کلیسیا دستگاه سوگواری چیدند. پس از آن طلبه‌ها «ختم» گزاردند. بدینسان یکهفته با گریه و سوک بسر میبردند و گفتارها میراندند و تلگراف ها بتهران و تبریز میفرستادند. در قزوین نیز بازارهارا بستند و در مسجد «ختم» برپاگردانیدند.

از آنسوی چون از این خیزش، محمد علیمیرزا ناگزیر شد از کارهای پسر رحیمخان بیزاری جوید، و او را یک گردنکش نافرمان برداری نشان دهد، و چنانکه آوردیم اتابک در تلگراف خود بنظام‌الملک دستور دنبال کردن و گرفتن او را داد، نظام‌الملک در تبریز از یکسو به نقی‌خان رشیدالملک حکمران اردبیل، دستور تلگرافی فرستاد که با سوارانی که از شاهسونان و دیگران فراهم گرداند، بقره داغ شتابد و بیوکخان را دنبال کند و از یکسو بشاهزاده مقتدرالدوله فرمان داد که از سربازان و سواران شهر و پیرامونهای آن لشگری پدید آورد و آهنگ قره‌داغ کند.

نقیخان با شتاب خود را بقره داغ رسانید و از اینسو مقتدرالدوله که بهمراهی انجمن و نظام‌الملک بسیج سپاه میکرد از روز شنبه دهم خرداد (۱۹ ربیع‌الثانی) در کنار آجی چادرها افراشته و شجاع نظام مرندی با سواران خود باو پیوستند.

لیکن باینها نیازی نبود. زیرا همینکه نقشه برگشت و برحیمخان زنجیر زده شد بیوکخان خود از تاخت و تاراج دست کشیده بدیه خود گریخت و سواران از سر او پراکندند. حاجی فرامرز خان و ضرغام نظام که با سواران خود همراهی با وی کرده بودند بترس افتاده نامه‌ای بمیانجیگری شجاع نظام برای انجمن فرستاده آمرزش و زینهار طلبیدند.

از انجمن پاسخ نوشتند که اگر آنچه از دیه ها بیغما برده اند بدارندگان آنها بازگردانند و از ستمدیدگان دلجویی کنند و خود بسپاه مقتدرالدوله پیوندند گناههای گذشته ایشان آمرزیده خواهدشد. بدینسان آسیب پسر رحیمخان از میان برخاست.

در این روزها در تهران یکداستان خنده آوری نیز رخ داد. چگونگی آنکه یکروز دیده شد یک آگهی (اعلان) در میدان توپخانه چسبانیده و در آن چنین نوشته شده: «ترکها روز دوشنبه در خیابان چراغ گاز در مسجد سراج‌الملک حاضر باشند...» مردم در شگفت شده ندانستند آنرا که چسبانیده و چه خواستی در میانست.

هر چه بود روز دوشنبه (گویا همان دوشنبه پنجم خرداد که پس

پ ۲۴

نشان میدهد حاجی شیخ فضل‌الله را با کسان دیگری. آنکه در میانه ایستاده حاجی شیخ فضل‌الله است و آنکه در دست چپ ایستاده پسر او آقا ضیاءالدین میباشد. در دست راست حاجی آقا علی‌اکبر بروجردیست

از نیمروز بازارها باز شد) کسانی از آذربایجانیان برای دانستن چگونگی

بمسجد سراج‌الملک رفتند. دانسته شد پیشرو و بنیادگزار میرزا رحیم فالچی تبریزیست، و گروهی نزدیک بیکصد و پنجاه تن از آذربایجانیان گمنام، از کهنه‌سربازان ممقان و آرونق که در تهران بصرافی پرداختندی و از فراشان درباری و از نوکرهای حاجب‌الدوله و مانند این فراهم آمده اند از میرزا رحیم ببازپرس پرداختند. او چنین سخن راند: «مقصود ما اتحاد است و اظهار غیرت، من‌بعد هر کسی پشت سر شاه ما بدو ناسزا گوید باید با گلوله از دهانش بزنیم، هر کسی بعلمای ما توهین کند همچنان. خوب حاجی میرزا حسن آقا مجتهد ماست و باین شهر وارد شد، چرا هیچ کسی پیشواز نکرد؟!.. چرا دست جمع بدیدنش نرفتیم؟! چند نفر از وکلای تبریز آشکاره بابی و لامذهبند، چرا آنها را بسزا شان نرسانیم؟.. این چه بیغیرتیست که یکنفر عراقی بچه ترک را بکشد و ببرد؟! پس غیرت ترکیت ما چه شده ؟!...»

