پرش به محتوا

تاریخ مشروطه ایران/۱۲

از ویکی‌نبشته

گفتار دوازدهم

جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

در این گفتار سخن رانده میشود از جنگهای

تبریز، از آغاز آن تا هنگامیکه عین‌الدوله

بآنجا رسید و از دیگر رخدادهای آنزمان.

آغاز جنگ و بهم‌خوردن انجمنچنانکه دیدیم محمدعلی‌میرزا برای تبریز نیز نقشه کشیده و بکار بستن آنرا بدست ملایان و سرکردگان آذربایجانی داده بود. از آنرو در اینجا نیز دولتیان و آزادیخواهان در برابر یکدیگر می‌ایستادند. روز سه‌شنبه دوم تیر ماه (۲۳ جمادی‌الاولی) که در تهران بمباران رخداد، در اینجا نیز دولتیان جنگ آغاز کرده بسر مجاهدان تاختند. همانا آنان با تهران راه میداشتند و از پیشامدهای آنجا آگاه میشدند، و این بود در هر دو شهر در یکروز بجنگ پرداختند. از تلگرافهایی که در دست میداریم یکی آنست که محمدعلیمیرزا بمیرهاشم فرستاده و از چیرگی خود مژده داده، و ما آنرا در پایین می‌آوریم:

«جناب مستطاب شریعتمدار آقا میرهاشم‌آقا سلمه‌الله تعالی با کمال قدرت فتح کردم مفسدین را گرفتار کرده سیدعبدالله را بکربلا فرستادم سید محمد را بخراسان ملک المنظمین و میرزاجهانگیر را سیاست کردم مفسدین تماماً محبوس شما هم با کمال قدرت مشغول رفع مفسدین باشید و از من هم هر نوع تقویت بخواهید حاضرم منتظر جواب هستم جنابان حجج‌الاسلام سلمهم‌لله را احوال پرسم همین تلگراف را بایشان نشان دهید. محمدعلیشاه قاجار»

این تلگراف روز دوم یا سوم بمباران فرستاده شده، و پیداست که پیش از آن تلگرافهایی در میانه می‌آمده و می‌رفته.

اگر بنقشه تبریز نگاه کنیم مهرانرود که از میان شهر میگذرد کویهای دوچی و سرخاب و ششکلان و باغمیشه در شمال آن نهاده. همه این کویها هوادار خودکامگی و در دست دولتیان میبود. از کویهای شمال رودخانه تنها امیرخیز هواخواه مشروطه میبود که اگر آنرا بکنار می‌گزاردیمی بستر رودخانه خط مرزی میانهٔ دولتیان و آزادیخواهان بشمار می‌رفت. و اینست بیشتر جنگها و خونریزیها در نزدیکیهای این رودخانه رخ داده است.

همان روز نخست نیز که دولتیان بجنگ پرداختند مناره‌های سیدحمزه و صاحب‌الامر[۱] و دیگر جاهای بلند را در کنار رودخانه سنگر گرفته گلوله‌بارانیدن آغاز کردند. در این جنگ شجاع نظام پیشآهنگ می‌بود و خود او از بالای مناره گلوله می‌بارانید، و چون در تیراندازی آزموده میبود کمتر تیری ازو بآماج نمیخورد. همچنین تفنگداران مرند و قراملک و دوچی در جنگ زبردستی مینمودند.

از اینسوی مجاهدان مغازه‌های مجیدالملک و دیگر جاهای استوار را سنگر گرفته در جلو آنان ایستادگی مینمودند. نگهداری این بخش را باقرخان و مجاهدان خیابان و نوبر بگردن گرفته بودند. در امیرخیز و آن پیرامونها ستارخان جلو آنان را میگرفت.

پ ۲۱۱

سه تن از مجاهدان تبریز

(دو تن نشسته که یکی از ایشان تقیوف است و در رخت قزاقی میباشد)

تا نزدیکیهای فرورفتن آفتاب جنگ برپا و گلوله همچون تگرگی میبارید. دولتبان

که خواستشان پیش‌آمدن و شهر را گرفتن میبود هر زور می‌داشتند بکار می‌زدند، و چه بسا گامهایی پیش می‌آمدند، لیکن پافشاری مجاهدان را شکستن نمی‌توانستند.

هنگام فرورفتن آفتاب آرامش رویداد، و در آنمیان از راه تلگرافخانه آگاهی از بمباران مجلس و بهمخوردن مشروطه در تهران پراکنده گردیده مایه نومیدی بسیاری از مشروطه‌خواهان گردید. بسیاری از سردستگان و نمایندگان انجمن سخت ترسیدند و هریکی باندیشه جان و داراک خود افتاد. انجمن ایالتی که می‌بایست در چنین هنگامی پشتیبان مجاهدان باشد و بآنان دلداری دهد بهم خورد، و نمایندگان هر یکی خود را بنهانگاهی کشید. اجلال‌الملک و بصیرالسلطنه در کونسولخانه روس، و میرزا حسین واعظ در کونسولخانه فرانسه بست نشستند. اینان کار را پایان یافته و مشروطه را از میان برخاسته می‌دانستند. ولی مجاهدان ترسی بخود راه نداده دست از ایستادگی برنداشتند، و کسانی از علی‌مسیو و حاجی علی دوافروش و حاجی‌مهدی آقا و دیگران رشته پشتیبانی را از دست ندادند.

فردا بامدادان که بار دیگر دولتیان بجنگ پرداخته فشار آوردند. مجاهدان همچنان جلو گرفتند و تا شام جنگ سختی رفت.

روز سوم که پنجشنبه چهارم تیرماه (۲۵ جمادی‌الاولی) می‌بود همچنان زدوخورد رفت و ستارخان و باقرخان هریکی در جایگاه خود پافشاری نشان دادند.

شجاع نظام و سرکردگان اندازه د لیری مجاهدان را نشناخته چنین می‌دانستند که باندک فشاری شهر را بدست گرفته و آنچه لیاخوف در تهران کرده بود اینان در تبریز خواهند کرد، ملایان اسلامیه‌نشین که بخون مشروطه‌خواهان تشنه می‌بودند أمید می‌بستند که بزودی آنان را در زیر دست داشته «فتوی» بخونشان خواهند داد. ولی در این سه روزه بنافهمی خود پی بردند. در این سه روزه دانسته شد کار تبریز جز از کار تهران میباشد.

در این میان یک گرفتاری دیگری برای آزادیخواهان کوششهای پاخیتانوف کونسول روس می‌بود، که بدستیاری تاجر باشی و دیگر بستگان خودشان، بنام میانجیگری، آزادیخواهان را بدست‌کشیدن از جنگ و آمرزش خواستن از محمدعلیشاه میخواندند، و این فریبکاریهای او مایه سستی بسیاری از آزادیخواهان می‌گردید. لیکن مجاهدان باین نیز پروا نمی‌نمودند.

جنگ همچنان پیش می‌رفت. روزها زدوخورد برخاسته گلوله همچون تگرگ میبارید. و شبها شلیکهای هوایی خواب و آرام از هرکسی می‌ربود. خانه‌هایی که میانه سنگرها و یا در نزدیکیهای آنها نهاده بود همه تهی گردیده و مردمش بجاهای دیگر میکوچیدند. ترس همگی را فراگرفته کسی نمیدانست پایان این جنگ چه خواهد بود، و مجاهدان از این ایستادگی چه نتیجه خواهند گرفت.

روز سه‌شنبه ششم تیر (۲۷ جمادی‌الاولی) بار دیگر جنگ با سختی آغاز یافت. در این روز بود که دو سو چندبار یکدیگر را از جا کنده پس راندند و در هر بار کسانی از اینسو و از آنسو کشته گردید. خانه حاجی‌میرزاحسن در نزدیکی بازار نهاده و در این هنگام در دست دوچیان میبود. اوچون خود در اسلامیه نشسته «فتوی» میداد دسته‌ای از سواران در خانه او سنگر بسته بنگهداری آنجا می‌کوشیدند. و گاهی نیز فرصت یافته بیرون می‌ریختند و در آن پیرامونها دست بتاراج میگشادند. چنانکه روز پیش بخانه حاجی‌میرزا علینقی گنجه‌ای و بپاره‌ای مغازه‌ها ریخته تاراج کرده بودند. امروز مجاهدان خیابان ومارالان بر آن بودند که ایشان را از آنجا بیرون رانند. اینست فشار سختی آورده پس از جنگ و خونریزی سخت سواران را از آنجا بیرون کردند، و برای آنکه دوباره بازنگردند گذشته از تاراج بویرانی نیز کوشیدند. خانه‌های حاجی ملک‌التجار که در آن نزدیکی، و خود او از بنیادگزاران اسلامیه میبود، نیز تاراج گردید.

در آنمیان جنگ همچنان پیش میرفت. سواران بار دیگر غیرت نموده بمجاهدان تاختند و آنانرا از خانه‌های حاجی‌میرزا حسن بیرون راندند ولی یکساعت نگذشت که دوباره مجاهدان بازگشته سواران را پس نشاندند و بآنجا دست یافتند. در این رفت و بازگشت گذشته از آنکه کسان بسیاری کشته گردیدند، یک داستان دلگدازی نیز رخ داد.

چگونگی آنکه سواران چون بازگشته دوباره بخانه حاجی‌میرزاحسن دست یافتند، خواهرزاده میرزاآقا بالاخیابانی که تازه جوانی دلیر و خود از مجاهدان می‌بود، از آنجا گریختن نتوانسته خود را در تنگنا دید، و چون سواران نزدیک شدند دوتن را با گلوله از پا درآورد، و خود از ترس جان به بخاری (درون دیوار) پناهیده در آن جا گرفت، و همانا می‌خواست به پشت بام راه یابد. ولی سواران رسیده چند تیری زده او را کشتند و سپس به تنش آتش زدند. مجاهدان چون بار دیگر بآنجا دست یافتند و کشته او را باینحال دیدند سخت تکان خوردند. میرزا آقا بالاخان و خویشان او از خشم ندانستند چه کنند همان ساعت تن نیم‌سوخته را بروی تابوتی نهاده بیرون آوردند، و برای آنکه دژرفتاری دولتیان را نشان دهند آنرا در کوچه‌ها و بازارها گردانیدند و همچنان بکونسول‌خانه‌ها بردند. سپس میرآقا بالاخان و کسان او بهمین دستاویز بیک سیاهکاری برخاستند:

حاجی میرزا محمد برادر امامجمعه جوان آرام و بی‌آزاری میبود، و در این پیشامدها دانسته نیست بهر چه باسلامیه نرفته و در خانه خود مانده بوده، که مجاهدان او را با دو تن از کسانش که یکی میرزا رضای داش آتاتی و دیگری برادر او شیخ‌الاسلام میبودند، دستگیر گردانیده بدست میرابوالحسن فشنگچی که از سردستگان آزادیخواهان شمرده میشد سپرده بودند و میرابوالحسن آنان را در خانه خود نگه میداشت. تا امروز (یا فردای آن) میرزاآقا بالا و خویشان او، که دیوانه‌وار باین سو و آنسو می‌دویدند، باین شدند که این سه‌تن را بخون خواهرزاده خودشان بکشند، و هر سه را از میر ابوالحسن با زور گرفته بخیابان یردند میرزا رضا از نیمه راه فرصتی یافته بگریخت و جان بدر برد. ولی میرزا محمد جوان و شیخ‌الاسلام پیر بیگناه کشته گردیدند.

این یکی از سیاهکاریهای مشروطه‌خواهانست. مجاهدان درباره تاراج خانه‌های حاج میرزاحسن و ملک‌التجار دستاویزها می‌داشتند، با اینحال سردستگان بآن خرسندی ندادند و تا توانستند از افزار و کاچال تاراج یافته در انجمن مساوات گرد آوردند که بجای خود بازگردانند، و در این باره که هیچ دستاویزی نمی‌بود پیداست که بآن خرسندی نمیدادند. ولی در آن آشوب و نابسامانی جلوگیری نتوانستند. میرزاآقا بالا در سایه همبن زشتکاری خود همیشه در میان آزادیخواهان بدنام میبود.

پ ۲۱۲

عین‌الدوله

آمدن بیوکخان و سختی جنگ و تاراج روزهای یکشنبه و دوشنبه (گویا) بآرامش گذشت. روز سه‌شنبه نهم تیرماه (یکم جمادی‌الاخری) باز جنگ درگرفت، و در گرماگرم گلوله‌ریزی سواران پیش‌تر آمده بخانه‌های اجلال‌الملک و معین‌الرعایا و امین‌التجار که هرسه از نمایندگان دارالشوری میبودند، دست یافته بتاراج پرداختند،[۲] و در اندک زمانی هرسه را از کالا و کاچال تهی گردانیدند. سپس از خانه امین‌التجار به «سرای آقا» که یکی از سراهای بزرگ و آباد بازار تبریز و پر از کالاهای بازرگانی می‌بود، راه باز کرده حجره‌های بارزگانی را با جاروب تاراج روفتند و جز در حجره‌های خود اسلامیه‌نشینان چیزی را بازنگزاردند. در این سرا بیش از همه فرش‌های کرمانی می‌بود و بخشی از آنها بشجاع نظام رسید که بار کرده بمرند فرستاد.

چون این آگاهی در شهر پراکنده گردید مردم دانستند که سواران بهرکجا که دست پابند تاراج خواهند کرد، و بازاریان و بازرگانان حجره‌ها و دکانهای خود را تهی گردانیده کالاها را بخانه‌های خود کشیدند، و آنان که نتوانستند بیمناک ماندند.

چنانکه گفتیم ملایان مشروطه‌خواهان را «بابی» خوانده بسواران می‌گفتند: «جان و مال ایشان حلالست»، واین بود سواران هیچ باکی از تاراج و کشتار نمیکردند. در همان روزها شجاع نظام میرزاابوالحسن پزشک را که اندک آگاهی از دانشهای اروپایی میداشت و در دوچی می‌نشست، چون از هواخواهان مشروطه میبود شجاع نظام دستگیر گردانیده بنام آنکه بابیست نابودش گردانید. چون تلگرافیکه او بشاه فرستاده نمونه نیکی از بیباکی دولتیان در کشتن مشروطه‌خواهانست آن را در پایین میآوریم:

«طهران توسط حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم وزیرجنگ بخاکپای مبارک بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ارواح‌العالمین فداه میرزاابوالحسن حکیم نواده میرزا سلمان حکیم رئیس و مدرس تمام بابیها بوده گرفته دادم تیرباران نمودند»

«غلام خانه‌زاد شکرالله»

بابیان (که همان بهاییان خواسته میشود)، در جنبش مشروطه در آشکار بی‌یکسویی می‌نمودند و در نهان هواخواه محمدعلیمیرزا میبودند، و ملایان نام آنان را بمشروطه‌خواهان گزارده بدینسان خونهاشان می‌ریختند.

همان روز نهم تیرماه بیوکخان پسر رحیمخان با هفتصد تن از سواره و سرباز قره‌داغ، بیاری دولتیان بکنار شهر رسید. چنانکه دیدیم رحیمخان از تهران گریخته به تبریز آمده، و در اینجا مشروطه‌خواهی از خود نموده سوگند خورد، و از انجمن توپ و قورخانه و پول گرفت که بقره‌داغ رفته در آنجا لشکری آراید و بسر شاهسونان رود. نیز دیده‌ایم که در کشاکش بازپسین مجلس با محمدعلیمیرزا تلگراف همدردی بمجلس فرستاد. ولی اینها همه دروغ و فریب میبود. رحیمخان با محمدعلیمیرزا نهشهایی می‌داشت و برای چنین روزی آماده می‌گردید.

