تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی/مقدمه
مقدمه
روابط انگلستان با ایران قبل از قرن نوزدهم میلادی
روابط تاریخی بین ایران و انگلستان از دیر زمانی شروع شده که ابتدای آن از نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی مطابق اواخر قرن هفتم هجری است. در آن ایام ایران در تحت لوای امراء مغول بوده و ارغون شاه نواده هلاکوخان در آن حکومت میکرد و ادوارد اول نیز پادشاه انگلستان بود که عالم مسیحیت از جنگهای دویست ساله خود با ممالک اسلامی برای آزادی اورشلیم خسته و فرسوده شده اینک مایل بود با سلاطین مغول از در دوستی در آید شاید بتواند با دست آنها زوال دول اسلامی را فراهم آورد.[۱]
در عهد شاه طهماسب صفوی (سال ۹۷۰ هجری مطابق ۱۵۶۲ میلادی) آنتونی جنکینسون[۲] فرستاده ملکه الیزابت حامل مکتوب ملکه فوقالذکر بشاه طهماسب صفوی بوده، اول، شهریار صفوی باو اجازه حضور داد بعد همین که از عقاید مذهبی او آگاه گردید او را از حضور خویش راند و حکم کرد کسی دنبال او برود و هر جا که او قدم میگذارد جاهای قدم او را معین نماید تا تمام آجرها را عوض کنند.[۳]
در ابتدای قرن پانزدهم هجری مطابق اوایل قرن هفدهم میلادی ایران در تحت سرپرستی شاه عباس کبیر در تمام عالم مسیحی دارای شهرت فوقالعاده و مقام بسیار عالی گردید. داستان شجاعت و مردانگی و بذل و بخشش بیاندازه شاه عباس در آن اوقات شهرهٔ آفاق بود بطوریکه از دربارهای دول آن عهد اروپا هر یک با خواهش و تمنی خواهان دوستی و اتحاد با شاهنشاه ایران بودند.
شهرت این ایام سلاطین ایران در این بود که توانسته بودند در مقابل قشونهای عثمانی مقاومت کنند و آنها را از تعقیب فتوحات خودشان در اروپا باز دارند چه پس از تصرف استانبول ترکها با عجله و شتاب تمام سعی مینمودند اروپای مرکزی را تحت استیلای خود در آورند. هر گاه فشار قشون ایران نبود بدون تردید قشون عثمانی، وین پایتخت اتریش و ایالات ایتالی را تصرف نموده بود.[۴]
در این هنگام است که دو نفر از نجبای انگلستان با عدهٔ از انگلیسها در حدود ۷۰ نفر پس از اخذ تعلیمات لازمه از پاپ اعظم در واتیکان از راه آسیای صغیر بدربار شاه عباس کبیر آمدند. اینها دو برادر بودند بنام سر آنتوان شرلی[۵] و سر رابرت شرلی[۶] که هر دو برادر بخدمت شاه عباس بمقامات عالی نایل شدند. خود سر آنتوان شرلی از طرف پادشاه ایران مأموریت پیدا نمود که بدربارهای دول اروپا برسالت برود (شرح این داستان در کتابی جداگانه است که در عهد ناصرالدین شاه قاجار بفارسی ترجمه گردید و در سال ۱۳۳۰ هجری بهمت عالی مرحوم سردار اسعد بطبع رسید).
در این ایام است که بواسطه حمایتهای جدی شاه عباس پای ملل اروپا بایران باز شده از هر ملتی یکعده برای تجارت یا کارهای صنعتی و غیره بایران مسافرت میکنند.
در این تاریخ فرمانهای زیادی برای امنیت و آسایش و آزادی ملل اروپا و مسیحی از طرف پادشاه صادر شده و در آنها تصریح شده است که تمام ملل مسیحی شاهنشاه ایران از هر حیث مصون میباشد.