دانسته شد درباریان میخواهند، همچون زمان خودکامگی دشمنی و همچشمی میانه عراقیان و آذربایجانیان بیندازند، و بنام ترک و فارس اوباش را بکشاکشی برانگیزند، و برای این کار میرزا رحیم فالچی را که مرد نیرنگساز و بی‌آزرمی میبود برگزیده‌اند. این داستان عنوانی بدست «متلک گویان» داد و برخی روزنامه‌ها بشوخیهایی برخاستند.

آمدن میرزا آقا اسپهانی به تبریز از روز سه‌شنبه ششم خرداد (۱۵ ربیع‌الثانی) در تهران آرامش بود و مجلس که از پیش‌آمدهای اخیر نیرو گرفته بود بکارهای خود میپرداخت. ولی در تبریز شورش همچنان پیش میرفت . روز دوشنبه پس از زنجیر کردن رحیمخان، نمایندگان آذربایجان بتلگرافخانه آمده و چگونگی را آگاهی داده باز خواستار گردیدند که بازارها باز شود و مردم پی کار های خود روند. لیکن تبریزیان نپذیرفتند، و با آنکه شانزده روز بود که از کار و پیشه دست کشیده و در آن چند گاه زیان بسیار دیده بودند بروی سخن خود ایستادگی نشان دادند و بتهران چنین پاسخ دادند که تا رسیدن قانون اساسی از تهران تلگرافخانه را رها نخواهیم کرد. بدینسان بگرد آمدن در تلگرافخانه و شور و خروش روزانه پیشرفت دادند.

نظام‌الملک خواستار بود که در اینجا هم جشن و چراغانی، بنام روز زایش محمد علیمیرزا نموده شود، ولی سردستگان نپذیرفتند، و آنگاه بجشن و چراغانی دولتیان و توپ انداختن نیز خرسندی نداده جلو گرفتند.

در همان روزها یک کار ناستوده‌ای از تبریزیان سر زد، و آن آوردن میرزا آقا اسپهانی به تبریز بود که این زمان از استانبول بیرونش کرده بودند.

تبریزیان نام میرزا آقا را در میان پیشگامان مشروطه‌خواهی شنیده و داستان بیرون راندن او از تهران و فرستادنش را بکلات در صدر اعظمی عین‌الدوله، کم یا بیش دانسته بودند، و از اینرو ارج بسیار باو مینهادند، و چون گفته میشد انگیزهٔ بیرون کردن او را از استانبول میرزا رضا خان ارفع‌الدوله سفیر ایران فراهم آورده، در سایه دشمنی که همگی آزادیخواهان با ارفع‌الدوله میداشتند و او را هواخواه روس و بدخواه ایران میشناختند، بارج و جایگاه میرزا آقا افزودند و پیش خود او را یکی از گردان جهان آزادیخواهی پنداشتند، و چون هنگام جوشش سهشها، و رشته توانایی از دست فهم و اندیشه بیرون میبود، در پاس داری و پذیرایی با او از اندازه بسیار دور افتادند، و روزیکه او از راه مرند و صوفیان به تبریز میرسید (گویا روز یازدهم خرداد) نمایندگان و سران آزادی و انبوه آزادیخواهان و دسته‌های مردم، تا پل آجی به پیشواز شتافتند، و او را با شکوه بسیار بزرگی بشهر آوردند، و باین بس نکرده یک کس ناآزموده و ناشناخته‌ای را همراز خود گردانیده در انجمن جا دادند وهمگی گوش بچرب زبانیهای او تیز کردند، و خواهیم دید که چگونه از این رفتار خود پشیمان گردید.