چون جنگ تبریز بزودی پایان نپذیرفت شاه تلگراف باو فرستاد که بسر اینشهر بیاید. ولی رحیمخان کار را کوچکتر از آن دانسته خود در اهر نشسته پسرش را فرستاد، و این که یکی از دشمنان بنام مشروطه می‌بود، همینکه رسید و در باغ ساحبدیوان (در شرق شهر) جا گرفت، دست براهزنی وتاراج باز کرده جلو آمدوشد را بست، و از هر باره در شهر سختی پدید آمد.

فردای آنروز بیوکخان آماده جنگ گردیده از راه خیابان بشهر تاخت. باقرخان سنگری در میان خیابان پدید آورده دسته‌ای از مجاهدان را با توپی در پشت آن جا داده بود، و چون سواران بیوکخان بتاخت پرداختند چندان ایستادند که تا به تیررس رسیدند، و این هنگام با توپ و تفنگ بشلیک برخاسته دسته‌ای را از ایشان بخاک انداختند. سواران روی برتافته گریختند و مجاهدان دنبالشان کرده باز بسیاری را کشتند. از هفتاد تا هشتاد تن سوار کشته گردید و بیوکخان شرمنده و سرافکنده بباغ صاحبدیوان باز گشنه بازار تاراج و راهزنی را گرمتر گردانید.

اینروز که باقرخان و خیابانیان با اینجنگ سرگرم می‌بودند، سواران دوچی فرصت یافته باز بجنگ و فشار برخاستند، و پیش آمده از دم توپخانه تا کوی مسجد همه مغازه‌ها و دکانها را تاراج کرده کالای انبوهی بردند. این خود زیان بزرگی برای تبریزیان بود و چند صد خاندان را بیچیز گردانید.

فردای آنروز ببوکخان با سواران خود، بامدادان بباغمیشه تاختند و در آنجا دست بتاراج گشادند. چنانکه گفتیم باغمیشه یکی از کویهای هواخواه دولت میبود و تفنگداران آنجا در دوچی همدوش دیگران با مشروطه‌خواهان جنگ میکردند و اینست گمان گزند و زیان از سوی سواران بآنجا نمیرفت. لیکن بیوکخان که کارش تاراجگری میبود جدایی میانه دوست و دشمن نمی‌گزاشت، و چون دیروز بخیابان دست‌یافتن نتوانسته بود امروز کینه آنرا از باغمیشه می‌جست. مردم تازه از خواب بیدار شده و از همه‌جا ناآگاه نشسته بودند که ناگهان آواز شلیک تفنگ برخاست و بیکبار سواران بخانه‌ها ریخته بیباک و بی‌پروا بتاراج پرداختند. مردم بیش از آن نتوانستند که دست زنان و فرزندان خود گرفته بباغها گریزند. سواران هرچه یافتند برداشتند و همه را بار چهارپایان کرده با کسانیکه برای همین خواست همراه آورده بودند بقره‌داغ فرستادند.

در همین روزها از تهران آگاهی رسید که محمدعلیمیرزا مخبرالسلطنه را از والیگری آذربایجان برداشته و عین‌الدوله را که دشمن بزرگ و بنام مشروطه می‌بود بوالیگری اینجا برگزیده و او با شتاب روانه گردیده.

مخبرالسلطنه از روزی که به تبریز رسیده بود با مشروطه‌خواهان بنیکی راه میرفت و این بود نزد آنان ارجی پیدا کرد، و پس از بهم‌خوردن شهر و پیش‌آمدن جنگ او خود را بکنار کشیده در خانه یکی از اعیانها میزیست. ولی چون این آگاهی رسید دیگر نمانده از راه جلفا روانه اروپا گردید. از آنسوی محمدعلیمیرزا مقتدرالدوله (را همان کسیکه خود را بمیان آزادیخواهان انداخته بود، و اینهنگام در دوچی می‌زیست) بجانشینی والی برگزیده کارهای شهر را باو سپرد.

باز در همان روزها فوج ملایر که محمدعلیمیرزا از تهران فرستاده بود، به بیرون شهر رسیدند.

رسیدن رحیمخان به بیرون شهر چنانکه گفتیم رحیم خان کار شهر را بسیار کوچک میشمرد، و از اینرو خود در اهر نشسته نخست ضرغام و ارشد، و سپس پسرش را فرستاد. برای آنکه دانسته شود، رحیمخان با چه نگاهی بایستادگی مجاهدان مینگریست تلگراف او را که روز چهاردهم تیر (۶ جمادی‌الاخری) به پسرش بیوکخان و بضرغام کرده است در پایین می‌آوریم:

«جناب نصرالممالک و ضرغام نظام با وجود شما محمدقلی[۳] و ستار و باقر گرفتار نشود جای تعجب است حتماً گرفتار نمایید بقیه سوار الآن روانه میشود در گاه بیگ را روانه نمایید البته سیصد نفر مأمور نمایید هرجا باشد حکماً و حتماً بگیرید منتها ده نفر کشته شود در باره آنها بهیچوجه توسط قبول نکرده فردا اگر خبر مرده یا زنده آنها بمن نرسد تمام خدمات شما ناقص است در این باب حرف قبول نخواهد کرد باز هم تأکید میکنم بطور سخت اگر یکنفر از سوار بأحدی از فقرا و ضعفا متعرض شود مؤاخذه سخت از شما خواهم نمود. سردار نصرة»

نه تنها رحیمخان کار شهر را باین کوچکی میپنداشت، دیگران نیز همین پندار را میداشتند. همان روز عین‌الدوله مقتدرالدوله را بتلگرافخانه خواسته در میان سخنان خود چنین میگفت: این ستار چه قابل است در مقابل اینهمه استعداد در ولایت ایستاده است ؟! ..»

هرچه بود، چون جنگ بدرازی کشید، و از بیوکخان و سواران او جز تاراجگری و راهزنی کاری دیده نشد، روز شانزدهم تیرماه (۸ جمادی‌الاخری) مقتدرالدوله ناچار شده رحیم خان را بتلگرافخانه خواست و ازو خواستار گردید که خود او به تبریز آید. گویا همان روز بود که رحیم‌خان پسرش را باهر خواست، و فردا خود او با سواره و

پ ۲۱۳

این پیکره نشان میدهد حیات ارک را با توپها و مجاهدان (آنکه از دست چپ در جلو توپ ایستاده خلیل خانست که سردسته مجاهدان ارک و خود مرد دلیری می‌بود و اکنون در تبریز زنده می‌باشد.)

سرباز انبوهی که بگرد سرخود میداشت، و با توپهایی که از انجمن ایالتی گرفته با خود برده بود، باشکوه و دبدبه بسیار به تبریز رسید، و در باغ صاحب دیوان فرود آمد، و از آمدن او دشمنان مشروطه به پشتگرمی افزودند.

اکنون هجده روز بود که در تبریز جنگ برخاسته و همچنان میرفت. در این چندگاه آزادیخواهان و مجاهدان آنچه میتوانستند و می‌بارستند کوشیده و ایستادگی و شکیب نشان داده بودند. لیکن روز بروز دشمن نیرومندتر گردیده بسختی کار میافزود، و این بدتر که روزنه امیدی باز نمی‌بود.

باید فراموش نکرد که مشروطه از سراسر ایران برچیده شده، و در همه‌جا ایرانیان بار دیگر گردن بیوغ خودکامگی گزارده، و این تنها تبریز میبود که ایستادگی می‌نمود. در همین شهر نیز گذشته از اینکه یک نیم مردم بسوی دولت گراییده با آزادیخواهان میجنگیدند، در میان آن نیم دیگر نیز دسته‌های انبوهی ارجی بمشروطه نگزارده، و یا آنرا از میان برخاسته می‌پنداشتند، از اینرو بایستادگیهای دلیرانه مجاهدان معنایی نمیدادند، و نتیجه آنرا جز از بهم‌زدن آرامش و ایمنی شهر و بسختی انداختن خاندانها نمی‌دانستند، و از اینرو اینان نیز فشار بمجاهدان می‌آوردند، و زبان از ریشخند و نکوهش باز نمیداشتند.

پس از همهٔ اینها برخی از بستگان روس، که چون قفقازی و مسلمان می‌بودند با تبریزیان همه گونه آمیزش میداشتند، با دستور کونسول روس (پاخیتانوف)، بمیان مردم افتاده، بنام آنکه ایستادگی در برابر دولت سودی نخواهد داشت، آنان را باین میخواندند، که دست بهم داده بکار برخیزند و جنرال کونسول روس را میانجی گردانیده از شاه آموزش و زینهار طلبند، تا از زیان و آسیب در ابمنی باشند.

ببینید در میان چه سختیهایی پافشاری می‌نمودند. راستی را باید بجوانمردی آنان «آفرین» خوانیم. بویژه اگر بیاد آور بم که سرجنبانان و نمایندگان انجمن، بیشترشان مشروطه را پایان‌یافته پنداشته از روز دوم تیر ماه که داستان تهران را شنیده خود را بکنار کشیدند و برخی از ایشان بکونسولخانه‌ها پناهیدند، و تنها این مجاهدان و چندتن از سردستگان میبودند که مردانه پا می‌فشاردند.

باری چون رحیمخان به بیرون شهر رسید، و آوازه از آمدن او و از انبوهی سپاه و افزارش، در شهر افتاد، ترس مردم بیشتر و فشار آنان بمجاهدان فزونتر گردید. همچنین کارکنان کونسولخانه روس، که چند تن از آنان بازرگانان بنامی، از حاجی حبیب لک و حاجی محمدرضا شکویی و حاجی ابراهیم صراف و حسن آقا تاجرباشی و دیگران، میبودند بکوشش افزودند. بویژه حسن‌آقا تاجرباشی که در خیابان می‌نشست، و چون مرد دارایی میبود روضه خوانیها برپا مبگردانید و بدینسان در میان مردم آن کوی جایگاهی میداشت. و از اینرو در اینهنگام بمیان افتاده با ملاحمزه که (یکی از سردستگان خیابان و خود روضه‌خوان می‌بود) و دیگران گفتگو می‌کرد، در نتیجه کوششهای این بود که ملاحمزه و دیگران خرسندی دارند که دست از جنگ کشیده تفنگ و افزار دیگری را برحیمخان سپارند و راه درآمدن بشهر را بروی او بازگزارند، و کونسول روس نوید داد که بهمگی آنان زینهار داده شود، و از کسی بازخواستی نرود. باقرخان و میرهاشمخان باین کار خرسندی نمیدادند. ولی چون کارها شوریده و ترس بمیان مردم افتاده بود سخن ایشان پیش نرفت. باقر خان ناچار شد بخانه میرهاشمخان پناهید که در آنجا دسته‌ای باشند و خود را نگه دارند.

پ ۲۱۴

ایلدرم خان (یکی از توپچیان ارک)

بدینسان رخنه در کار مجاهدان پیدا شد و رشته از هم گسیخت. کونسول روس بیرقی بخیابان فرستاد که در میدان افراشته شد. از آنسوی ملایان اسلامیه نشین که خود را فیروز و مردم را در چنگ خود میدیدند بفرمان‌روایی پرداختند. چون محمدعلیمیرزا رشته کارهای شهر را برحیمخان سپرده بود، حاجی میرزا حسن مجتهد و امامجمعه نیز از سوی خود رشته را باو سپاردند، و نوشته‌ای که در این باره نوشته‌اند چون در دست ماست در پایین می‌آوریم:

«هوالله چون شهر تبریز و اطراف خیلی بی‌نظم شده و اشرار در هرزگی طغیان نموده و از برای احدی از وضیع و شریف امنیت نمانده و نظم شهر و اعادهٔ امنیت بجهت قوت ماده فساد صعوبت بهم رسانیده و در تأخیر آن مخاطرات عظیمه مترقب بود و بالفعل شخص با عزمی که بتواند این امر مهم را انجام دهد در این شهر نبود مگر جناب جلالتمآب اجل آقای سردار نصرت زیداجلاله که دارای استعداد کامل و کفایت و کاردانی او در اینموقع کراراً مجرب شده بود لهذا چنانچه اعلیحضرت قدر قدرت اقدس شهریاری خلدالله سلطانه بموجب دستخطهای مبارکه متعدده نظم شهر و دفع اشرار و مفسدین را بعهده کفایت جنابمعزی‌الیه مفوض فرموده‌اند داعیان نیز جداً از آنجناب خواستار شدیم که صرف همت کرده با اقدامات مجدانه دفع اشرار و قلع و قمع ماده فساد نماید که هم خدمت محوله از ولینعمت خود انجام داده و هم بجهت تحصیل اسباب آسودگی مسلمین رفع اضلال مضلین نزد خداوند جل‌وعلا حائز مٹوبات اخرویه و نایل درجات رفیعه بوده باشد هر نحو رأی شریف آنجناب در اتمام این امر اقتضا کند مختار است و کسی را حق بحث و اعتراض نیست. تحریرأ فی ۱۲ شهر جمادی‌الثانی ۱۳۲۶»

«مهر حاجی میرزا حسن و مهر حاجی میرزاکریم»

این ملایان خونخوار می‌پنداشتند (و آرزو می‌داشتند) که سرباز و سواره در شهر دست بکشتار خواهند گشاد، و این بود جاهایی را از خانه‌های ملایان و دیگران برمیگزیدند که بیرق سفیدی بنام بیرق اسلام، در آنجاها زده شود، و کسانیکه بآنجا پناهند در زینهار باشند. نیز از اسلامیه بیرقهای سفید کوچکی باین و آن می‌فرستادند که بالای در خانه‌اش گمارد و در زینهار باشد. چون یکی از نامه‌هایی که در این زمینه‌ها نوشته شده در دست است آنرا در پایین میآوریم:

«بر عموم محلات اعلان و اخبار داده شده چون رأی مبارک اعلیحضرت اقدس شهریاری ادام‌الله سلطانه بر عفو و اغماض اهالیست و نمی‌توان راضی بر صدمه مخلوق خدا شد و از برای دفع شر اشرار که چند نفر معدودی هستند نباید عموم اهالی متزلزل بشوند بخصوص اشخاصیکه تسلیم شده‌اند در زیر بیرق اسلام سایه داده شده و در امان هستند در منزل جناب مستطاب آقا میرزا صادق آقا سلهم‌الله هم که بیدق اسلام و امان زده میشود هرکس در سایه آن بیدق رفت و تسلیم شد ابدأ کسی را حق تعرض و مزاحمت نیست. مهر اسلامیه مهر حاجی میرزا حسن»

از روز دوازدهم و روزهای پس از آن یکایک آگاهی نیست. آنچه میدانیم جنگ همچنان برپا می‌بود. لوتیان دوچی و سواران دولتی هر زمان که فرصت می‌یافتند، رو بیکسویی آورده دست بتاراج میگشادند، در این روزها بود که بامدادان چند دسته از آنان، از چند سو ببازارچه صفی و راسته‌کوچه، که عمارت انجمن ایالتی و خانه حاجی مهدی‌آقا در آنجاها می‌بود، رو آوردند و جنگ‌کنان پیش آمدند، از خانه حاجی مهدی‌آقا پسرش حاجی حسن‌آقا با چند تفنگچی بجنگ و جلوگیری پرداختند. نیز پاشابیک که از مجاهدان دلیر می‌بود از آن نزدیکیها بجنگ برخاست. ولی از سوی انجمن چون کسی برای جلوگیری نمیبود بآن درآمده بتاراج پرداختند و هرچه یافتند بردند. لیکن در آنمیان بستارخان و دیگران آگاهی رسید، و ستارخان از یکسو، و اصغر سسکین [۴] با مجاهدان و یجویه از سوی دیگر بجنگ‌گاه شتافتند، و لوتیان و سواران را پس راندند.