در این هنگام است که شاه عباس کبیر برای اخراج پرتقالیها از خلیج فارس و جزایر آن با انگلیسها متحد میشود.[۷] و پس از اخراج آنها نه تنها به انگلیسها بلکه به تمام ملل اروپا اجازه میدهد که در خلیج فارس تجارت کنند.
در سال ۱۳۰۷ هجری مطابق ۱۶۲۸ میلادی نماینده مخصوص انگلستان موسوم به سر دادمور کوتون[۸] مأمور دربار شاهنشاهی ایران میشود و پس از ورود بایران در اشرف مازندران بحضور شاه میرسد، شاه از او پذیرائی شایانی نموده و وعده میدهد که مجدداً او را در قزوین ملاقات نماید.
پس از آنکه بقزوین میرسند سر دادمور کوتون مریض بستری شده و پس از چند روزی وفات میکند سال بعد از آن نیز شاه عباس در گذشت.[۹]
با مرگ شاه عباس شوکت و عظمت و اقتدار سلسله صفویه نیز بپایان رسید و آن یکصد سالی هم که حکمرانی اخلاف سلاطین صفوی پس از مرگ شاه عباس دوام کرد حکم مریض محتضری را داشت که جان کندن آن یکصد سال طول بکشد.
این سلسله در اواخر عمر خود چنان ضعیف و ناتوان شده بود که یک عده وحشیان غارتگر افغانی بر آن چیره شده بباقی مانده حیات سیاسی آن خاتمه دادند.[۱۰]
ولی عمر این پیشآمد ملال انگیز چندان طول نکشید، یکی از فرزندان رشید ایران قد مردی علم نمود آن ماجراجویان نمکنشناس را تنبیه و سرکوبی کامل نمود. در این گیر و دار و اغتشاش همسایگان طماع و بداندیش نیز از هرج و مرج ایران استفاده نموده از شمال و غرب دست تعدی و یغما را بطرف سرزمین ایران دراز کردند ولی این نیز چندان دوام نکرد و هر یک بنوبت خود ضرب شصت فرزند رشید ایران را چشیده سر و دست شکسته بداخله مملکتشان رانده شدند.
ایران مجدداً در تحت لوای نادری قدرت و عظمت و جلال دوره شاه عباس کبیر را بدست آورد. هرات، قندهار، کابل و بلخ تا ساحل رود سند بتصرف دولت ایران در آمد و ضمیمه قلمرو شاهنشاه ایران گردید و طرف ساحل غربی سند سرحد مملکت ایران شد.
در سال ۱۱۷۶ هجری مطابق ۱۷۶۳ میلادی در آن هنگام که کریمخان زند تاج شهریاری را زیب فرق خویش قرار داده بود انگلیسها از این شهریار با بذل و بخشش اجازه گرفتند در بوشهر تجارتخانه دایر نموده در اطراف و سواحل خلیج فارس متاع خویش را بفروش برسانند و امتعه ایران را خریداری کنند.
این است سواد فرمان کریمخان زند که بانگلیسها اجازه تجارت در ایران داده است:
«مراحم و الطاف بیپایان خداوند بیزوال فتح و فیروزی را نصیب بنده درگاه خود کریم خان زند فرموده و او را یگانه حکمران ممالک ایران قرار داده و بوسیله شمشیر او امنیت و آسایش را در تمام اطراف و نواحی این مملکت برقرار نموده است. از آنجائیکه لطف خداوندی شامل حال است که دوباره جلال و قدرت و عظمت گذشته ایران در آن سرزمین ایجاد شود و تجارت و معاملات در تحت اجرای عدالت کامل رواج پیدا کند الحال نظر باینکه جناب ویلیام آندریو پرایس[۱۱] نماینده ملت انگلیس به خلیج فارس وارد شده و دارای اختیارات مخصوص میباشد که در بوشهر ایجاد کارخانه نماید و مستر بن جامین جرویس[۱۲] را در آنجا مقیم کرده او نیز بموجب دستور نماینده فوقالذکر مستر توماس دورنفرد[۱۳] و استفن هرمیت[۱۴] را نزد اینجانب فرستاده تا از من فرمانی تقاضا نمایند که اجازه بدهم بموجب سابقه قدیمی که در تجارت این مملکت داشتند مجدداً در آن تجارت نمایند. اینک بمیل و اراده خود و نظریه حسن دوستی که نسبت بملت انگلیس دارم بنماینده فوقالذکر که از طرف پادشاه و کمپانی خود رسالت دارد این مقررات را که غیرقابل تغییر و با ایمان کامل باید محترم شناخته شود بموجب فرمان مخصوص اعطا مینمایم.