در آن روزها یکی از خامیها اینگونه گرایشها باین کس و آن کس میبود. راستی اینست که دسته بزرگی بآزادی میکوشیدند و همین آرمان ایشان میبود. و از اینرو همینکه کسی را در آن کوشش همراه میدیدند امید راهنمایی بهوش و دانش او میبستند و سخت باو میگراییدند و از بس دلباختگی گمان فریبکاری و رویه‌کاری باو نمی بردند.

مثلا طالبوف چون کتابی نوشته بود آن ارج را باور میدادند که بی‌آنکه خود آگاه باشد بنمایندگیش بر گزیدند و تا دیر گاهی چشم براه آمدن او میداشتند و نامه های درخواست مینوشتند و با آنکه طالبوف اینزمان از اندیشه‌های پیش بازکشته و از مشروطه خواهی ایرانیان آزردگی نشان میداد، اینان او را یک پیشوای گرانمایه ای شمرده آرزوی آمدنش را میکشیدند.

بمیرزا ملکم‌خان جایگاه بلندی داده و نامش را بسیار پاسدارانه میبردند و به پیامهایش ارج بسیار مینهادند.

سعدالدوله با اندک کاردانی و دلبستگی بمشروطه که نشان داده بود «ابوالمله»اش مینامیدند و آن جایگاه را بوی داده بودند که چون کناره جست از تبریز و رشت چند بار تلگراف کرده انگیزه آنرا پرسیدند. اینها از ساده درونی و از دلبستگی بسیاری میمود که بمشروطه و آزادی می‌داشتند.

در این روزها در تبریز کار نان سخت‌تر گردیده و انجمن ناگزیر میبود که از یکسو هم بدیه‌داران فشار آورد و غله از آنان بخواهد، و چون یکی از دیه‌داران در آذربایجان خود محمدعلیمیرزا و دیگری زنش می‌بودند بگماشتگان آنان نیز سختگیریها کردند. محمد علیمیرزا در اینجا نیز سپر انداخته از اتابک بنظام‌الملک دستور رسید که غله‌های او را بشهر آورده ببهای روزانه بفروشند همچنین از زن شاه چنین دستوری بنماینده‌اش رسید.

روز سه‌شنبه سیزدهم خرداد (۲۲ ربیع‌الثانی)، حاجی فرامرز خان و ضرغام نظام به لشکرگاه مقتدرالدوله آمده بزیر توپ پناهیده بودند. نمایندگان انجمن و کسانی از سردستگان بلشکرگاه رفتند که بآنان زینهار دهند و از زیر توپ بیرون آورند. یکدسته از دور اندیشان

خرسندی نداده میگفتند: «اینان خون بیگناهان ریخته و با توده دشمنی نموده

پ ۲۵

میرزا رضاخان ارفع‌الدوله


اند میباید کیفر بینند» ولی بسیاری از نمایندگان و دیگران از سست نهادی و زودباوری چنین میپنداشتند که شاه و اتابیک براستی همراه شده‌اند، و این بود که میخواستند از گذشته‌ها چشم پوشند و از گناه آندو تن و پیروانشان در گذرند. یکی از خامیها این میبود که گناهکاران چون از در پوزش در میآمدند و آمرزش میخواستند از آنها چشم میپوشیدند. بلکه فریب چرب‌زبانیهاشان خورده آنانرا پشتیبانانی برای خود میپنداشتند، که این کار از کسانیکه سررشته کارهای توده را در دست میدارند بسیار نابجاست.

با این امید و آرزو آن دو تن را از زیر توپ بیرون آورده شادی کنان شبانه بشهر رسانیدند. همان شب تلگرافی از ارومی رسید که مردم در آنجا بدو سته شده‌اند که یکدسته هوادار مجدالسلطنه ویکدسته بدخواه او میباشند و کشاکش میان این دو دسته سخت شده و مجدالسلطنه ناگزیر گردیده شهر را گزارده بدیه خود رود، ولی آشوب در شهر چندان بوده که کونسول روس رنجیدگی نموده و از دولت خواستار ایمنی گردیده.

از این آگاهی پیشروان تکان خوردند و اندکی در پیرامون آن گفتگو رفت. ولی چون برخی از نمایندگان نمی‌بودند نتیجه گرفتن را برای فردا گزاردند، و چون میخواستند پراکنده شوند که تلگرافهای دیگری رسیده داستان ماکو را آگاهی داد (چنانکه آنرا خواهیم آورد).