نیز در اینروزها بود که با دستور اسلامیه نشینان فتح‌الله آسیابان که یکی از لوتیان در دوچی میبود به بیرون شهر رفته آبها را از آسیابها بازگردانید و بدینسان نان در شهر نایاب گردیده سختی بیشتر شد.

درآمدن رحیمخان بشهر شگفتتر آنکه رحیمخان از نافهمی باین پیشامد خرسندی نمیداد و چنین میخواست که بخیابان تاخته با جنگ بشهر درآید و آن را کاری آسان میشمرد، و چون کونسول که بکارهای ایران دست می‌یازید چنین بهانه می‌آورد: «در تبریز بستگان روس بسیارند واگر شهر با جنگ گرفته شود بآنان نیز گزند خواهد رسید». رحیمخان پیشنهاد می‌کرد که بستگان روس از خیابان بیرون روند. این بود کونسول همان روز بیستم تیرماه (۱۲ جمادی‌الاخری) نامه‌ای باو نوشته و با زبان «دیپلوماسی» دستور باو داده، و چون همان نامه اکنون در دست ماست [۵] آنرا در پایین می‌آوریم:

«۱۲ جمادی‌الاخری ۱۳۲۶

جناب جلالمتمآب اجل دوستان استظهارا مشفق مکرما

مقصود دوستدار که در این چند روزه متحمل زحمات شدم برای این بود که تبعه روس را در محله خیابان که چندین خانوار در نقاط مختلفه خیابان اقامت دارند محافظه نمایم و بیرقی که دادم برای این است تبعه روس در نشانه همان بیرق از حمله و قتل و غارت محفوظ بمانند در این ضمن کلیه اهل خیابان بدوستدار قول دادند که تماماً اطاعت کرده و تسلیم سردار خواهند شد حالا هم در اطاعت و تسلیم باقی هستند و در تسلیم اسلحه ابدأ حرفی ندارند توپ هم که در خیابان مانده است بدون عذر تسلیم حکومت خواهند کرد بعقیده دوستدار مطلب را بجنابعالی اشتباه گفته‌اند در عالم خیرخواهی که دوستدار شخصاً به بندگان اعلیحضرت شهریاری خلدالله ملکه و سلطانه دارم و بملاحظه دوستی که با جنابعالی دارم لازم دیده زحمت میدهم اگر بخواهید باینطورها در خیابان رفتار نمایید و در حالت اطاعت و تسلیم به خیابانی‌ها سخت بگیرید تمام مردم مضطرب شده و خدانکرده نتیجه بد بظهور رسیده انجام مأموریت جنابعالی دچار اشکالات عمده خواهد شد دوستدار در کارهای داخله ابداً مداخله ندارم ولی در عالم خیرخواهی اظهار میدارم که در این موقع مهم باید از روی نهایت احتیاط رفتار فرمائید محله خیابان که اظهار اطاعت مینمایند چرا مجبور مبفرمائید که مجددأ بمقام شورش پرآیند اسکات شورش خیلی اشکال دارد با تجربه‌ای که دارید باظهارات دوستدار بخوبی ملتفت باشید دوستدار یقین دارم که از اهل محلهٔ خیابان حرکت بیقاعده‌ای ظاهر نخواهد شد و در تسلیم توپ و اسلحه حاضر هستند احتیاط در موقع جنگ وظیفهٔ نظامی سردار اردو است اینکه اظهار فرموده‌اید تا یک ساعت دوستدار اتباع روس را از خیابان خارج نمایم خودتان میدانید در محله خیابان اتباع روس زیاد هستند و بیرون‌کردن آنها در یک ساعت امکان ندارد لازم است جنابعالی در این کار خیلی احتباط فرمائید که زحمات بهدر نرفته و اسباب تکدر خاطر مبارک همایونی فراهم نیاید چیزی که بآسانی ممکن است بموقع اجرا گذاشت شخص عاقل چرا باید خود را دچار اشکالات نماید درخصوص مسئله معهوده که اشاره فرموده بودید جواب آنرا هم در موقع ارسالی مینمایم مختصراً اظهار میدارم خیابانی‌ها سنگرها را برداشته‌اند و غیر از تسلیم خبال دیگر ندارند تبعه روس هم که چندین خانوار با اهل و عیال در خیابان اقامت دارند ممکن نیست در یکساعت خارج شوند و اگر دوستدار حکم نمایم که اتباع روس از خیابان بیرون بروند آشوب بزرگی حاصل و برای جنابعالی زحمت فوق‌العاده فراهم خواهد شد و همین سرهنک را هم که حامل مراسله است مأمور فرمائید توپ را تحویل بگیرد تاجرباشی هم حضوراً تفصیل را عرض خواهد نمود زیاده چه زحمت افزا شود[۶]

«مسئله معهود» که در این نامه نام میبرد، همانا فشنگ دادن است که در تلگرافهای شجاع نظام و دیگران نیز یاد شده. چون در تبریز در دست دولتیان فشنگ کم میبود از کونسولخانه روس بآنان فشنگ داده میشد.

کوتاه سخن : مجاهدان خیابان، و به پیروی از آنان مجاهدان مارالان و نوبر، تفنگ بزمین گزارده راه خیابان را بروی دولتبان باز کردند. روز دوشنبه بیست و دوم تیرماه (۱۳ جمادی‌الاخری) رحیم خان با همه سواران و سرباز قره‌داغ با دبدبه و شکوه از خیابان گذشته بشهر در آمد. مچنین سهام‌الدوله با فوج ملایر که از تهران رسیده بودند بدرون شهر آمدند. رحیمخان در باغ شمال که در میان شهر و دارای عمارت‌های دولتی بود نشیمن گرفت. از فردا سه‌شنبه در نوبر و آن پیرامونها، در سر گذرها و کوچه‌ها، نگهبانان از سواره و پیاده گماردند، دست بکار زده بگرفتن تفنگ و افزارهای دیگر از مردم پرداختند. خانه شادروان علی‌مسیو را که در نوبر میبود، تاراج کردند. مردم از ترس آنکه خانه‌هاشان بتاراج رود بسر در بیرقهای سفید زدند. از مجاهدان هر کسی در آن نزدیکبها می‌بود خود را نهان گردانید. پیداست که رحیمخان و دیگران مژده ابن فیروزیرا بتهران فرستادند، چون تلگرافی از مقتدرالدوله جانشین والی در دست است که روز بیست و سوم تیرماه بشاه فرستاده آنرا در اینجا می‌آوریم:

«طهران - عرض جواب بخاکپای جواهرآسای اقدس اعلی ارواحنا فداه تصدق خاکپای جواهرآسای اقدس همایون شوم دستخط جهان مطاع مبارک زیارت شد راپرت از دیروز که دوشنبه بود طرف عصر سردار نصرت آمده وارد باغ شمال شد این غلام جان‌نثار باتفاق سهام‌الدوله رفته با او ملاقات و تا دو ساعت از شب گذشته در آنجا بترتیب اجرای اوامر مقدسه مشغول بود همان‌طور که مقرر فرموده بشکل

پ ۲۱۵

این پیکره نشان میدهد ستارخان را با یکدسته از پیرامونیان خود. این پیکره در همان روزهایی که ستارخان تنها بود برداشته شده و او را با بیشتری از کسانی که بگرد سرش بازمانده بودند نشان میدهد. در دست راست ستارخان مشهدی محمدعلی‌خان و پس ازو حسین‌خان باغبانست در دست چپ او پاشا بیک است»

نظامی بکوچه‌ها و گذرها سوار گذاشته شد که هر کس با اسلحه هستند گرفتار و

اسلحه را ضبط نمایند و از تصادفات حسنه است که دیشب پسر میرنصیر دچار سوارها شده از طرفین تیراندازی کرده مشارالیه تیر خورده بدرک واصل گشته[۷] چون مسجد صمصام خان در حدود ارمنستان و بقولسولخانه نزدیک است هنوز صلاح نشده که قوهٔ قهریه در منع اجتماعات آنجا در همان نقطه استعمال شود ولی در گذرگاههای آن مسجد سوار و استمداد گذاشته شد و تا این ساعت که ظهر سه‌شنبه است کسی بسمجد آنجا جمع نشده یکساعت قبل برادر و پسر علی‌مسیو هم گرفتار و محبوس شدند و انشاءالله از اقبال بیزوال اعلیحضرت قویشوکت شاهنشاهی ارواحنافداه موجبات دفع اشرار و انتظام شهر بزودی فراهم خواهد شد قبلا این غلام در دیوانخانه شب و روز با اجزاء کار بانجام اوامر مقدس مشغول و سردار نصرت در باغ مواظب اجراء مأموریت خود و آنی از همدیگر غفلت نداشته همگی جان در کف گرفته بجان‌نثاری اشتغال داریم چیزی که اسباب نکس کارها و اختلال امر خبازخانه و غیره شده بی‌پولی است آن ده هزار تومان حواله گمرک هم هنوز نرسیده حاجی ابراهیم هم بواسطه بستن بازار پول ندارد هرگاه معجلا وجهی مرحمت میشد کار خوب پیشرفت میکرد همان‌طور که دیروز بعرض خاکپای مقدس رسانده باز هم تذکاراً جسارت می‌نماید که اجتماعات در مسجد صمصام و بعضی مفاسد دیگر تمامأ ناشی از تحصن بصیرالسلطنه و و اجلال‌الملک در قونسولخانه است[۸] و تا دفع آنها از آنجا نشود ریشه فساد قطع نخواهند شد امر فرمایند بهرطور هست بدفع و تبعید آنها از کجا پرداخته شود.»

«غلام جان‌نثار (منوچهر)»

پافشاری گردانه ستارخان دولتیان با این فیروزی کار را پایان‌یافته می‌شماردند ولی نچنین می‌بود. راستت که در نتیجه این پیشامدها انبوه مجاهدان نومید گردیده تفنگهای خودرا بزمین گزاردند، ولی ستارخان که از سالها در تبریز بدلیری شناخته بوده، و در این جنگهای بازپسین کاردانی و مردانگی بسیار ازو سر زده بود، با دسته کوچکی از پیرامونیان خود می‌ایستاد، و پروایی از این پیشامدها نمیداشت. در این دو روزه که دیگر کویها دست از جنگ کشیدند و دولتیان بشهر درآمدند مجاهدان قفقازی و برخی از دلیران بنام - از حسین باغبان و دیگران، که سر فرو آوردن بدولتیان نمیخواستند بامیرخیز پناهیده در نزد او میبودند. اینان با همه اندکی استوار می‌ایستادند. از آنسوی ارک را، که خود یک سنگر بسیار استوار و جایگاه قورخانه می‌بود، چند تنی از مجاهدان نگه می‌داشتند، و از همدستان ستارخان می‌بودند. همچنین شادروانان حاجی شیخ‌علی‌اصغر و میرکریم در این چند روزه مسجد صمصام‌خان را جایگاه گرفته، برخی از مردم پراکنده را بآنجا می‌خواندند، و بنام مشروطه‌خواهی گفتارها می‌راندند، و این یک پشتیبانی از ستارخان

پ ۱۱۶

ستارخان با کلاه فدایی

شمرده میشد.

دولتیان باین ارج نمیگزاردند و هرکسی می‌پنداشت ستارخان یا دستگیر می‌گردد و یا گریخته جان بدر می‌برد. هیچ کس گمان نمی‌برد که او در برابر آنهمه دشمنان خواهد ایستاد و فیروز هم خواهد گردید.

راستی هم این ایستادگی گردانه ستارخان یک کار بزرگی می‌باشد. در تاریخ مشروطه ایران هیچ کاری باین بزرگی و ارجداری نیست. اینمرد عامی از یکسو اندازه دلیری و کاردانی خود را نشانداد، و از یکسو مشروطه را به ایران بازگردانید. مشروطه از همه شهرهای ایران برخاسته تنها در تبریز باز می‌ماند. از تبریز هم برخاسته تنها در کوی کوچک امبرخیز بازپسین ایستادگی را می‌نمود. در سایه دلیری و کاردانی ستارخان بار دیگر بهمه کوی‌های تبریز بازگشته، سپس نیز به همه شهرهای ایران باز گردید. آن لکه سیاهی که در نتیجه زبونی و کارندانی نمایندگان پارلمان و شکست آزادیخواهان تهران، بدامن تاریخ ایران نشسته بود، اینمرد با جانبازیهای خود آنرا پاک گردانید. بیشوند نیست که ما در این تاریخ بآنمرد ارج بیشتر می‌گزاریم. ستارخان نه‌تنها مشروطه را بایران بازگردانید، صدها کسان را از کشته شدن و از گزند و آسیب رهانید. ملایان با آن تشنگی که بکشتن و آزردن مشروطه‌خواهان می‌داشتند، و محمدعلیمیرزا و درباریان با آن کینه‌ای که از تبریزیان در دل میپروردند، اگر فیروز درآمدندی بکارهای بسیار یرخاستندی۔

از کسانی که در آنروزها در نزد ستارخان پشتیبان او بوده‌اند، گذشته از مجاهدان که یاد کردیم، ما نامهای علی‌مسیو و حاجی‌میرزا علینقی گنجه‌ای و حاجی محمدبالا و کربلایی حسین فشنگچی را شنیده‌ایم.

باری ستارخان ایستادگی می‌نمود و با تفنگداران و سواران که در دوچی گرد آمده بودند پیاپی جنگ میرفت. روز چهارشنبه بیست و چهارم تیر ماه (۱۶ جمادی‌الاخری) که بار دیگر دولتیان بامیرخیز تاخته بسنگرهای ستارخان فشار می‌آوردند و گلوله‌باران سختی می‌بود، چون از پیشرفت نومید گردیدند بتوپ‌اندازی پرداختند. این نخست بار بود که دولتیان توپ بکار بردند، و چون تبریزیان تا آن‌هنگام نام توپ را شنیده و چنین پنداشتندی که با یک شلیک و دو شلیک یک شهری را ویران توان کرد، از این توپ‌اندازی ترس بی‌اندازه در دلها پدید آمد، لیکن از این جنگ نیز نتیجه‌ای بدست نیامد، و هنگام شام هر دو گروه بجای خود نشستند.

فردا آرامش بود. گویا در این روز یا فردایش بود که پاخیتانوف آگاهی داد که بامیرخیز خواهد آمد. ستارخان بسیج پذیرایی کرده کسانی را از سردسنگان نیز برای بودن و گفتگوکردن خواند. کونسول چون درآمد پس از نشستن و حال پرسیدن چنین آغاز سخن کرد: «امروز بخیابان رفتم و بدوچی رفتم و اکنون نیز باینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که بجنگ پیشدستی نکنید تا پیشامد با گفتگو پایان پذیرد». ستارخان پاسخی ساده داده گفت: «ما هیچگاه بجنگ پیشدستی نمی‌کنیم و همیشه از آن سوی بما میتازند و ما جلوشان می‌گیریم». سپس حاجی شیخ علی‌اصغر و دیگران نیز سخنانی راندند. کونسول به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرقی از کونسولخانه فرستاده شود و او بدر خانه خود زده در زینهار دولت روس باشد، و نوید میداد که سرقره سورانی آذربایجان از دولت ایران برای او بگیرد. ستارخان چنین گفت: «جنرال کونسول من میخواهم هفت دولت بزبر بیرق ایران بیاید. من زیر بیرق بیگانه نروم». کونسول که این پاسخ را نه بیوسیده بود خیره ماند، و چون برخاست برود ستارخان هفت تن ازسواران قره‌داغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند باو سپرد که همراه نوکران خود بدوچی رساند. کونسول از این رفتار بسیار شادمان گردید.