کمپانی انگلیس میتواند هر مقدار زمین که برای تجارت خانه خود لازم دارد در بوشهر یا در هر محلی که میخواهد در سواحل خلیج فارس کارخانه بسازد اختیار کند و هر چند توپ بخواهند در آن کارخانه سوار کنند مجاز خواهند بود. در باب حقوق گمرکی هیچ نوع گمرکی بمتاع انگلیس ها یا بآن متاعی که از ایران خارج میکنند تعلق نخواهد گرفت نه در بوشهر و نه در سایر بنادر خلیج فارس مشروط بر اینکه هیچ وقت اموال یا متاع سایرین را چه واردات باشد و چه صادرات جزء متاع خود قلمداد نکنند.
تجار انگلیسی مجاز میباشند متاع خود را چه در بوشهر و چه در سایر نقاط مملکت بفروش برسانند و هیچ نوع مالیاتی از آنها دریافت نخواهد شد مگر اینکه شیوخ و یا حکام بنادر فقط حق دارند سه درصد از آنها حقوق گمرکی برای متاعی که صادر میکنند دریافت دارند.
هیچ یک از ملل اروپائی حق ندارند متاع پشمی جز انگلیسها ببنادر خلیج فارس وارد نماید و هر گاه کسی چنین عملی را انجام دهد بدون ملاحظه متاع او را ضبط دیوان اعلی خواهد گردید.
هر گاه یکی از تجار ایرانی بکمپانی انگلیس حقاً مدیون شد شیخ محل یا حاکم او را مجبور خواهد نمود قرض خود را تأدیه کنید. در صورتیکه حاکم یا شیخ نتواند وصول نمایند کمپانی انگلیس خود مجاز خواهد بود بطریقیکه صلاح میداند طلب خود را از مدیون وصول کند.
در تمام نقاط ایران کمپانی انگلیس میتواند متاع خود را بهر کس که صلاح میداند بفروش رساند و در هیچ نقطه حاکم یا شیخ حق ندارد از متاع وارده یا صادره آنها جلوگیری نماید.
وقتیکه یک کشتی انگلیسی وارد یکی از بنادر خلیج فارس میشود هیچ یک از تجار مجاز نیستند محرمانه با آنها معامله کنند مگر با اطلاع و رضایت نماینده کمپانی انگلیس.
هر گاه یکی از کشتیهای انگلیسی در سواحل خلیج فارس بخاک نشیند یا شکسته گردد حاکم محل و یا شیخ آنجا حق ندارد از اموال آن برای خود سهمی قائل شود بلکه بعملجات آن کشتی کمک خواهند نمود و آنچه که در قوه دارند مساعدت میکنند شاید بتوان آن کشتی را نجات داد اگر نتوان همه را خلاص نمود اقلا قسمتی از آن کشتی یا متاع آن را که ممکن بشود نجات خواهند داد.
کمپانی انگلیس و آن اشخاصیکه در حمایت آنها هستند در هر نقطه از نقاط ایران در بجا آوردن مراسم مذهبی خود آزاد هستند و کسی حق ندارد متعرض آنها شود.
هر گاه سرباز یا ملاح و یا غلامان انگلیسها در هر قسمتی از ایران فراری شوند بآنها پناه نباید داده شود و یا اینکه آنها را بفرار تشویق کنند بلکه میبایست با نیت خوب آنها را بانگلیسیها تسلیم کنند. البته این قبیل اشخاص را برای دفعه اول و ثانی تنبیه نخواهند نمود.