از این تلگرافها همگی اندوهگین گردیدند. گرفتاری قره داغ بیایان نرسیده بود که بک گرفتاری سختتر دیگری در ماکو پیدا میشد، و پسر رحیمخان نرفته اقبال‌السلطنه جای او را میگرفت. این پیش آمد ایستادگی دربار و پافشاری او را در دشمنی با مشروطه نشان میداد.

همان شبانه نمایندگان آذربایجان را در تهران بتلگرافخانه خواستند و چگونگی را بآنان آگاهی دادند. نمایندگان نوید دادند که فردا در دارالشوری پیش‌آمد را بگفتگو گزارند. با این نوید از تلگرافخانه بیرون رفتند، و از اینسو اینان پراکنده گردیده با دلهای پر اندوه بخانه های خود رفتند.

کشته شدن حاجی قاسم اردبیلی فردا نمایندگان انجمن و پیشروان آزادی زودتر از هر روز به تلگرافخانه آمده و در اطاقیکه برای خود برگزیده بودند فراهم نشسته، و در پیرامون پیش آمد ماکو بگفتگو پرداختند. این داستان دلگدازتر از آن قره داغ میبود.

در اینهنگام در بیرون در حیاط تلگرافخانه یکداستان شگفتی پیش آمد. داستانی که هیچگاه گمان رودادنش نرفتی. چگونگی آنکه امروز انبوهی مردم در تلگرافخانه بیش از دیگر روزها میبود. زیرا گذشته از شور و خروش قانون طلبی، چنانکه گفتیم، اینزمان در تبریز نان بسیار کم بافته میشد، و این خود گرفتاری دیگری برای خاندانهای کمچیز می‌بود، و از اینرو دسته‌هایی از آنان رو بتلگرافخانه و توپخانه میآوردند که باشد چاره‌ای اندیشند. زنهای تبریز در جنبش آزادیخواهی هیچگاه همبازی ننمودند. ولی در اینروزها سختی نان یکدسته از زنهای بینوا را نیز بمیان شورشیان میکشانید.

امروز ایندسته انبوه تر از دیگر روزها میبودند و چنین رخ داد که حاجی قاسم اردبیلی که یکی از بازرگانان توانگر و دیه دار تبریز، و بانبارداری بدنام میبود، بتلگرافخانه آمد و چون از میان مردم میگذشت زنی یک تکه نان سیاهی را که در دست میداشت بحاجی نشان داده زبان بدشنام و نفرین باز کرد، و باین بس نکرده دست بلند گردانیده چکی به پشت گردن او نواخت. همینمکه دست این زن بلند گردید دیگران بر سر حاجی ریخته بیباکانه مشت و لگد و پشت گردنی بسیار زدند، و چون کسی از مجاهدان یا از سردستگان برای جلوگیری نمی‌بود آزار بسیار رسانیدند. لیکن در اینمیان کسانی از مجاهدان رسیده حاجی قاسم را از دست آنان گرفته نیمه‌جان بیکی از اطاقهای بالایی تلگرافخانه بردند و در آنجا نهانش کردند، و میرزا غفار زنوزی برای آرام گردانیدن مردم بگفتاری پرداخت .

ولی مردم همچنان در شور و تلاش میبودند و کینه‌جویی میخواستند. در اینهنگام یکی از میان ایشان تیری بهوا انداخت و از آنسوی یکدسته از از زنان که در بازارها نان پیدا نکرده و با شیون و فریاد رو بتلگرافخانه آورده بودند فرا رسیدند. آن آواز تیر و این رسیدن زنان چنان تکانی بدستهٔ بینوایان و گرسنگان داد که دیگر جلوگیری نشدنی بود و کسانی از آنان باطاقها شتافته بجستن حاجی قاسم برخاستند، و چون یافتند در زمان بحیاطش کشیدند و بیدریغ بمشت و لگد پرداختند و همچنان کشان کشان میبردند تا در دم خانه نیرالسلطان (خانه پهلوی تلگرافخانه) روان از تنش بیرون رفت. ولی مردم دست برنداشتند و تا میدان توپخانه برده و در آنجا وارونه آویزانش کردند، و بیشرمی نیز دریغ نگفته یکی از اندام هایش را بریدند و بدهانش دادند.