از ستارخان در آنروزها کارهای ارجدار و شگفتی سرزده که بر سر زبانهاست. یکی اینکه عباسعلی نامی را از نوکران اودوچیان فریب میدهند که ناآگاهان او را بزند و خود را بدوچی رساند و او فرصتی بدست آورده در جایی که ستارخان تنها می‌بوده گلوله‌ای باو زده خود می‌گریزد. گلوله کشنده نبوده ولی زخمی باز می‌کند. ستارخان زخم را بسته برای آنکه مایه دلشکستگی نشود از باران خود پنهان میدارد.

بازشورانیدن ستارخان تبریز را فردای آنروز که آرامش می‌بود، ستارخان بیک کار ارجدار دیگری برخاست. کاری که فهم و کاردانی او را با دلیری و مردانگیش در بکجا نشان میداد. آنروز ستارخان با پیرامونیان خود در خانه حاجی‌مهدی‌آقا میبود. هنگام پسین بیرون آمده بخوابانیدن بیرقهای سفید پرداخت. حاجی حسن‌آقا (پسر حاجی مهدی‌آقا) در این باره نامه‌ای به نویسنده این تاریخ فرستاده چنین می‌نویسد:

«آنروز ستارخان با جمعی مجاهد بخانه ما آمد و تفصیل کونسول روس و پیشنهاد او را گفت. چون ناهار خوردیم گفت: میخواهم امروز بروم و بیرقهای سفید را بخوابانم. در آن میان که ما گفتگو میکردیم و مجاهدان گرداگرد اطاق نشسته بودند حسین‌بیک نام مجاهد قره‌داغی فشنگ را فراموش کرده از لوله در نیاورده بوده، و چون میخواست تفنگ را پاک کند ناگهان گلوله در رفت و بسقف اطاق خورد. اینکه در میان آن همه جمعیت گلوله به هیچکس نخورد ستارخان آنرا بفال نیک گرفته گفت: حتماً بیرق‌ها را خواهیم خوابانید. این گفته با مجاهدان بیرون رفت، و چون در بازارچه صفی‌خانه حاجی محمدرضا شکوبی می‌بود و او بیرق روس افراشته بود ستارخان با گلوله زده آنرا پایین انداخت. سپس به بیرق‌های سفید پرداخته یکایک سرنگون گردانید....»

چنانکه گفتیم از اسلامیه برای خانه‌هایی بیرق فرستاده، و بسیاری نیز خودشان بیرق ساخته بالای در افراشته بودند. در بسیاری از کوچه‌ها یک دری بی‌بیرق نمیبود. بستگان روس بیرق دولت خود را زده بودند. ستارخان میخواست با خوابانیدن آنها مردم را دوباره بشوراند و این یکی از شاهکارهای او بود. چنانکه گفتیم مجاهدان بگرد سر او کم می‌بودند، و بی‌گمان شماره‌شان به بیست تن نمیرسید، و با این دسته اندک بیرون آمدن او بکوچه‌ها جز بی‌باکی شمرده نشدی. زیرا چنانکه گفتیم سواران و سربازان در شهر می‌بودند، و دولتیان برای گرفتن او بهر کوشش برخاستندی جای خشنودی بود که با سواران و سربازان برخوردی رخ نداد. از آنسوی همینکه او در کوچه نمودار گردید و مردم خواست او را دانستند بانبوهی پی او را گرفتند و آواز بزنده باد بلند گردانیدند. و یک هیاهوی بزرگی پدید آوردند. بدینسان بیرق خوابانان تا دم علی قاپو پیش رفته از آنجا کسی را با پیام بنزد باقرخان فرستاد و خود باز گردید.

پ ۲۱۷

باقرخان

نتیجه این کار آن بود که مردم دوباره بتکان آمدند، و گرد نومیدی را از خود فشانده برای کوشش آماده گردیدند. در آن دو سه روز سربازان ملایر و سواران قره‌داغ مردم را بسیار آزرده، بنام جستجوی طپانچه و افزار جنگ جیب و کیسه هر کسی را تهی گردانیده بودند. از این دژرفتاری مردم بیاد زمان خودکامگی و بدی‌های آن افتاده در بیشتر دلها آرزوی بازگشت مشروطه نیرو گرفته بود، این کار دلیرانه ستارخان با آرزوهای آنان سازگار افتاد و بسیار هنایید.

همچنین پیامی که ستارخان بباقرخان فرستاد بسیار بجا افتاد، و مجاهدان خیابان که از کرده خود پشیمان می‌بودند دوباره تفنگها را برداشته آماده جنگ و کوشش شدند.

فردا روز آدینه بیست و ششم تیر (۱۸ جمادی‌الاخری) یک داستان بهتر دیگری رخ داد. امروز باز در مسجد صمصامخان گروهی فراهم آمده سخنها رانده میشد. برخی از مردم از کار دیروزی ستارخان دلیر گردیده شور و خروش می‌نمودند و از دژرفتاریهای سوار و سرباز مینالیدند. سپس چنین نهادند که با همان انبوهی بخیابان بنزد باقرخان روند. شادروان میرکریم جلو افتاده با آن گروه روانه گردیدند، و در راه هرکه را دیدند با خود بازگردانیدند، و بدینسان از نوبر گذشته تا بخیابان رسیدند و در آنجا بشادروان باقرخان چنین گفتند: «ما آمده‌ایم که با سواران و سربازان جنگ کنیم که یا کشته شویم و یا بکشیم». باقرخان بآنان دلداری داده مهربانی نمود. در همان هنگام یکداستانی رخداد، و آن اینکه پنجتن از سواران رحیمخان بخیابان آمده بوده‌اند. مردم می‌خواهند آنها را بگیرند، سواران دست بتفنگ برده بجنگ می‌ایستند. ولی مجاهدان فرصت نداده دستگیرشان می‌کنند، که چهارتن را کشته و یکتن زنده‌اشرا بنزد باقرخان آوردند. می‌گویند: آن یکتن با زبان لابه چنین می‌گفت: «من هم بابی شدم». ولی باین لابه او نیز گوش ندادند او را هم کشتند.

این پیشامد نشانه آن بود که خیابانیان برای جنگ رحیمخان آماده‌اند، و این بود اندکی نگذشت مجاهدان از خیابان و نوبر و دیگر جاها بتکان آمدند و همگی رو بباغ شمال آورده گرد آنجا را فراگرفتند، و بیکبار بجنگ و شلیک پرداختند رحیمخان در باغ نشسته، تو گفتی از هیچ‌جا آگاهی نمیداشت، و همینکه آواز شلیک برخاست سواران بهم برآمده ندانستند چه کنند. اندکی این سو و آنسو دویدند، و سرانجام چاره جز گریختن ندیدند. چون باغ شمال از سوی جنوب به بیابان می‌پبوست، از آنجا خود را بیرون انداخته جان بدر بردند. رحیمخان و سرکردگان نیز همین رفتار را کردند. مجاهدان هنگامیکه بباغ درآمدند دیگهای ناهار را بروی اجاقها، و سماورها را در حال جوش، و چادرها را افراشته دیدند.

بدینسان رحیمخان و لشکریانش از شهر بیرون رفتند. بدینسان خیابانیان شکسته خود را باز بستند. بدینسان کوششهای پاخیتانوف بیکبار بیهوده گردیده.

جنگهای سخت رحیمخان چون باین رسوایی از شهر گریخت بباغ صاحبدیوان رفت، و ما نمیدانیم چه تلگرافی بتهران فرستاد. بک تلگرافی از محمدعلیمیرزا باو در دست ماست که با آنکه تاریخ نمیدارد خود میرساند که درباره همین پیشامد و در پاسخ تلگراف رحیمخان و مقتدرالدوله زده شده و ما اینک آنرا در پایین می‌آوریم.

«جناب امیرالامراءالعظام سردار نصرت دام مجده عریضه تلگرافی که بخاکپای جواهرآسای اقدس همیون شاهنشاهی ارواح‌العالمین فداه بود ملاحظه فرمودند جواب این جانب را این طور دستخط فرمودند که عیناً درج میشود جناب وزیراعظم تلگراف سردار نصرت و مقتدرالدوله را ملاحظه فرمودیم حالا که مفسدین و اشرار این‌طور جسارت نموده و این قسم اقدامات سفیهانه کرده‌اند عاجلاً تلگراف نمایید با کمال قوت قلب و قدرت مشغول قلع و قمع اشرار باشند و نتیجه اقدامات خودشان را معجلا اطلاع بدهند تا این‌جا دستخط قضا آیت مبارک است زیارت خواهند کرد حالا خودم هم بشما زحمت میدهد که انشاءالله تعالی همت کنید و تا ورود اردوی طهران کارها را انجام بدهید و نگذارید ناقص بماند بلکه انشاءالله آمدن اردو بهیچوجه لازم نباشد و از وسط راه حکم شود مراجعت کنند و از مثل شما صاحب‌منصب و سایر صاحب‌منصبان آذربایجان راضی نشوید که قشون عراق بیاید فتح کند و این ننک بجهة قشون آذربایجان بماند دولت همیشه با قشون آذربایجان فتح هرات و بخارا کرده خداوند روی مفسدین را سیاه نماید که این بی‌غیرتی را بجهت قشون آذربایجان گذاشته بالجمله امیدوارم شماها راضی نشوید و کار را زودتر تمام و همه قسم خودتان را مورد عواطف شاهانه بدانید و درباره هرکدام که خدمت کرده‌اند بصوابدید شما هرچه بخواهید قبله عالم ارواحنا فداه رحمت خواهند فرمود مشیرالسلطنه»

از هرباره پیدا می‌بود که بکینه آن شکست بجنگهای سختی خواهند برخاست. ستارخان و باقرخان نیز بآمادگیهایی کوشیدند و بچند جا، از ارک و مسجد جهانشاه (مسجد کبود) و دیگر جاهای بلند، توپ کشیدند، و بشمارهٔ سنگرها افزودند.

دو روز بآرامش گذشت. ولی چنانکه بیم میرفت از روز دوشنبه بیست و نهم تیر (۲۱ جمادی‌الاخری) جنگهای سختی برخاست. این بار دولتیان بیش از همه روز خود را در برانداختن ستارخان بکار میبردند، و این بود در دوچیی گرد آمده از آنجا بامیرخبز فشار می‌آوردند. از آغاز روز آواز تفنگ شنیده میشد و کمی نگذشت که نوپها نیز غریدن گرفت و گلوله‌ها از دو سو آمد و رفت آغاز کرد.

فردا سه‌شنبه که خود رحیمخان نیز به دوچی آمده بود جنگ سخت‌تری آغاز یافت. امروز یک داستان دلگدازی نیز رخداد. چگونگی آنکه یکدسته از بازاریان بیدست و پا که از بیکاری بتنگی افتاده بودند در مسجد گرد آمده چنین گفتند: «آنانکه در اسلامیه نشسته‌اند علمای ما هستند، آنان چگونه خرسندی میدهند اینهمه خونها ریخته شود و اینهمه دکانها تاراج گردد؟!.. ما رویم و خودمان را بپاهای ایشان اندازیم و لابه کنیم که تلگراف بتهران کنند و این گرفتاریرا بپایان رسانند و اینها را کسانی از ساده دلی میگفتند، و کسانی هم سودی از پشت سر آن کار برای مشروطه چشم می‌داشتند. این بود گروه انبوهی بتکان آمدند و سیدها را قرآنها بدست جلو انداخته، با فریادهای «یا علی» و «یا صاحب‌الزمان» راه افتادند. یک دسته از زنان نیز میخواستند همراه باشند ولی آنان را بازگردانیدند.

این گروه انبوه همچنان می‌رفتند، و کسانی هر چه خواستند جلو گیرند نتوانستند، و چون بسنگرهای دوچیان نزدیک شدند، آنان پروایی بفریادهای اینان ننموده از پشت بامها بشلیک پرداختند و بیکبار چهل و هشت تن از آنانکه در جلو می‌بودند بخاک افتاده در خون خود دست و پا زدند. دیگران بهم درآمده با ترس و هراس فراوان بازگشتند. جنگ تا هنگام شام پیش می‌رفت.

فردا چهارشنبه باز جنگ آغاز گردید و باز تا شام زدوخورد در میان می‌بود. در اینجنگها یکی از کارها این می‌بود که دیوارهای خانه‌ها را شکافته از این یکی بآن یکی رفته و ناگهان از جلو سنگر دشمن، با از پهلوی آن سر در می‌آورند. پیشرفتها و

پ ۲۱۸

حسینخان باغبان

تاختها از این راه بودی. روزها که تا شام بدینسان می‌جنگیدند و آواز توپ و تفنگ بریده نمیشد. شبها نیز از سنگرها شلیکهای هوایی می‌کردند، و چه بسا که شب نیز جنگ درگرفته رویهمرفته کمتر زمانی خاموشی رخ میداد.

پنجشنبه یکم مرداد (۲۴ جمادی‌الاخری) آرامش بود: باز تاجرباشی روس بنام میانجیگری می‌آمد و می‌رفت روز آدینه تا نیمروز آرامش می‌بود، ولی سپس ناگهان جنگه برخاسته و آواز توپ و تفنگ از هر سو بلند شد. امروز دولتیان نقشه‌ای کشیده و ناگهان بعالی قاپو و میدان توپخانه درآمده بودند که میانه خیابان و امیرخیز را ببندند و از آن راه بخیابان تاخته کینه پیش‌آمد باغشمال را از باقرخان بجویند. این بود چه از سوی امیرخیز و چه از سوی خیابان جنگهای سختی رفت، و دولتیان بی‌آنکه کاری کنند بازگشتند.

شنبه سوم مرداد (۲۶ جمادی‌الاخری) بار دیگر جنگ برخاست. امروز دولتیان درباره ستارخان نقشه کشیده بودند، و از اینرو از چندراهی خانه‌ها را شکافته و جلو آمدند و انجمن حقیقت را که جایگاه ستارخان می‌بود از چند سو گرد فروگرفتند، و از چند سو بجنگ و تیراندازی پرداختند. در همان هنگام توپها نیز هیغرید و گلوله بر سر امیرخیز می‌بارانید. بلکه سواران یک توپی با خود آورده از نزدیک سنگرهای ستارخان را می‌کوبیدند. چون محمد علی میرزا از دیرکردن کار خشمناک می‌بود و برحیم خان و سرکردگان سخت می‌گرفت، امروز بآن می‌بودند که باری امیرخیز را از میان بردارند و بدینسان بی‌باکی می‌نمودند. ولی ستارخان همچنان پا می‌فشرد و از این سنگر بآن سنگر رفته گلوله می‌انداخت، و تا شام می‌کوشید تا سواران کاری نتوانسته بازگردیدند. در «بلوای تبریز»[۹] می‌نویسد: هفتاد هشتاد تن از دولتیان کشته شده از مجاهدان تنها چهارتن کشته گردیدند.