در هر محلی که انگلیسها دارای تجارتخانه شوند مترجمین و سایر نوکرهای آنها از ادای هر مالیاتی معاف خواهند بود. همچنین این اشخاص در تحت اوامر آنها بوده و مطیع حاکم آنها خواهند بود و کسی دخالت نخواهد کرد.
در هر جائیکه انگلیسیها مقیم باشند در آنجا یک محل در اختیار آنها خواهد بود که اموات خودشان را در آن محل دفن کنند و هر گاه محتاج به محلی باشند که در آنجا برای خودشان باغی احداث کنند اگر آن زمین متعلق به پادشاه باشد مجاناً واگذار میشود اگر مال غیر باشد یک قیمت عادلانه در مقابل آن خواهند پرداخت. خانهای که سابقاً کمپانی انگلیس در شیراز دارا بوده اینک من آن را با آب و باغچه که ضمیمه آن بوده بانگلیسها مسترد میدارم. (خاتمه)،
مطالب ذیل بمیل کریمخان زند در ذیل فرمان علاوه گردیده است:
«نظر بآنچه که سابقاً معمول بوده انگلیسها مجاز میباشند اجناسی که لازم دارند و باب انگلستان و هندوستان میباشد از تجار ایرانی خریداری نمایند مشروط بر اینکه این خرید و فروش بین انگلیسها و ایرانیان برضایت طرفین و بقیمت عادلانه انجام گیرد. انگلیسها مجاز نیستند تمام وجوه مالالتجاره خودشان را که در ایران بفروش میرسانند بخارج حمل کنند زیرا که این عمل انگلیسها مملکت ایران را از حیث ثروت و مکنت فقیر خواهد نمود و در نتیجه بطور کلی تجارت ایران صدمه خواهد دید.
در هر نقطهٔ که انگلیسها برای تجارت اقامت مینمایند بههیچوجه نباید اسباب زحمت و اذیت مسلمانان را فراهم آورند و هر قدر جنس یا مال التجاره وارد ایران مینمایند حق تقدم را در خرید به تجار معروف و اشخاص معتبر خواهند داد.
انگلیسها مجاز نیستند مأمن یا پناه باتباع یاغی پادشاه بدهند و حق ندارند آنها را از مملکت ایران بخارج ببرند و باید هر کس که باشد همینکه به آنها پناه برد او را گرفته فوری تسلیم عمال پادشاه ایران بکنند البته برای تقصیرات اول و دوم مجازاتهای سخت نخواهند شد.
انگلیسها به هیچ وجه من الوجوه حق ندارند نه مستقیماً نه بطور غیرمستقیم به دشمنهای پادشاه ایران مساعدت کنند. هر گاه غفلت نموده مرتکب چنین عملی بشوند مورد غضب شهریاری شده بمجازات سخت خواهند رسید.
این فرمان در شیراز بتاریخ ۲۳ ذی حجه ۱۱۷۶ مطابق دوم ژوئیه ۱۷۶۳ صادر شده است (انتهی)»
کریم خان زند که در عهد خود بعدالت و حسن رفتار معروف بوده در سال ۱۱۹۳ هجری مطابق ۱۷۷۹ میلادی با حال طبیعی وفات نمود. ایران بعد از او نیز دچار هرج و مرج گردید و امنیت مالی و جانی برای چندی از ایران سلب شد. جعفرخان برادرزاده کریم خان زند در بصره تسلط و اقتدار بهم رسانید و انگلیسها تجارتخانه خودشان را بدانجا نقل دادند و فرمان ذیل را برای امنیت و اطمینان خود از او بدست آوردند.