از بس خشمناک و برآشفته می‌بودند کسی جلوگیری نمیتوانست و نمی یارست. بسیاری از آنان جستجوی حاجی‌میرزا رفیعخان، دارندهٔ دیه‌ها و انبارهای محمد علیمیرزا را، میکردند که همورا بگیرند و از پهلوی حاجی قاسم بیاویزند.

این پیش آمد میرسانید، که چنانکه در شورش فرانسه در پاریس رخ داد، گروه بیچیزان و پابرهنگان پیش آمده‌اند و کم‌کم چیره میگردند، و خود نشان آن بود که شورش ریشه دوانیده و اینست «خاصیت» خود را بیرون میآورد. این «خاصیت» شورش است که یکتوده نخست دست بهم داده خود را از زیر دست خود کامگان و درباریان بیرون آورند و سپس گروه بیچیزان و سختی‌کشان پیش آمده بکینه‌جویی از توانگران و خوش زیندگان پردازند. در پاریس دانتون و روبسپیر و هبر بجلو این گروه افتادند و به پشتیبانی آنها بود که بیکرشته کارهای هراس‌انگیز تاریخی برخاستند. در تبریز کسانی مانند دانتون و ربسپیر نبودند، و گرنه در اینجا نیز «هراس» فرمانروا توانستی گردید.

بدینسان تبریز با شور و آشوب روز میگزاشت. در اینمیان از ماکو پیاپی تلگرافهای دادخواهی میرسید و چنانکه خواهیم آورد انجمن با تهران در گفتگو و سختگیری میبود.

اما قره‌داغ رشیدالملک آنجا را ایمن گردانیده بود، و روز دوشنبه نوزدهم خرداد (۲۸ ربیع‌الثانی) تلگرافی ازو رسید که مادر و عمه و برادر بیوکخان بلشکرگاه آمده و بستی نشسته‌اند و برای بیوک خان آمرزش و زینهار میخواهند. بیوکخان پشیمانی مینماید و بگردن میگیرد که آنچه تاراج کرده مردم باز گرداند، و خونبهای کشتگان را نیز دهد، و پس از این دیگر نافرمانی بانجمن و توده ننماید.

این نقشه را برای فرونشاندن خشم مشروطه‌خواهان و رهانیدن

پ ۲۶

نشان میدهد مشهدی باقرخان را با یکدسته از مجاهدان ارومی

بیوکخان کشیده بودند و راستی آنست که رشیدالملک خود از کارکنان

دربار و از همدستان بیوکخان و دیگران میبود و با انجمن و مشروطه خواهان دورویه راه میرفت.

در انجمن این تلگراف را بگفتگو آوردند و کسانی از نمایندگان باز سست نهادی نشان داده آیهٔ قرآن (عفی الله عما سلف) خواندند، و داستان از آغاز اسلام و از گذشتهای پیغمبر یاد کردند، و نتیجه آن شد که پیشنهاد رشیدالملک را درباره زینهار دادن به بیوکخان و پیروانش پذیرفته ولی چنین نهادند که زنان و فرزندان او، به نوا، به تبریز فرستاده شود. نیز برای رسیدگی بتاراجها و باز گرفتن داراکهای روستاییان فرستادگانی از تبریز روانه قره‌داغ شوند، و بهمینسان برای رشیدالملک آگاهی و دستور فرستادند.

بدینسان داستان قره‌داغ بپایان آمد و بیوکخان بی‌آنکه کیفری بیند رها گردید. رشیدالملک زنان او را بتبریز نفرستاد. فرستادگانی که از تبریز رفتند آنان نیز کارهای چندانی نتوانستند و پس از دیر گاهی باز گردیدند.

اما شورش تبریز و بستگی بازار تا چند روز دیگر همچنان بر پا میبود، تا سردستگان مردم را رام گردانیدند و به باز کردن بازار وا داشتند. این شورش که ما آنرا «شورش اردیبهشت» نام نهادیم، و چنانکه دیدیم یکماه بیشتر در میان می‌بود، یکی از پیش آمدهای بزرگ تاریخ مشروطه بشمار است. این خود نمونه‌ایست که اندازه دلبستگی مردم بمشروطه تا چه اندازه میبود و چگونه در راه آن زیان و آسیب را بخود هموار میگردانیدند.