تلگرافهایی از رحیمخان و شجاع نظام و ملایان درباره این جنگها در دست است که اینک در اینجا می‌آورم:

رحیمخان درباره جنگهای سه روز نخست، در پاسخ «پرسش تهران» تلگراف می‌کند:

«بعرض خاکپای اقدس مقدس اعلی همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه بیست و یکم شهر سامخان و حسین پاشا خان را با یکصد و پنجاه نفر سوار از باغ صاحبدیوان بحفظ اسلامیه فرستاده بودم امیرخیز و یازده محله هجوم‌آور شده، دعوا کرده بودند آنچه شکستی بود باهالی امیرخیز و سایر محله‌ها داده بودند و خیلی زیاد از آنها به بقتل رسانده بودند». «یوم سه‌شنبه بیست و دوم خود غلام با یکهزار سواد و دویست سرباز باسلامیه آمده یازده محله همانطور که آمده بودند باز هجوم آوردند جنگ مغلوبه شد از اقبال بیزوال غلام آنچه که غلبه و شکستی بود بآنها دادم و چند نفر از آنها بقتل رسید. از سوار غلام حسین پاشا خان سرهنگ بیرامقلی سلطان که صاحب منصب کافی و کارآمد بودند تصدق خاکپای مبارک همایونی ارواحنا فداه شدند و چند نفر هم مجروح است. چنانکه تلگرافاً هم بعرض خاکپای مبارک رسانیده‌ام و پریروز چهارشنبه بیست و سیم باز خیابانها و امیرخیز و سایر محله‌ها با کمال استعداد دولتی که از پارسال ضبط کرده‌اند آمده که خانه شاهزاده مقتدرالدوله را داغون نمایند سوار از هر طرفی رفته تا غروب دعوای سخت شده بحمدالله از آنجا هم شکست عظیم یافته و چند نفر آدم آنها مقتول شد و یکنفر هم از سوار تصدق خاکپای مبارک شد دیروز پنجشنبه حسن‌آقا تاجرباشی آمده بود که خیابانیها میخواهند تسلیم باشند. از دیروز رفته تا حال مراجعت نکرد و دیروز هم مختصر دعوا شد غلام نگذاشتم امروز جمعه هم منتظر آمدن تاجرباشی هستم و از یکطرف سوار که پنج روز است بمراغه فرستاده‌ام هنتظرم که قورخانه توپ را برساند و بیشتر از این نبودن فشنگ و جیره سوار است قسم بنمک با محک الان معطل فشنگ هستم فشنگ و جیره جسارت عرض می‌نمایم مرحمت نمیفرمایند خود غلام آنقدر می‌توانست که از خود صد هزار دانه فشنگ گرفته سوار دادم همه در این دعواها تلف کردند استدعا از خاکپای مبارک اینست عاجلا فشنگ و پول مرحمت فرمایند که زیاده از این اسباب معطلی نباشد و تلگرافاً امر مقرر فرمایند امیر معزز هزار سوار اردبیل و فوج اردبیل که بغلام مرحمت شده عاجلا حرکت بدهد هفتصد سوار و فوج پنجم ایلات در باغ صاحبدیوان اردوست اردوی اهر امروز بآنها ملحق شود محنت راپورتها همینطور بود و جسارت شد.»

«غلام جان‌نثار رحیم چلبیانلو مهر یارحیم»

در حاشیه دوباره می‌نویسد:

«جسارت دیگر اهالی محله‌ها هر روز با توپ دعوا می‌نمایند چنانچه چند توپ بخانه شاهزاده مقتدرالدوله انداخته‌اند دعوای آنها دعوای دولتی است. مهر یا رحیم.»

در این تلگرافها بیش از همه میکوشیده‌اند که بناتوانی‌های خود پرده کشند و بهانه‌ها آورند و نویدها دهند. مثلا روز یکم مرداد که آرامش می‌بود شجاع نظام درباره آن چنین تلگراف می‌کند:

«تهران توسط حضرت مستطاب اشرف سپه‌سالار وزیر جنک دام ظله بخاکپای مبارک کارگذاران اعلیحضرت قدر قدرت ظل‌اللهی ارواحنا فداه از مساعدت اقبال بیزوال همایونی روح‌العالمین فداه و توجه حضرت حجت عجل‌الله فرجه طرف را بنوعی مضطر نمودیم که با کمال ضعف واسطه بحضور حضرت حجج‌الاسلامان انداخته که تسلیم شوند.

  سگ کیست این روبه جیله بند که شیر ژیان را رساند گزند  

امید که فردا ختم عمل را بعرض رسانیده خاطر خطیر همایونی ارواحنافداه را آسوده نماید غلام خانه‌زاد شکرالله مهر شجاع نظام»

فردا آدینه درباره جنگی آنروز تلگراف می‌کند:

«طهران توسط جناب مستطاب اشرف وزیر جنگ سپهسالار مد ظله خاکپای مبارک بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ارواحنا فداه اهالی اشرار محلجات تماماً عقب نشسته‌اند از مفسدین در محله امیرخیز جمع شده‌اند امروز جمعه اغلب سنگرهای ستار را گرفته‌ام دو فقره سنگر بسته توپ شراپنل کشیده‌اند اتصالا می‌اندازند ولی درست نمی‌توانند بیاندازند لله‌الحمد بجایی صدمه نرسانیده ولی توپهایی که غلام بسته‌ام تمام کرده اگر مقتضی رای مبارک باشد از سفارت بجنرال قونسول امر شود ده بیست هزار فشنگ بدهند بر ختم عمل چیزی نمانده غلام خانه‌زاد شکرالله ۲۶ ج۲»

پ ۲۱۹

اسماعیل خویی (یکی از مجاهدان دلیر تبریز)

درباره جنگ سخت روز شنبه مجتهد و امام جمعه تلگراف میکنند:

«جناب مستطاب اجل اکرم آقای سپهسالار اعظم دامت شوکته امروز شنبه از صبح تا عصر تنگ جنگ بود و سواران شجاع نظام با جمعی تفنگچبان شتربان نایب کاظم و نایب حسن خان شتربانی حمله کامل و فتح نمایان کردند ضرغام نظام با سواران خود نیز جنگ خوب نموده و خیلی جلو رفتند امروز بامیرخیز خیلی سخت روز بود حاجی موسی‌خان هجوانی امروز در هنر طاق و مرندیها خیلی جای تحسین بودند.»

خادم شرع حسن خادم شرع عبدالکریم مهر امامجمعه مهر مجتهد

باز جنگهای سخت روزهای یکشنبه و دوشنبه چهارم و پنجم مرداد (۲۷ و ۲۸ جمادی‌الاخری) تاختی از سوی دولتیان رخ نداد، وجنگ از سنگرها پیش میرفت و توپ و تفنگ کار میکرد در همانحال حاجی ابراهیم صراف بنمایندگی از رحیمخان برای گفتگوی آشتی آمده بود، امروز یکشنبه پاشابیک که یکی از مجاهدان دلیر و خود نگهبان بازار می‌بود، چون در جنگهای دو روز پیش زخم برداشته بود درگذشت . مجاهدان از مرگ او اندوهناک گردیدند. این از پاکدلی‌های مجاهدان می‌بود که یکدیگر را دوست داشتندی و کسیکه شایندگی می‌نمودی پیش دیگران ارجمند می‌گردیدی. این پاشابیک در اندک زمانی در دلها جا پیدا کرده بود. ستارخان نگهبانی بازار را بمشهدی محمدعلی‌خان سپرد.

روز سه‌شنبه ششم مرداد (۲۹ جمادی‌الاخری) جنگی از سوی خیابان آغاز گردیده آواز شلبک برخاست و توپها نیز غریدن گرفت. امروز شجاع نظام پیشگام گردیده می‌خواهد هنری نماید. اینمرد بیش از دیگر سرکردگان آرزومند چیرگی بشهر میبود و بیش از دیگران می‌کوشید در روزهای جنگ خود او از بالای مناره صاحب‌الامر به تیراندازی پرداختی و کمتر گلوله او بنشانه نخوردی . محسن‌خان کوژپشت از سواران او نیز همین رفتار را کردی. این دو تن از شهر کسان بسیاری را کشته بودند.

نخست دولتیان از راه سیدحمزه و ششگلان بفشار و پیشرفت پرداختند. ولی سپس مجاهدان به پیشرفت پرداخته از سواران هشت تن را کشته و گروهی را زخمی گردانیده پس راندند. تا هنگام پسین فبروزی از اینسو می‌بود. ولیکن بسواران یاور رسیده دوباره فشار آورده و چون چند تن از دلیران مجاهدان کشته گردیدند، نوبریان که در اینجنگ پیشگام می‌بودند نایستاده بازگشتند، و نتیجه این سستی آن گردید که سواران بمناره‌های نوساز مجیدالملک که پر از کالاهای بازرگانی میبود دست یافتند و همه را تاراج کردند.

مجاهدان از این پیش‌آمد سرافکنده بودند ولی دولتبان آنرا فیروزی خود شمرده شادمانی می‌کردند.

فردا چهارشنبه باز سواران بجنگ و پیشرفت پرداخنه بدروازه باغمیشه تاختند، و چون باقر خان بکینه رفتار دیروزی نوبریان کسانی را بیاری آنان نفرستاد امرور نیز سواران دست یافتند و در آن پیرامونها تاراجهایی کردند.

در این دو روزه از سوی ستار خان جنگی نرفت و اینست شجاع نظام تلگراف پایین را برای شاه فرستاد:

«بتوسط حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم مدظله بخاکپای مبارک بندگان و اعلیحضرت قدر قدرت ظل‌اللهی ارواح‌العالمین فداه دیروز خیلی شکست خورده‌اند بطوریکه امروز که روز چهارشنبه دو ساعت بغروب مثل این است که نیست و نابود شده خبر آورده‌اند که ستار نابکار هم مرده چون غسال آورده‌اند چشمش را بسته‌اند بنعش نگاه نکند احتمال هست که اصل داشته باشد بعد از رسیدگی بعرض میرسانم از اقبال بیزوال تا حال نه صدای تفنگی هست نه توپ راپورت امروز همین بود بعرض خاکپای مبارک رساند غلام خانه‌زاد شکرالله»

روزهای پنجشنبه و آدینه آرامش میبود. از دوچی حاجی میرمناف برای گفتگوی آنتی آمده بود و نشستها برپا می‌گردید. گفته میشد دولتیان قورخانه نمیدارند و راستی آنست که با دستور محمدعلیمیرزا فشنگ از کونسولخانه می‌گرفتند که شجاع نظام در یک تلگراف خود سپاس می‌گذارد، ولی گلوله توپ کم میداشتند. در «بلوای تبریز» در اینجا می نویسد: تاکنون سی و چهار جنگ رخ داده: شانزده جنگ با تفنگ تنها باز مانده با تفنگ و توپ هر دو.

روز شنبه ستارخان پیشدستی کرده دستور جنگ داد تا شام از سنگرها جنگ میرفت روز یکشنبه باز آرامش بود. روز دوشنبه دوازدهم مرداد (۵ رجب) سواران بآرزوی تاراج از راه بازار بجنگ و فشار برخاستند. ولی حسینخان دلیرانه ایستادگی نمود و چند ساعت جنگ کرده همگی را پس راند. اینجوان با سر باز و پای برهنه از سنگری بسنگری رفتی و هر کجا که کار سخت بودی خود بجنگ ایستادی.

در این روزها از یکسو آگاهی از داستان دلگداز ملا اما مویری به تبریز رسیده مایه اندوه آزادیخواهان گردید و از یکسو مژده از فیروزی آزادیخواهان عثمانی و مشروطه شدن آنکشور آمده دلها را پر از شادی گردانید.

فردا سه شنبه دو ساعت از روز گذشنه باز توپهای دولتی بغرش پرداخت. ازاینسو نیز با توپ پاسخ دادند. تا پسین اینهنگامه برپا ولی تفنگ‌اندازی نمیشد. هنگام پسین دسته‌ای از سواران از کوچه حاجی‌میرزا جواد مجتهد بآهنگ تاراج پیش آمدند و مجاهدان بجلوگیری پرداختند و جنگ سختی رویداده آواز تفنگها با غرش توپها توأم گردیده در شهر پیچید. پس از دیری سواران ایستادگی نتوانسته بازگشتند. بنوشنه «بلوای تبریز» امروز نوزده تن از سواران نابود شدند.

چهارشنبه همچنان توپ‌باران میکردند. گفتیی از دست یافتن نومید گردیده میخواهند شهر را با توپ ویرانه سازند. تا پسین این هنگامه برپا می‌بود و غرش توپها از هر سو شنیده میشد. هنگام پسین سواران و سربازان و تفنگچیان دوچی و سرخاب دست بهم داده از عالی‌قاپو و میدان توپخانه بتاخت سختی پرداختند. مجاهدان جلو گرفتند و جنگ بس سختی رفت. در این گیر و دار شادروان میرهاشم خان بیاری مجاهدان رسید و کار جنگ بالا گرفت . پس از زمانی سواران شکست یافته روی برتافتند و بیست تن کمابیش از ایشان نابود کردیدند.

قورخانه بسیاری که فرمانفرما از شهر همراه برده و در مراغه گزارده بود ابنزمان آن را بدوچی رسانیدند و گشایش در کار دولتیان پدید آمد، و این بود باز در جنگ پیش‌دستی میکردند. شب پنجشنبه از کوچه مجتهد آواز جنگ و شلیک شنیده میشد و سواران همیخواستند خود را بیازار رسانند و مجاهدان جلو میگرفتند. نیز در راسته کوچه و آن نزدیکیها سواران پیش آمده مجاهدان ایستادگی نموده جنگ می‌کردند و تا دوساعت هنگامه برپا بود تا از سواران چند کس کشته گردید و دیگران بازگشتند.

روز پنجشنبه همچنان توپهای دولتی بغرش پرداخته پس از دیری از اینسوی نیز بمباران آغاز شده تا غروب جنگ توپ برپا بود. پسین امروز دسته‌ای از روستاییان اسبران و گیوی داوطلباته نزد ستارخان آمده خواستار تفنگ شدند و در شمار مجاهدان جا گرفتند.

روز آدینه شانزدهم مرداد از یکساعت بظهر توپها غریدن گرفت تا غروب همچنان آتش میبارید.