این است فرمان جعفرخان زند:
«بنام خدای جهان آفرین. فرمان عالی، اما بعد، از آنجائیکه ما همیشه خواهاینم که تجار و قوافلی که در مملکت ما آمد و رفت میکنند در ظل حمایت ما بوده و در مهد امن و امان باشند و مطمئناً بکار تجارت خود مشغول شوند و برای مساعدت با آنها آنچه که ما را در قوه باشد در حق آنها دریغ نخواهند شد بنابر این فرمان مطاع برای تمام حکام و فرماندهان شهرها و قلاع بتمام سرداران و مأمورین جمعآوری حقوق گمرکی صادر میشود که درباره تمام عمال ملت انگلیس که به قصد تجارت بمملکت ما وارد شده و مشغول تجارت هستند نهایت هماراهی و مساعدت مرعی دارند که همه آنها راحت و آسوده بدون مزاحمت احدی در امور تجارتی خود خواه برای متاع وارده خواه برای متاع صادره مشغول باشند و میباید از آنها حمایت و حفاظت شود. عمال دولتی نباید بهیچ اسم و رسمی از آنها مالیات و یا حق راهداری مطالبه کنند و بهیچ عنوانی نباید از نمایندگان ملت انگلیس وجهی مطالبه شود و رفتار شما نسبت بآنها باید طوری دوستانه باشد که آنها بما اطمینان نموده در رفت و آمد خودشان کاملا آزاد باشند و همیشه باید بدون دغدغه خاطر مشغول تجارت خود بشوند.
در هر موقع که مالالتجاره خودشانرا بفروش میرسانند در نقل و انتقال وجوه آن مختار میباشند و از طرف شما نباید ممانعتی بعمل آید.
لازم است دوست محترم ما بالیوز انگلیس مقیم بصره بخوبی بداند که عواطف و همراهی ما درباره شما بسیار زیاد و فوق خیال شماهاست و برای امتحان بهتر است بآزمایش بگذارند و ملت انگلیس را تشویق کنند که در ایران بتجارت خودشان توسعه دهند در آنوقت مشاهده خواهند نمود ما نهایت درجه برای حفظ امنیت آنها خواهیم کوشید.
بعلاوه هر اندازه متاع ملت انگلیس وارد ایران گردد هیچ مانع و عایقی برای ورود آن سد راه نخواهد بود و آزادانه در هر کجای ایران بخواهند میتوانند متاع خودشان را بفروش رسانند و پس از فروش هم در تحت حفاظت ما آسوده خاطر وجوه آنرا برگردانند ما قول میدهیم که بهیچ اسم و رسم یا عنوانی از آنها وجهی دریافت نداریم و اگر سابقاً قرار بوده حقوق گمرکی مطالبه شود بعد از این فرمان ما بهیچ عنوانی مطالبه حقوق گمرکی نخواهیم نمود و آنچه هم در سابق بر قرار بوده ما آنها را لغو و باطل مینمائیم. از این تاریخ تمام آنها باطل است و فراموش خواهد شد. بتاریخ هشتم ربیعالثانی یک هزار و دویست و دو مطابق هجدهم ژانویه ۱۷۸۸ (انتهی)»
دوازده سال بعد از این تاریخ مأمور دیگری از طرف حکومت هندوستان انگلیس بایران آمد که داستان آن بس شگفتانگیز است.
این در موقعی است که بساط سلطنت زندیان با عدل و داد برچیده شده آقا محمد خان قاجار خاندان آنها را با یک قساوت قلب و با منتهای بیرحمی ریشهکن نمود و نسل آنها را با جلادی تمام برانداخت و سلسله قاجاریه را تأسیس نمود.
حمله هائیکه در قرون گذشته از راه پنجاب و افغانستان بهندوستان شده بود نشان میداد بچه سهولت و آسانی از این نواحی ممکن بود داخل هندوستان گردید.
علاوه بر این حملههای اخیر نادرشاه افشار و احمدخان درّانی راه هجوم و حمله را بمراتب سهلتر نمود. زمان شاه پسر تیمورشاه پسر و جانشین احمدخان درانی که یک شهریار جنگجوی و جهانگیر بشمار میرفت در این هنگام (۱۷۹۹-۱۷۹۸) جداً مشغول بود سرحدات پادشاهی افغانستان را تا رود گنگ امتداد دهد و بواسطه عدم رضایت راجههای هند از تجاوزات انگلیسها در هندوستان زمانشاه را بداخله هند دعوت مینمودند و حاضر بودند از روزیکه زمان شاه داخل خاک هندوستان شود روزانه یک لک روپیه مخارج جنگی سپاهیان او بدهند. زمانشاه نیز مرد میدان این مبارزه بود با قشونهای نیرومند خود داشت به هندوستان حمله مینمود و تا لاهور هم پیش رفته بود.