این پیشامد گذشته از نتیجه‌های دیگر این سود را داشت که باستواری و نیرومندی دسته مجاهدان افزود، و چنانکه دیدیم پس از داستان تاخت و تاراج پسر رحیمخان و گفتگوی آنکه بشهر خواهد در آمد، پاسبانی شهر را اینان بگردن گرفتند که شبانه دسته دسته در کوچه‌ها میگردیدند و پاسبانی مینمودند. از این گذشته در نتیجه بیمی که بشهر میرفت اینان بداشتن تفنگ و فشنگ، بیشتر کوشیدند و افزار جنگ فزونتر بسیجیدند. چون سردستگان بخردی میداشتند از هر پیشامدی سود جسته به پیشرفت کار خود می‌کوشیدند.

این گفتار را در اینجا بپایان می‌رسانیم تا داستان جدا گردیدن ملایانرا از توده که در اینهنگام در تهران در کار رو دادن میبود در گفتار جداگانه بیاوریم.


  1. شیخ عبیدالله یکی از «مشایخ» بزرگ کرد می‌بود که در زمان ناصرالدینشاه بنام لشگرکشی و جنگ با «رافضیان» از خاک عثمانی بآذربایجان تاخت و کسان او در کشتار مرد و زن و بچه و در تاراج و ویرانی اندازه نگه نداشتند و این بود که به ستمگری شناخته گردید.
  2. بخش یکم از تاریخ صفحه ۳۴۹
  3. جمله‌ایست که حاجی شیخ عبدالله مازندرانی به حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی نوشته. حاجی میرزا حسن هنگامیکه از تبریز با خشم بیرون آمده تلگرافی (یا نامه‌ای) بنجف فرستاده و در آن پس از بدگویی از مشروطه‌خواهان چنین گفته: «باید مشروطهٔ مشروعه باشد». حاجی شیخ در پاسخ او گفته: «ای گاو مجسم مشروطه مشروعه نمی‌شود». این داستان آن زمان بزبانها افتاد و شاعر (خامنه‌ای) هم گفته: «بلی ز گاو مجسم مجو فضیلت انسان» لیکن من تاکنون تلگراف یا نامه حاجی شیخ را در جایی ندیده‌ام.
  4. این نامه‌ها آن یکی در چهارم ربیع‌الاول و این یکی در هفدهم ربیع‌الثانی ۱۳۲۵، و نزدیک بهمان روزها بوده که گفتگو مینماییم. داماد سیداحمد طباطبایی آقا ضیاءالدین پسر حاجی شیخ فضل‌الله است.
  5. بخش یکم این تاریخ صفحه ۴۱ دیده شود.
  6. از روی آیین اسلام «اهل کتاب» یا جهودان و نصرانیان و زردشتیان که در شهرهای اسلام و در زینهار مسلمانان زیستندی «ذمی» یا «اهل ذمه» نامیده شدند، و اگر مسلمانی یکمردی را از ایشان کشتی او را بکیفر نتوانستندی کشت. بایستی خونبها یا «دیه» که هشتصد درهم بودی ازو بگیرند . اگر کشته زن بودی چهارصد درهم بایستی گرفت. درهم پول نقره آغاز اسلام است. هر درهمی رویهمرفته ۳ گرم یا ۱۵ نخود میبوده که اگر بهای امروزی نقره را بدیده کیریم ۸۰۰ درهم بیشتر از هزار ریال خواهد بود. ولی در آن هنگام که این گفتگو ها میرفت نقره بسیار ارزانتر از اکنون میبود و آنگاه گویا اندازه سنگینی در هم را نمیدانسته‌اند، از اینرو ۸۰۰ درهم را دویست و پنجاه ریال با بیست و پنجتومان میگرفته‌اند.
  7. کشیش انگلیسی میبوده. برای داستان کشته شدن او بخش یکم این تاریخ صفحه ۲۰۲ دیده شود.
  8. باغی در یکفرسخی شهر است که شکارگاه ولیعهدها بوده