تلگرافهایی از اسلامیه نشینان بدینسان گاهی جنگ و گاهی آرامش میبود. در این روزها پاره تلگرافهایی که شجاع نظام و رحیمخان و دیگر اسلامیه نشینان، بتهران برای شاه یا امیربهادر فرستاده بودند بدست آزادیخواهان افتاده. بدینسان که نوشته‌های آنان را که با مهرهای خودشان میبود از تلگرافخانه گرفتند، و چون سندهایی بشمار میرفت با دستور انجمن پیکره از آنها برداشتند و بمردم پراکندند.[۱۰] از این تلگرافها برخی را در پیشتر آورده‌ایم. و اینک سه تلگراف از مقتدرالدوله و میرهاشم و رحیمخان میآوریم:

تلگراف مقتدرالدوله

«طهران - خاکپای مهر اعتلای اعلیحضرت قدر قدرت اقدس همایون، شاهنشاهی ارواحنا فداه از نمک‌خوارگی و دولتخواهی دیگر طاقت طاق شده ناچار است که همه چیز را بی‌پرده بعرض رساند تبریز و اطراف بکلی خراب و تمام شد شجاع نظام سفیه مرندی را قبله عالم ارواحنا فداه کاملاً می شناسد دو نفر عالم بیچاره را که از مقنضبات سیاسی و مملکت داری بی اطلاع‌اند آلت اجرای مقاصد فاسده و منافع شخصیه قرار داده آنچه بایست نشود کردند هزار مرتبه داد و فریاد کرده و از دامن حضرات گرفتم و حتی از نمایندگان دول خارجیه التماس و تملق کردم که نشستن حضرات آقایان در اسلامیه و دخالت بامور سیاسیه صحیح و وظیفه ایشان نیست عرایض غلامانه قبول نیافت ده کرور بلکه متجاوز ضرر وارده داخلیه و غیره است دیروز که تلگراف رأفت

پ ۲۲۰

ستارخان با پیرامونیان خود

آمیز اعلیحضرت ظل‌اللهی ارواحنا فداه را فرستاده مراحم ملوکانه بهمه ابلاغ و غدغن کرده‌ام که برحسب امر قدرت همایونی تفنگ‌اندازی موقوف شود تمام سوار و سرکرده‌ها قبول و اطاعت کرده غیر از شجاع نظام که شب اقلا دو هزار تیر هوایی از سر بام و توی منزل خود خالی کرده و تمام شهر را بوحشت انداخته و حتی گلوله هوایی بمنزل خود سردار نصرت آمده بپایه دیوار خورده بنمک اعلیحضرت قبله عالم قسم است هرگاه خانه و جان واهل عیال غلام در راه خدمت دولتی و استقلال سلطنت برود ابداً واهمه ندارد و قابل مذاکره نمیداند ولی خرابی و ویرانی مملکت از حد گذشت تمام این کارها محض جلب منفعت شخصی است که بدولت و رعیت خیانت مینماید باز بنمک مبارک باد قسم میکند مخصوصاً سوء قصدی بجان غلام دارد که غفلتاً بوسیله ممکنه با قتل خانزاد آشوب دیگری علاوه بر انقلاب حاضر بیندازد انشاءالله بعد از چند روز دیگر که شاهزاده عین‌الدوله وارد میشود صدق عرایض غلام معلوم خواهد شد تصریحاً عرض مینمایم چه خانها و چه مغازه ها و بازارها بتاراج رفته و میرود هروقت عرض به آقایان کرده‌ام عوض اینکه عرایض مصلحانه را بمیزان عقل بسنجند و صلاح مملکت را در نظر بگیرند هزارگونه ناملایمات از خود آقایان و دیوانه مرندی شنیده‌ام روزی نیست که کاغذهای رسمی از نمایندگان دول خارجه نرسد ولی حضرات هیچ ملتفت این نکات نیستند کسی که با خیالات غلام همراه است سردار نصرة و جناب آقا میرهاشم است استدعای غلامانه دارم توجه عاجل فوری بفرمایید که مملکت زیاده از این ویران نشود. »

تلگراف میرهاشم

«طهران- توسط جناب مستطاب اکرم اعظم آقای سپهسالار امیرجنگ دام اجلاه العالی وضع شهر کمافی‌السابق اشرار از سنگرهای خودشان و ارک در تیر و توپ اندازی کوتاهی ندارند از این طرف هم معارضه بمثل میشود باین وضع بی ترتیب گویا تصفیه امور امکان ندارد نه حاکم باکفایتی و نه وزیر لشکر با سیاستی از همه بدتر اطوار ناملایم این دو نفر آقایان میباشد که ابداً از اعمال غرض و نفسانېت دست برنمیدارند ساعتی نیست که فرقه‌ای از دوستان را مغرض نکنند هرکسی بخیال خود اقدام میکند نه مصرف تنخواه معین است و نه ترتیبی در کار است احدی چه دوست چه دشمن جای امیدواری از ایشان ندارند تمامی استعداد معین حتی نان سوارها و عموم توقعات بعهده دعاگو افتاده اهالی سرخاب بکلی و اغلب ناس بواسطه حرکات ایشان از اسلامیه اعراض نموده خود دعا گوهم چندان تردد ندارم ولی از خارج مردم را بهروسیله جمع و امیدوار مینماید تنخواه حواله شده را مال خود فرض کرده بطور دلخواه صرف میکنند و بشئونات ایشان برخوردن هم اقتضا ندارد تا حال سه مرتبه رشنه کار را بکلی جمع کرده تمامی امور تصفیه شده بود که بی‌کفایتی حکومت و اقدامات ناملایم آقایان مجدداً تغییر داد حالیه غیر از اینکه حاکم کافی با اردوییکه در راهست برسند علاجی باین ترتیب بنظر نمیرسد لهذا اقامت دعاگو جز زحمت بی‌ثمر و خوندل اثری نخواهد داشت استدعا از در گاه عالم‌پناه آنکه مرخص فرمائید چند روزی یا در نعمت‌باد بدفع گلوله که در موضع موذی مانده بپردازد و یا آنکه عازم زیارت آستان مقدس بوده باشد. اقل هاشم الموسوی»

تلگراف رحیمخان

«طهران بعرض خاکهای اقدس مقدس اعلی ارواحنا فداه اقدامات دو روز قبل تمام اشرار محلات با توپ و تفنگ بیکدفعه سر محله شتربان و سرخاب ازدحام و تا مغازه‌های مجیدالملک بورش آورده مغازه‌ها را غارت و بامهای آنجاها را سنگر کرده بودند از اینطرف سوار جلوگیری نموده بعد از زد و خورد زیاد دو نفر سرباز از اینطرف و پنج نفر هم از اشرار مقتول بعلاوه زخمدار زیاد شکست شده فرار کردند فعلا دو روز است اشرار بکلی تا یک اندازه مغلوب و مضطرب بوده‌اند از غلام این دو روز را بعلت نبودن فشنگ اقدام و دنبال نشده اکثر سوار تفنگ‌شان روسی فشنگ‌شان بکلی تمام الآن یکعدد فشنگ روسی در همه سوار پیدا نمی‌شود غلام تاکنون آنچه از قوه به فعل آمده تحصیل و مصرف کرده حالا از هیچ‌جا ممکن ندارد حضرت اجل سپه‌سالاراعظم مخابره کرده بودند از جنرال قونسولگری سی‌هزار فشنگ دریافت دارم ندادند مطلب جوابیه ایشان را که بغلام نوشته بود جهت اطلاع خاطرمقدس رج شده»

«در مسئله ممهوده مثل اینکه چندین دفعه خواهش کرده‌اید و دوستدار جواب داده‌ام با دلایلی که در پیش خود دوستدار است از قبول آن معذورم و در قبول آن نتیجه خوبی نمیدانم در هر حال تکلیف خودتان است برای سواره اسباب مدافعه فراهم بیاورید غلام بعد از یأس مراتب را بحضرت آقای سپه سالار اعظم تلگرافاً عرض نموده هنوز جواب نرسیده حالا نمیدانم تکلیف غلام در خصوص قشنگ و حقوق سوار چه چیز است با این قحط و غلای شهر سوار بیچاره چه بکنند جسارت بعرض شد غلام رحیم چلبیانلو مهریارحیم»

از این تلگرافها پیداست که چه رنجشهایی در میان سران دولتیان می‌بود که هر یکی از دیگری بد میگفته، و هر یکی خود را کاردان‌تر میشمارده. از تلگراف رحیمخان معنی «مسئله معهوده» بیکبار روشن میگردد. کونسولگری فشنگ بدولتیان میداده. چیزیکه هست در این بار نداده.

اینکه در این تلگرافها از بی‌پولی و بی‌قشنگی مینالیده‌اند تا اندازه‌ای دروغ می‌بوده، و چنین میخواسته‌اند که در برابر نافیروزیها دستاویزی یاد کنند، نیز تا توانند پول و فشنگ بیشتر بدست آورند.

روزنامه حبل‌المتین کلکته نسخه تلگرافی را از محمدعلی‌میرزا برحیمخان پراکنده گردانیده که روزنامه‌های شمس استانبول و انجمن تبریز نیز نوشتند. و آن تلگراف تاریخ « ۹ جمادی‌الاخری» را میدارد که باید گفت در روزهای نخست جنگ فرستاده شده چیزیکه هست ما دلیل براستی آن تلگراف ندیده‌ایم، و در میان تلگرافهایی که شاه با سروزیر یا دیگری در آن روزها برای رحیمخان فرستاده و اکنون در دست ماست، این را نمی‌بینیم. اینست نمیدانیم راستست با ساخته، و بهر حال آنرا در پایین می‌آوریم:

«رحیمخان سردار نصرت دستورالعملهای شفاهی که وقت حرکت از طهران فرموده‌ایم البته فراموش نکرده حالا هم دستورالعمل میدهم در سرکوبی مخالفین دولت از هیچ اقدامی فروگذار منما. بقسمی با مخالفین دولت سلوک بنما که تا دیرباز اهالی فراموش ننمایند از قتل و سزاهای عبرت‌آمیز و خرابی خانه‌ها و تاراج شهر فروگذار

پ ۲۲۱

مغازه‌های مجیدالملک پس از تاراج یافتن و سوخته شدن

«مکن که نزد احدی مسئول نیستی. همان وضعیکه (کولونل لیاکوف) در طهران کرد

و البته شنیده سرمشق خود قرار ده. هرقدر زودتر شهر را امن نمودی و مخالفین دولت را بیشتر سرکوبی کردی زیاده مورد مراحم ملوکانه ما خواهید بود. شرط و شروط مصالحت و تأمل یعنی چه؟ رعیت باید نزد احکام دولت تسلیم محض باشد و مخالفین دولت باید با منتها سختی سزای عبرت‌ناک بیابند. مشورة با جنرال قونسول روس بنما و بست و تحصن را بهیچ مشمار.»

روزنامه انجمن که این تلگراف را در آخرهای شهریور ماه بدست آورده چاپ کرده در پای آن می‌نویسد:

«شاها دستورالعمل‌های شفاهی و تلگرافی عقیم ماند و نقشه لباخوف در آذربایجان تطبیق نگردید.»

  خدا کشتی آنجا که خواهد برد اگر ناخدا جامه بر تن درد  

آن تلگراف چه راست و چه دروغ، این چند جمله که روزنامه انجمن در پاسخ آن نوشته شاینده است که در تاریخ جنبش مشروطه بازماند.

سامانی که بکارها داده شد چنانکه دیدیم تبریزیان باین جنگ نابیوسان و ناخواهان درآمدند. زیرا ناگهان جنگ پیش آمد، و در آن میان انجمن ایالتی بهم خورد و مخبرالسلطنه از شهر بیرون رفت، ستارخان و باقرخان تنها آن توانستند که جلو دولتیان را گیرند و خود را نگه دارند، و بدیگر کارها کسی نپرداخت ولی این زمان چون از یکسو مجاهدان بپایداری خود امیدمند گردیده و از یکسو از تهران آگاهی میرسید که محمدعلیمیرزا بسیج سپاه برای فرستادن بآذربایجان می‌کند و از ماکو آگاهی میرسید که اقبال‌السلطنه آهنگ تبریز را میدارد، و از اینها فهمیده میشد که جنگ بدرازی خواهد کشید، از اینرو کسانی از سردسنگان و دیگران گرد آمده بابن شدند که سامانی بکارها دهند. هنگامیکه آن جنگهای سخت میانه دولتیان با ستارخان و باقرخان میرفت اینان بکارهای خود می‌کوشیدند. چنانکه گفتیم نمایندگان انجمن بجان خود ترسیده هریکی بجایی پناهید. سپس نیز لوتیان دوچی آمده انجمن را تاراج کردند و بیرقش را خوابانیدند. ستارخان از کارهای ارجداری که در آن روزهای گرفتاری کرد یکی این بود که بیرق دیگری بسیجیده با شکوه و نمایش بانجمن فرستاد که بالای درش افراشتند و حسین خان باغبان را با یکدسته از مجاهدان گزیده بنگهداری آن بیرق گماشت. این نشانی از ارج‌گزاری او بانجمن می‌بود. در این روزها هم آرزو میداشت که دوباره انجمن برپا گردد و بکارها دیده‌بانی کند و چون نمایندگان بدانسان پراکنده بودند و این کار آنان گذشته از بدیش جز کناره‌جویی معنی نمیداشت، این بود نمایندگان دیگری پا پیش نهاده انجمن را برپا گردانیده، چون در این هنگام برگزیدن (از روی دستور قانون) نشدی، و آنگاه هرکسی برگزیده‌شدن را نپذیرفتی. ناچار کسانی خود خواستار گردیده نمایندگی را پذیرفتند، که ما از آنها جز نامهای میرزا محمدتقی طباطبایی و حاجی مهدی آقا و سید حسینخان عدالت و میرزا اسمعیل نوبری را نمیدانیم. میرزا محمد تقی رییس انجمن گردید.

برای پیشرفت کارها به پول نیاز میبود. مجاهدان تاکنون پول نمی‌گرفتند و این نشانی از مردانگی ایشانست که توانگر و بیچیز، بی هیچ چشمداشتی آن جانفشانیها را می‌نمودند. ولی این همیشه نتوانستی بود و بایستی، برای بیشتر آنها روزانه داده شود. از آنسو برای خریدن فشنگ و تفنگ و دررفتهای دیگر نیز نیاز بپول می‌داشتند.

از اینرو کمیسیونی بنام «کمیسیون اعانه» برپاگردانیدند که رسیدها چاپ کرد، و از روی دفتر و حساب از توانگران بپول‌گرفتن پرداخت و برای مجاهدان (هر تنی روزانه چهار قران) مزد نهاد. نیز در امیرخیز و خیابان نانوایی باز کرد که مجاهدان نان از آنجا گیرند.

در میان مجاهدان تا کنون فرماندهی و فرمان‌بری نمی‌بود، و آنان با یکدیگر جز برادرانه راه نمیرفتند. آری کسانی در آن یکماه جنگ کاردانی و دلیری از خود نشانداده برتری بدیگران یافته بودند، ولی نام برتری در میان نمی‌بود. در ابنهنگام هر گروهی را دسته‌دسته گردانیده بهر ده با بیست تن یک فرماندهی (از همانان که در سایه دلیریها و کاردانیهای خود برتری یافته بودند) برگزیدند.

مجاهدان که از نخست می‌بودند خودشان تفنگ - از پنج‌تیر و ورندل و مانند آن - میداشتند و فشنگ نیز خودشان مبخریدند. ولی چون در این روزها کسان دیگری بآنان می‌پیوستند و در جنگ همگامی می‌نمودند برای آنان در انبار ارک را باز کرده یک گونه تفنگی بیرون آوردند که «شاسپو» نامیده می‌شد. مسیو شاسپو نامی در فرانسه در چهل و اند سال پیش، این تفنگها را ساخته و چند سالی رواج میداشته تا جای خود را به گونه بهتری داده، و گویا در همان هنگام برای ایران خریداری شده که در انبار میخوابیده.

اینها فشنگ‌های کاغذی میخورد و در برابر پنج تیرهای آلمانی و روسی کاری از آنها پیش نمی‌رفت . تفنگسازان تبریز کالیبر آنها را دیگر می‌گردانیدند که فشنگ ورندل میخورد. ولی از این نیز سود بسیاری دیده نمیشد، و این تنها غیرتمندی مجاهدان میبود که کاری پیش می‌برد.

چون مجاهدان بفشنگ نیز نیاز میداشتند چند جایی را برگزیدند که هر کسیکه نیاز پیدا کرد فشنگهای تهی‌شده را بدهد و فشنگهای پر بگیرد، و غدغن گردید که هیچ کسی گلوله هوایی نیندازد.

نیز ستارخان غدغن کرد که مجاهدان بکسی چیرگی نکنند و کسی را نیازارند و از هیچ‌جا چیزی نگیرند.

نیز مجاهدان را بدسته‌هایی بخشیدند که همیشه یکدسته در سنگرها باشند و دیگران بآسایش پردازند، مگر هنگام جنگ که همگی بسنگرها شتابند.