پادشاه افغانستان در این تاریخ بزرگترین خطر برای هندوستان انگلیس بشمار میرفت و نزدیکی او به هندوستان نیز انگلیسها را فوقالعاده بوحشت انداخت. چارهٔ که بنظر آنها رسید فرستادن یک نمانیدهٔ مطیع بود که با اعتبارات مالی زیاد بدرباره شاهنشاه ایران روانه شود. بنابراین مهدیعلی خان نامی ملقب به بهادرجنگ که از معروفین رجال آن عهد هندوستان بود از طرف انگلیسها معین و بایران اعزام گردید که شهریار ایرانرا بجلوگیری از زمان شاه برانگیزد.
مورخین ایران از آمدن این شخص به ایران خیلی باختصار سخن راندهاند. مرحوم اعتمادالسلطنه در تاریخ منتظم ناصری جزء وقایع سایل ۱۲۱۴ هجری «مطابق ۱۷۹۹ میلادی» چنین مینگارد:
«هم در این سال مهدیعلیخان ملقب به بهادرجنگ از جانب حکومت هندوستان انگلیس با تحف و هدایا بدربار معلی آمده سلطنت اعلیحضرت خاقان کشورستانرا تهنیت و تبریک گفت.»
در ناسخ التواریخ نیز بهمین اختصار آمدن این شخص ضبط شده است. در روضةالصفای ناصری این موضوع قدری مفصلتر بیان شده که ذیلا عبارت آن نقل میشود:
«در این ایام مهدیعلیخان ملقب به بهادرجنگ از جانب فرمانروای هندوستان نامه و تحفهٔ پادشاه انگلیس را حامل و از راه دریای عمان به بندر بوشهر آمده حکام عرض راه فارس و عراق باشارت کارگزاران خسرو آفاق مقدم او را پذیره شدند و در اواخر ربیعالاول ۱۲۱۴ بشرف تقبیل درگاه حضرت پادشاه اسلام مشرف شد نامه و هدایای او از نظر همایون اعلی گذشت و مطبوع طبع مبارک گردید... چون بعد از نادرشاه افشار احمدخان افغان حکومت افغانستان یافت و اولاد او در کابل و قندهار استقلال داشتند و در این ایام ویلیام چهارم پادشاه انگلیس هندوستان را بتصرف در آورد و از جانب او کمپانی در کلکته هند نشستند چون آوازه استقلال و جلال حضرت خاقانی را استماع کرد چنانکه قانون سلاطین است تهنیت بر آراست و سفیر و تحفه بفرستاد و اظهار دوستی و مودت کرد و ضمناً تمنی نمود که دولت علیه ایران را با دولت بهیه انگلیس موافقتی باشد که افاغنه قصد تسخیر هندوستان ننمایند و سپاه ایرانشاه آن طایفه را فارغ و آسوده نگذارند که بفکر عزیمت هندوستان در افتند پس از روزی چند پادشاه حکمت آگاه گیتی پناه مهدیعلی خان نواب را رخصت انصراف داده مخلع و خورسند با جواب نامه ملاطفت ختامه روانه مقصد فرمود (انتهی)»
اینکه در فوق نوشته شد تقریباً تمام آن تفصیلاتی است که مورخین ایرانی در باب آمدن مهدیعلیخان نوشتهاند. در بعضی جاها او را مهدیقلی ضبط نمودهاند ولی صحیح آن مهدیعلی میباشد و ویلیام چهارم هم در این تاریخ پادشاه انگلستان نبود اما یک مورخ انگلیسی موسوم به واتسون[۱۵] که خود نیز بعدها در بازی سیاست روز وارد بوده و در سفارت انگلیس در تهران سمت منشی گری داشته است در کتاب خود موسوم به تاریخ قاجاریه که وقایع سنوات از (۱۸۰۰-۱۸۵۸) مطابق با (۱۲۱۵-۱۲۷۴) را راجع بایران نوشته است در باب آمدن مهدی علی خان و مأموریت او چنین مینگارد:
«کمی بعد از مراجعت فتحعلی شاه از خراسان بطهران از آمدن یک نماینده مختار دولت انگلیس او را خبردار نمودند. مأموریت این شخص این بود که روابط سیاسی بین حکومت هندوستان انگلیس و دربار ایران برقرار نماید. این شخص موسوم به مهدیعلیخان و از جانب حاکم بمبئی مأمور شده بود. مقصود عمده مأموریت او این بود که سعی نماید شاه ایران را حاضر کند تا بافغانها حمله نماید و باین وسیله خیال حکمرانان انگلیس را که در هندوستان استیلا پیدا کرده بودند راحت و آسوده گرداند و انگلیسها در این هنگام در وحشت بودند که مبادا زمانشاه بهندوستان حمله کند و سعی مینمودند این خطر را برطرف نمایند. این نماینده مختار حکومت هندوستان انگلیس با خیال آزاد شروع بانجام مأموریت خود نمود در حالیکه ملامتهای وجدانی او نیز در موقع انحراف از اصول حقیقتدوستی در او تأثیر نداشت.»
مهدیعلیخان در مذاکرات خود بسیار دقیق بود که وزرای دربار ایران حس نکنند که اولیای امور انگلستان در هند از پادشاه افغانستان در وحشت میباشند بلکه سعی داشت نشان بدهد که حکومت هندوستان انگلیس مایل است زمانشاه افغان به هند حمله کند و نتیجه آنرا بفهمد و بداند بچه سهولت میتوان او را شکست داد. خود مهدی علی خان این مأموریت خود را خوب شرح میدهد. میگوید من در مکاتبات خود مخصوصاً از بردن اسم فرمانفرمای هندوستان خودداری نمودم اما من غیررسم از فجایع و غارت افغانها در لاهور شرح مفصلی بیان نمودم و مخصوصاً گفتم هزاران سکنه شیعه آن نواحی از ظلم و تعدی افغانها متواری شده بممالک کمپانی شرقی هندوستان انگلیس پناهنده شدهاند و علاوه نمودم اگر پادشاه ایران قادر است از تجاوزات پادشاه افغان جلوگیری کند بخداوند لایزال و عالم انسانیت هر دو خدمت کرده است و میگوید من سعی نمودم پادشاه ایران وسایل حرکت محمودشاه افغان و فیروزشاه افغان را که هر دو برادرهای پادشاه افغانستان بودند زودتر فراهم آورد. این دو برادر بپادشاه ایران پناهنده شده بودند که مساعدت شاه ایرانرا جلب نمایند تا بکمک او ببرادر خودشان زمان شاه غلبه کنند.
مهدی علی خان هنگام مأموریت خود یک اعتبارنامه مالی از جانب حکومت بمبئی همراه داشته و یک کاغذ هم از حکومت بمبئی برای پادشاه ایران حامل بوده و مضمون این کاغذ مهدی علی را مختار قرار داده بود که هر طور صلاح بداند و هر قراردادی را که بخواهد با دولت ایران بهبندد میتواند ببندد ولی مینویسد اگر چشم وزرای ایران باین اعتبارنامه افتاده بود یقین حاصل میکرد که حکومت هندوستان مایل است مساعدت دولت ایرانرا در باب جلوگیری از افغانها خریداری نماید. مهدی علیخان همینکه موافقت شاه را حس کرد و ملتفت شد که شاه ایران بدون کمک مالی انگلیس حاضر است بافغانستان حمله کند از ارائه دادن کاغذ اعتبارنامهاش خودداری نمود و کاغذ دیگری بجای آن پیش خود تهیه نموده باین مضمون که او از جانب هندوستان انگلیس بدربار شاهنشاه ایران اعزام شده است که: اولا در مرگ پادشاه سابق عموی او تسلیت بدهد و بعد به پادشاه فعلی که جانشین او میباشد تهنیت بگوید.