نیز بهر کویی دروازه‌ها ساخته بالای آن سنگرها پدید آوردند.

تبریز یک شهر بازرگانیست و بازارهای بسیار و سراهای بزرگی پر از کالاهای بازرگانی می‌داشت، و این بود سواران و سربازان همیشه در آرزوی دست یافتن بآنجا، و تاراج‌کردن می‌بودند، و هر زمان که فرصت می‌یافتند خود را بآنجا می‌رسانیدند. از اینرو مجاهدان در بازارها سنگر پدید آوردند، که آن بخشیکه در دست اینان میبود آسوده بماند، و ستارخان نگهداری بازارها را بحسین‌خان که اینهنگام کم‌کم بنام میگردید، سپرد و او پاشابیک را با یکدسته ببازار گماشت. دستگاه آزادیخواهی که بآخرین پایگاه ناتوانی خود رسیده و از آنجا باز گشته بود، روز بروز بتوانایی افزوده کارها بهتر میگردید بسیاری از کسانیکه رو نهان کرده یا بکونسولخانه‌ها پناهیده بودند بیرون آمده دوباره در کوشش همدستی می‌نمودند. مجاهدان روزبروز آزموده‌تر گردیده بدلیری می‌افزودند. چنانکه دیدیم چون دولتیان توپ بکار بردند ابنان نیز توپها از ارک بیرون آوردند و بکار گزاردند، و از میان آزادیخواهان توپچیان آزموده و کاردانی پیدا شد. یکی از آنان مهدیخان میبود که (ارمنی خوانده میشد) واو یکی از آزادیخواهان با ارج بشمار میرفت. دیگری محمدخان توپچی امیرخیز میبود. دیگری جوان روستایی میبود که ستارخان از چابکی او خشنودی نموده لقب را «ایلدرم» (درخش) داد. مجاهدان قفقازی (یا بهتر گویم «از قفقاز آمده») که سردسته‌شان مشهدی حاجی می‌بود، و در این جنگها دلیری و چابکی بسیار نشان میدادند گامی بمب با نارنجک نیز می‌ساختند، و چون سواران و سربازان دولتی تا آن روز بمب ندیده بودند از آن بسیار می‌ترسیدند.

جنگهای سخت‌تر چنانکه دیدیم و سپس نیز خواهیم دید سرکردگان دولتی که با تبریز می‌جنگیدند و کاری نمی‌توانستند و از این ناتوانی خود سخت خشمناک می‌بودند و از اینرو هرچند روز یکبار نیروهای خود را بهم ریخته بکوشش و جانبازی بیشتری آماده گردیده بیک جنگ سختی

پ ۲۲۲
نایب محمدآقای نجار (یکی از سرکردگان مجاهدان خیابان) این پیکره در سالهای

دیرتر برداشته شده و رخت تن او رخت شهربانیست

برمی‌خاستند و تا شام می‌کوشیدند، ولی کاری نتوانسته باز می‌گردیدند و چند روزی با

جنگهای سنگری بسر برده باز بیک جنگ سختی آماده می‌شدند. از اینرو جنگهای تبریز که یازده ماه کشیده در میان آنها روزهای برجسته، و در میان اینها نیز روزهای برجسته‌تر هست، و یکی از روزهای برجسته‌تر روز شنبه هفدهم مرداد (۱۰ رجب) میباشد که اینک داستانش را می‌نویسیم:

در اینروزها بدولتیان از یکسو قورخانه از مراغه آورده، و از یکسو نصرالله یورتچی با چند صدتن از سواران جنگ‌آزموده شاهسون بیاوری آمده بود. از اینرو بار دیگر بتکان آمده باین شدند که بیک تاخت میداندارتر و سخت‌تری بامیرخیز برخیزند، و بیشتر از آنچه تا کنون کوشیده بودند بکوشند. تا ستارخان را از میان بردارند، و برای اینکار شنبه هفدهم مرداد را برگزیدند.

شب شنبه آرامش بود و بامدادان همه سرکردگان از رحیمخان و شجاع نظام و حاجی موسی خان مرندی و علیخان هجوانی و ضرغام و نصرالله‌خان یورتچی و دیگران پیروان خود را آماده گردانیده، از روی نقشه‌ای که کشیده بودند نخست یکدسته را بخیابان فرستادند که با اینجا جنگ کنند و نگزارند باقرخان بیاوری بیاید، و بازمانده را بسر امیرخیز روانه کردند، حاجی ویجویه‌ای این جنگ را بگشادگی نوشنه و نامهای کوچه‌ها و بازارچه‌ها را نیز یاد کرده، و چون بیشتر آن کوچه‌ها و بازارچه‌ها اکنون در تبریز پایدار است، من همان نوشته‌های او را با اندک کوتاهی آورده برخی جمله ها نیز از خود می‌افزایم:

شش هفت هزار تن از سواران جنگی آموخته و از مردان تناور و بلندبالا هر گروهی از راه دیگری رو بسوی امیرخیز و جایگاه ستارخان آورده ببکبار شلیک آغاز کردند، چنانکه گفته‌ایم در این جنگها دیوارها را می‌شکافتند و از خانه‌ای بخانه‌ای گذشته پیش می‌رفتند، و این بود هر دسته‌ای کلنگچیانی برای سوراخ‌کردن دیوار همراه می‌داشتند و چون خانه‌هایی که در جنگ‌گاه نهاده بیشتر تهی می‌بود این کار را بآسانی میتوانستند.

اینان تا می‌توانند پیش میروند و توپها می‌غرد و آواز آنها در سراسر شهر پیچیده و هر کسی از دور و نزدیک می‌داند که جنگ بسختی برخاسته است. دولتیان میخواهند که سواران دسته‌ای از جلو انجمن حقیقت (جایگاه ستارخان) و دسته دیگری از دست راست آن، و دسته سومی از دست چپ درآیند که از سه سو گرد آنرا گیرند، و راهها را بسته نگزارند کسی بیاری برسد. اینست از همه راهها پیش می‌روند و با همه سنگرها جنگ میکنند. ولی در آن میان یکدسته انبوهی سواره و سرباز قره‌داغی بسرکردگی ضرغام و یکدسته از تفنگچیان خود دوچی بهمراهی کاظم‌خان و نایب‌حسن (از لوتیان بنام دوچی) آهنگ دروازه استانبول که دست راست سنگرهای ستارخان بود کرده دو سنگر را در سر راه خود از میان برداشتند. از آنسوی سواران پورتچی که در این جنگ پیشاهنگ می‌بودند از راه دیگری به پیشرفت پرداخته خود را ببازارچه استانبول رسانیدند، و از هر سوی سوراخ باز کرده بشلیک پرداختند. توپی را نیز با خود آورده در آن نزدیکی بکار گزاردند. مجاهدان که در این سنگرها می‌بودند ناگهان دشمن را نزدیک خود یافتند با آنکه بیست و پنج تن بیش نمی‌بودند خود را نباخته ایستادگی نمودند و بجلو دروازه شتافته به تیراندازی پرداختند. ستارخان که از این غوغا خم بابرو نیاورده شیردلانه می‌کوشید دستور داد توب را از میدان اسب فروشان یجلو دروازه کشیده بشلیک پرداختند. سواران که آزموده جنگ می‌بودند دود و تاریکی را فرصت شمارده هرچه پیشتر آمدند و بیکبار شلیک کرده تیر را همچون تگرگ بر سر مجاهدان بارانیدند و ناگهان از کچیز خانه‌ای سوراخ باز کرده پشت سر مجاهدان را نیز گرفتند و از هر سو میدان را بر ایشان تنگ گردانیدند. مجاهدان ایستادگی نتوانسته توپ را گزارده رو بگریز آوردند. مگر دو جوان از مردم ویجویه بکی ستار و دیگری عباس که نگریختند و توپ را سنگر گرفته بزدوخورد پرداختند. ستار گلوله خورده از پا افتاد ولی عباس یکتنه ایستادگی کرده و چون فشنگش نماند دست بخنجر برده با سواران درآویخت ولی رهایی نتوانسته دستگیر گردید. سواران بتوپ دست یافته شادی‌کنان بدوچی کشیدند و آن را فیروزی بزرگی شمار دند. نیز ببازارچه استانبول آتش زده سوزانیدند. چون بدینسان چیره شدند همه کاروانسراهای آنجا را فراگرفته یکسره با انجمن حقیقت بجنگ پرداختند. و از آنسوی دسته‌های دیگر از سواران قره‌داغ و مرند و از دیگران که از چند کوچه پیش آمده و بالا دست انجمن را گرفته و همچنین دسته‌هایی که از روبرو پیش آمده بودند همگی ببکبار آتش فشانی می‌کردند و بهردم چندین هزار گلوله بر سر انجمن می‌بارانیدند. آواز گلوله‌ها بهم در آمیخته تو گویی کوهی از جا کنده می‌شد در همان زمان توپها نیز خاموش نه‌نشسته با غرشهای پیاپی لرزه بدلها می‌انداخت . گاهی نیز بمبی ترکیده با آوای خارا شکاف دیوارها و خانها را تکان میداد. هنگامه بزرگی می‌بود سرکردگان بیگمان بودند که کار را یکسره خواهند کرد و آخرین زور خود را می‌زدند. در چنین هنگامی ستارخان بیش از دوازده تن بر سر خود نداشنه با اینحال خم بابرو نیاورده مردانه می‌کوشید و پاسخ گلوله‌ها را داده فرصت پیش آمدن بدشمن نمی‌داد. امروز یکی از روزهایی بود که دلیری بی‌اندازه از ستارخان پدید آمد. این کار هر کس نیست که بدانسان دشمنان گردش را گیرند، و او خود را نبازد و گامی پس نگزارد.

پ ۲۲۳
غلامخان اهرابی (یکی از سردستگان مجاهدان)

این پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده و رخت تن او رخت شهربانیست

دوست و دشمن کار را نزدیک بپایان می‌پنداشتند، وامیرخیزیان از ترس خانه‌های

خود را گزارده دست بچگان خود را گرفته از میان آتش بیرون می‌شتافتند. از آنسوی در کویهای نزدیک که از آواز توپ و تفنگ بسختی کار بیشتر پی برده بودند، از خانه‌های خود بیرون ریخته در سر کوچه‌ها گرد آمده با دلهای پر از ترس و بیم نتیجه را می‌بیوسیدند.

حاجی محمد باقر نویسنده «بلوای تبریز» که بجنگگاه نزدیک و در آنروز از خانه بیرون می‌بوده، چون داستان شکست مجاهدان و برده شدن توپ را می‌نویسد چنین می‌گوید: «من با چند تن در سر ویجویه ایستاده بودیم. مرد و زن کوچک و بزرگ که از جنگ‌گاه گریخته، شتابان و نالان رو بسوی ویجویه آورده بودند گروه بگروه میرسیدند. در اینمیان مجاهدان که از چنگال مرگ رسته بودند فرا رسیدند. سر و رویشان از گرد و دود ناپدیدار می‌بود. دلداریشان دادیم. از کشته‌شدن ستار و از دستگیرافتادن عباس بسیار دلسوخته می‌بودند و افسوسها میخوردند، می‌گوید: در اینهنگام جنگ هرچه سخت‌تر گردیده بود و با آنکه دوری ما از آنجا بیش از هزار گام می بود گلوله‌ها پیاپی از بالاسر ما می‌گذشت.

سواران دم دروازه استانبول هشت کاروانسرای بزرگ را بدست آورده و سنگر گرفته گلوله بسر سنگرهای ستارخان می‌باریدند. از آنسوی دسته‌های دیگری از چند کوچه دیگر پیش رفته و خود را بکوچه بزرگ امیرخیز که جایگاه ستارخان در آنجا می‌بود رسانیده از کاروانسرا و مسجد به تیراندازی پرداختند.

بدینسان پیرامون ستارخان گرفته شد. ولی او همچنان می‌ایستاد و خود را نگه می‌داشت. در این هنگام تنگی بود که ناگهان حسینخان باغبان با دسته خود بیاری رسید، و از آنسوی مجاهدان ویجویه که از دروازه استانبول گریخته بودند با یکدسته دیگری دوباره آمدند.

حسینخان که نگهبان سنگرهای بازار می‌بود، گویا ستارخان با تلفون باو آگاهی داده بود که در چنین هنگام نیازی با مشهدی محمدعلی‌خان و دیگران بیاری رسیدند. چون گرد ستارخان گرفته شده بود اینان پشت سر سواران جایی را سنگر گرفته از آنجا به تیراندازی پرداختند، و بدینسان جنگ هرچه سختتر و میدان آن هرچه پهناورتر گردید. مشهدی محمد علیخان می‌گوید:

«در بازار جنگ چندان سخت نبود. ستارخان تلفون کرد سنگرها را استوار گردانیده بیاری امیرخیز شتافتیم. هنگامی رسیدیم که سواران یورتچی دروازه استانبول را گرفته و توپ را نیز برده و از آن سوی سواران مرند و قره‌داغ و دیگران تا دم دیوار انجمن حقیقت رسیده بودند. تا آن روز دولتیان این اندازه پیشرفت نکرده بودند. ما از سمت بازار که رسیدیم دم کوچه قره‌چیلر دسته‌ای تفنگچی ایستاده ولی همگی خود را باخته بودند. حسینخان بی آنکه در جایی بایستد پیش میرفت تا دم کاروان‌سرایی رسید . از آنجا نگذاشتیم جلوتر برود، و در زمان دیوار کاروان‌سرا را شکافته بدرون رفتیم. از این کار ما تفنگچیان دل پیدا کرده آنان هم پیش آمدند و جنگ سختی کردیم. نیم ساعت نکشید که دروازه استانبول را گرفتیم. سواران یورتچی که در کاروانسراها میبودند به تنگنا افتادند ما خود را بروی پل رسانیدیم سوار و سرباز که آن کوچه‌ها را گرفته بودند رو بگریز آوردند. یورتچیان که تنگنا میبودند از درون کاروانسراها لابه آغاز نموده سوگندهای خنده‌آور می‌دادند. زیرا چون ما را بابی شنیده بودند گنده میدادند: «شما را بحضرت خودتان». ما ناچار شدیم در آن گیر و دار مسلمانی خود را بآنان باز نماییم. این زمان بدلگرمی بیشتر لابه میکردند و پیمان می‌نهادند که بار دیگر بجنگ نیایند. این بود راه دادیم و دویست تن بیرون رفتند. ما نیز از این سوی آسوده گردیده بسوی امیرخیز پرداختیم و اینهنگام از خیابان نیز بیاری رسیدند و تا غروب آفتاب جنگی میکردیم تا همه دولتیان را از امیرخیز پس راندیم بلکه چند سنگری هم از ایشان ویران کردیم».

چنانکه گفتیم امروز دسته‌هایی نیز بخیابان و نوبر هجوم برده بودند و از آنسوی نیز جنگ بر پا می‌بود تا هنگام پسین خاموش گردید.

بنوشته «بلوای تبریز» امروز ده ساعت درست جنگ برپا بود. بیست تن کمابیش از مجاهدان و هفتاد تن از دولتیان کشته گردیدند. عباس را که گفتیم دستگیر کردند در دوچی سر بریدند. بازارچه استانبول سراسر سوخته صد دکان کمابیش از میان رفت. نیز خانه‌هایی در امیرخیز تاراج یافت. از کسانی که امروز دلاوری کردند و در «بلوای تبریز» نامهای ایشان را می‌برد مشهدی سیف‌الله و کربلایی عبدالعلی و مشهدی حسین و حاج حمدالله از کور در لویان بودند. کور در لویان در ویجویه می‌نشینند و بیشتر مردان دلیری هستند، و چون مجاهدان که در دروازه استانبول شکست خورده بگریختند کوردرلومی بودند اینان همگی را برگردانیده خودشان نیز بآنان پیوستند و بخونخواهی عباس و ستار جانفشانیها کردند و از امروز دسته دیگری از آنان تفنگ برداشته بمجاهدان پیوستند.

فردای آنروز شب یکشنبه مجاهدان بروی ویرانه‌های بازارچه استانبول دیده‌بانی میکردند. از سوی امیرخیز خاموشی می‌بود و آوازی شنیده نمی‌شد. ولی از سوی خیابان و نوبر از سنگرها آواز تفنگ برمیخاست. روز یکشنبه سرکردگان بار دیگر بجنگ برخاسته هنگامه دیروزی را تازه گردانیدند. در این یکماه و نیم و بیشتر که رحیمخان و شجاع نظام و ضرغام و حاجی موسی خان که هر یکی سرکرده بنام می‌بود با تبریز جنگیده کاری از پیش نمی‌بردند. محمدعلیمیرزا پیاپی تلگرافهای نکوهش بنام ایشان می‌فرستاد و این روزها چون آمدن عین‌الدوله از راه دریا و اردبیل نزدیک شده و سپهدار نیز با لشکری از تهران میرسید، این سرکردگان می‌ترسیدند اگر کار تبریز با دست عین‌الدوله یا سپهدار بپایان رسد آنان سرفرازی یافته و اینان همیشه بدنام باشند، و دیدیم که مشیرالسلطنه در تلگراف خود برحیمخان همین را می نوشت، از اینرو دست بهم داده و خواب و خور بر خود حرام

پ ۲۲۴

این پیکره نشان میدهد ستارخان را با پیرامونیان خویش (آندو تن که در جلو نشسته‌اند یکی فرج آقا و دیگری تقیوفست)

ساخته می‌خواستند از هر راهی باشد پیش از رسیدن عین‌الدوله و سپهدار به شهر دست یابند و چون بیش از همه ستارخان را مایه شورش می‌شناختند بیش از همه باو می‌پرداختند و اینست با همه خستگی از جنگ دیروزی امروز را نیز بجنگ برخاستند.

امروز نیز سواره و سرباز را بچند دسته کرده از راههای بسیار بسوی امیرخیز پیش رفتند تا انجمن حقیقت را گرد فروگیرند و یک توپ را نیز همراه بردند. در آغاز تاخت شلیک نمیکردند ولی چون پیش رفتند بشلیک پرداختند، و نخست توپی بمسجد ایریلو که یکی از سنگرهای مجاهدان بود بستند. گلوله توپ در مسجد ترکیده مجاهدان تاب ایستادن نیاوردند، و چون از آنجا بیرون آمدند دسته‌ای از سواران که بستر خشک رودخانه را گرفته و آمده بودند، آنرا سنگر گرفتند. در اینهنگام جنگ با سختی آغاز شده سواران و سربازان که از هر سوی پیش آمده و خود را تا نزدیکی انجمن رسانیده بودند همگی بشلبک پرداختند و توپها غریدن گرفت. ستارخان دستور داد با توب دیوار مسجد را از پشت بشکافتند و مجاهدان به گلوله‌باران پرداخته دسته‌ای از سواران را در آنجا از پا انداختند. امروز از سوی مغازه‌های مجیدالملک و عالی‌قاپو و از بالای خیابان نیز جنگ پیش میرفت و از هر گوشه آوای تفنگ و غرش توپ برمیخاست. ولی سخت‌ترین جنگ در امیرخیز روی میداد و دولتیان امیدوار می‌بودند اگر دیروز توب ستارخان را گرفته‌اند امروز خود او را گرفته یا خواهند کشت. این بود از سه سو گرد انجمن حقیقت را گرفته با سختی جنگ می‌کردند و با آنکه از سوار و سرباز پیاپی کشته میشد پروا نمی‌نمودند. امروز نیز چند بمبی ترکیده در هربار کسانی را از دولتیان نابود ساخت. امروز هم حسینخان با دسته خود بیاری ستارخان شتافت و دلیرانه از پل گذشته در کوچه توتلوخ خانه‌ای را سنگر نموده پشت سر سواران را گرفت و گزند بسیاری بایشان رسانید. تا غروب گیر و دار برپا بود تا سواران شکست یافته بجای خویش بازگشتند.

اما در خیابان خود رحیمخان با دسته انبوهی از سواره با یک توپ از بالای خیابان پیش رفتند. تا پسین جنگ سختی برپا می‌بود تا رحیمخان نومید گشته بازگردید. همچنان از دروازه باغمیشه و سوی عالی قاپو میدان کارزار گرم می‌بود و در اینجا نیز کاری از پیش نرفته دولتیان تهیدست بازگردیدند. امروز در این جنگ میرهاشم‌خان خیابانی و مشهدی محمدصادق چرندابی با دسته‌های خود دلیری بسیار نمودند.

بنوشته بلوای تبریز امروز تا دویست و چهل و دو کس از دولتیان نابود گردید. ولی از مجاهدان شش تن کشته و پنج تن زخمی شد.

این دو جنگ نتیجه آنرا داد که از یکسو دولتیان بناتوانی خود پی برده، این دانستند که باید رسیدن عین‌الدوله و سپهدار را بیوسند. از یکسو نیز با همان اندازه نیروی خود را دانسته باستواری دل افزودند و همین ایستادگی دو روزه بسیاری را واداشت که تفنگ بگیرند و بمجاهدان پیوندند.

شب دوشنبه دو ساعت از شب گذشته بیکبار از همه کویهای مشروطه‌خواه آواز اذان برخاست. از سر خیابان تا آخر لاکه دیزج و هکماوار که یکفرسنگ و نیم راهست کمتر خانه‌ای بود که یک یا دو کس بانک الله‌اکبر بلند نمی‌گردانید. کمتر زمانی اذان باین فراوانی در شهری شنیده شده.

این کار برای آن بود که هواداران دولت که مشروطه‌خواهان را بابی میخواندند در این راه پافشاری می‌نمودند و باین بدنامی سواران و سربازان را بتاراج شهر دلیر و بخون مردم تشنه می‌گردانیدند. کسانی چنین اندیشیدند که مردم را بگفتن اذان وادارند و بدینسان دامن شهر را از لکه بدنامی پاک گردانند. ولی این شگفت که اذان نابهنگام را برگزیدند. از امشب تا دیرزمانی همهٔ شبها این کار را می‌کردند.

کشته‌شدن نایب محمد اهرابی از روز دوشنبه نوزدهم مرداد (۱۲ رجب) تا یکهفته روزها آرامش بود، و تنها یکی دو بار شبانه اندک جنگی رخ داد: در این روزها سرکردگان دولتی از فیروزی خود نومید گردیده و دست از جنگ کشیده رسیدن عین‌الدوله را که تا اردبیل آمده بود می‌بیوسیدند. از آنسو نمایندگانی از سوی عین‌الدوله، از اردبیل آمده با ستارخان و پیشروان آزادی گفتگو میکردند.

بدینسان یکهفته گذشت. ولی روز دوشنبه بیست و ششم مرداد (۱۹ رجب) یک داستان نابیوسیده‌ای برخاست، و آن زد و خورد با نایب محمد اهرابی و کشته‌شدن او با برادرش می‌بود.

چنانکه در جای دیگری هم گفته‌ایم لوتیان در تبریز فراوان، و اینان که گردن از بوغ بیداد پیچیده با زور از جان‌گذشتگی زندگانی آزادی برای خود می‌بسیجیدندی، کسانی از ایشان بمردم‌آزاری گراییده از توانگران پول خواستندی و به ناتوانان چیرگی کردندی، و در کوچه و برزن ببدمستی برخاسته دست نامردی بسوی زنان دراز میساختندی، و اینان بدنام و بی‌ارج می‌بودند. ولی کسانی نه‌تنها آزاری بمردم نرسانیدندی، به ایشان نگهداری هم کردندی، و دست بیدادگری فراشان از زنان برتافتندی، و بزنان پشتیبانی نمودندی، و دزدان و دغلکاران را دست بستندی، و اینان نیکونام و ارجمند می‌بودند.

یکی از نیکنامان در آغاز مشروطه و پیش از آن نایب محمد اهرابی می‌بود. این مرد با همه چېرگی در کوی اهراب و لیلاوا و چرنداب و آن پیرامونها جز نیکی بمردم کوی و نگهداری از آنان دریغ گفتی. برادرش نایب علی که او نیز لوتی و جوان دلیری می‌بود پاره بدیها میداشت. ولی مردم از بدی او نیز چشم می‌پوشیدندی.

چون مشروطه آغاز شد و سپس میانه دوچی و سرخاب با دیگر کویها دوتیرگی برخاست و لوتیان هریکی بسویی گراییدند نایب محمد بهیچ سویی نگراییده پر کنار ایستاد. ولی چون داستان اسلامیه پیش آمد نایب محمد بنام دینداری و هواداری از مجتهد و دیگران بآزادیخواهان روی خوشی نشان نمیداد و کوی اهراب را دروازه نهاده و استوار گردانیده دم از خودسری میزد، و کسی را از آن کوی میگزاشت بمجاهدان پیوندد: کسانی که پیوسته بودند از ترس او نمیارستند بخانهای خود بروند. سپس چون کمیسیون اعانه برپا گردیده از توانگران پول میطلبیدند بسیاری از اینان باهراب پناهیدند و به پشتیبانی نایب محمد از پرداخت اعانه بازایستادند و تفنگدارانی که برای گرفتن اعانه باهراب میرفتند، کسان نایب محمد آنانرا گرفنه بند میکردند. کم‌کم کار اهراب بالا گرفته از بدخواهان مشروطه در آنجا گرد آمدند. ستارخان با نایب محمد دوستی میداشت و در این هنگام نمیخواست با او از در دیگر باشد و بارها کسی را فرستاده از او خواستار می‌شد رفتار خود را دیگر گرداند. مشهدی محمد علیخان میگوید: بکبار من با حاجی محمد میراب رفته از ستارخان پیام رسانیدیم ولی سودی نبخشید و نایب محمد و برادرش روزبروز بگردنکشی افزوده رفتار بدتری پیش گرفتند. چنانکه از ترس ایشان مجاهدانی که از اهراب می‌بودند بخانه‌های خود رقتن نمیتوانستند مشهدی هاشم حراجچی که سردسته مجاهدان آنجا می‌بود او را با پسرش گرفته آزار کردند. در این میان گفته شد نایب محمد «فتوا»های علمای نجف را پاره کرده و دور انداخنه. کوتاه سخن اهراب مایه ترسی برای آزادیخواهان گردید و این هنگام بیم آن میرفت که دولتیان از بیرون شهر بآنجا راه یافته توپ و تفنگ فرستاده دوچی دیگری از اهراب پدید آورند. از آن سوی کاسه شکیب مجاهدان لیلاوا و چرنداب و کوچه‌باغ و مجاهدان خود اهراب لبریز گردیده بیش از آن آزار نایب محمد و برادرش را برنمی‌تافتند. این بود ستارخان با همه دوستی با ایشان ناچار گردید جلو نگیرد و مجاهدان را از کار خود باز ندارد، و ایشان نقشه کار را کشیده شب دوشنبه دسته‌ای از مجاهدان باهراب رفته بامدادان دروازه آنجا را بروی دیگران باز کردند. ازاینو حسین‌خان باغبان و مشهدی محمد علیخان و اسدآقا فشنگی، هر یکی با چند تن از تفنگداران از سوی گورستان گجیل و از دیگر سو پیرامون خانه نایب محمد را گرفتند. نایب محمد در گرمابه میبوده، همینکه داستان را شنید بیرون آمده همراه برادرش نایب علی و با تفنگدارانی که میداشتند از خانه خودشان و از بالای دروازه بجنگ و ایستادگی پرداختند، ولی دو ساعت بیشتر نکشید که خود را در ننگنا دیده ناچار شدند بگریزند. نایب محمد را در خود اهراب با چند زخم کشتند. نایب‌علی تا کوچه باغ گریخته میخواسته خود را بقرا ملک برساند در آنجا مجاهدان رسیده از پا انداختند. خانه نایب محمد را آتش زدند. ولی همینکه کار به پایان رسید ستارخان جارچی فرستاده بمجاهدان سخت سپرد که بهیچ‌کسی آزار نرسانند.

با آن نیکنامی که نایب محمد میداشت بیشتر مردم بکشته‌شدن او افسوس خوردند. ولی از آنسو او بیزیان نتوانستی بود. یک چیز دیگری که مایه خرسندی میگردید این بود که جنگ بزودی پایان یافت، و جز خود آن دو تن کشته نگردید. پس از پایان کار نیز بهیچ‌کس آزاری نرسانیدند بلکه دسته‌ای از جوانان آنجا خود بمجاهدان پیوستند.


  1. سیدحمزه بارگاهی و صاحب‌الامر مسجدیست که هردو مناره‌های بلند میدارند.
  2. کسانی گفته‌اند: این تاراجگری سواران پیش از داستان تاراج خانه حاجی‌میرزا حسن بود و آن سواران بودند که آغاز به تاراج کردند نه مجاهدان، ولی در یادداشت‌ها همین است که ما نوشته‌ایم.
  3. ابن محمدقلی که نامش پیش از ستارخان و باقرخان برده می‌شود محمد قلیخان آغبلاغیست که از زیردستان رحیمخان می‌بوده و بشر آمده بآزادیخواهان پیوسته بود.
  4. یکی از سران مجاهدان می‌بود و باین نام خوانده میشد.
  5. پس از کشتن رحیمخان (در سال ۱۲۸۰) کاغذهای او بدست آقای بلوری افتاده بود و ازو همن رسیده است.
  6. در پشت نامه و روی پاکت مهر چهارگوشی «پاخیتانوف» زده شده.
  7. میرعلی‌اکبر پسر میر نصیر هقال سالها زنده و پس از این پیش‌آمدها که مجاهدان فیروزی یافتند او یکی از سرکمیسران می‌بود. نمیدانم میرنصیر پسر دیگری میانه مجاهدان میداشته یا مقتدرالدوله راپورت دروغ داده.
  8. اجلال‌الملک و بصیرالسلطنه چون در دربار نیز شناختگی میداشتند و این زمان در کونسولگری روس می‌نشستند بیم آن میرفت شاه یکی از ایشان را بجانشینی والی در تبریز بگمارد از این راه است که مقتدرالدوله ریشه آنان را می‌کند وگرنه ایشان را در این هنگام، دستی در این کارها نمی‌بود.
  9. حاجی ‌محمدباقر ویجویه‌ای کتابی بنام «بلوای تبریز» در همان روزها نوشته و در همان سال بچاپ رسانیده، که داستان جنگها را تا چهارماه در برمیدارد و ما از آن چیزهای بسیاری برداشته‌ایم.
  10. اکنون بیشتر آن نوشته‌ها در دست نویسنده است. آن‌زمان به سید محمدتقی طباطبایی رییس انجمن سپرده شده و از خانواده او بمن رسیده. در آن تلگرافها در پای همه آنها بفارسی یا بفرانسه نوشته میشود: «دیفرانسه ترجمه شد». دانسته نیست ترجمه را بنزد که می‌فرستاده‌اند. براون گمان کرده که بنزد کونسول روس می‌فرستاده‌اند.