مأموریت مهدیعلیخان بموفقیت او خاتمه یافت. مظفر و منصور در حالتی که از انجام مأموریت خود نهایت رضایت را داشت بهندوستان مراجعت کرد و فرمانی هم از شاه ایران تحصیل نمود که هر جا فرانسویها بخواهند بخاک ایران قدم بگذارند آنها را گرفتار کرده و توقیف و حبس نماید.[۱۶]
زمانشاه در پشت دروازههای هندوستان بود که خبر لشکرکشی فتحعلیشاه بطرف افغانستان باو رسید و تا مراجعت نمود قندهار بدست محمودشاه افتاده بود و بعد در جنگی که بین زمان شاه و محمود شاه افغان بکمک قشون ایران اتفاق افتاد زمانشاه شکست خورد و خود زمانشاه و کسان او بدست قشون فاتح گرفتار شدند. وفادارخان وزیر او بدست محمودشاه کشته شد و خود زمانشاه هم از دو چشم نابینا گردید. حکومت هندوستان که مدتها از خوف و وحشت آنان راحتی نداشت اینک با کور شدن او و افتادن سلطنت افغانستان بدست محمود شاه آسوده و راحت شدند.
این بود اوضاع افغانستان در سال ۱۲۱۵ هجری «مطابق با ۱۸۰۰ میلادی» که سال اول ایجاد روابط سیاسی بین ایران و انگلستان میباشد. اما در اینجا لازم است بطور خیلی مختصر از پیدایش و ظهور انگلیسها در هندوستان هم سخن رانده شود چه تمام این مصائب و محن که بر سکنه آسیا وارد آمد و بعدها نیز ساکنین این قاره پهناور گرفتار آن مصائب خواهند بود تمام اینها نتیجه مستقیم و غیرمستقیم استیلای انگلیسها بر هندوستان میباشد.
هندوستان از راه خشکی فاتحین زیاد داشته ولی راه دریائی آن را برای حمله بآن مملکت تا اوایل سالهای قرن شانزدهم میلادی کسی نپیموده بود. از ابتدای قرن شانزدهم میلادی اروپائیها بنام تجارت از راه دریا بمرور بهندوستان راه پیدا کردند. اول پرتقالیها بعد از آن هلندیها دنبال آنها فرانسویها پس از آنها انگلیسها در هندوستان پیدا شدند ولی هیچیک از مهاجمین سابق نتوانستند بطور دایم در هندوستان رحل اقامت افکنده در آنجا مقیم باشند و یا اینکه برای خود قسمتهائی از هندوستان را بتصرف در آورده در آن حکمرانی کنند ولی انگلیسها بواسطه قوای بحری که داشتند و استعداد دیگری که در فن سیاست دارا بودند و نیرنگهای اروپائی که بکار بردند بمرور رقبای اروپائی خود را بدست خودی و بیگانه مجبور بترک هندوستان کردند و خودشان برای همیشه هندوستان را تصاحب نموده آنرا چنانکه امروز پیدا است بطور دایم بحیطه تصرف در آوردند.[۱۷]
داستان تسلط انگلیسها بممالک پرعرض و طول هندوستان یکی از وقایع شاذ و نادری است که در تاریخ دنیا کمتر نظیر آن دیده شده است. من در اینجا خلاصه آن را بحدی که برای مقدمه لازم است شرح میدهم چه همانطور که قبلا اشاره شد گرفتاری تمام قاره آسیا در چنگال سیاست بیرحم خونخوار اروپا نتیجه تسلط و تملک ممالک وسیعه هندوستان میباشد که بدست انگلیسها افتاده است و در اثر این استیلا تمام ممالک مستقل آسیا استقلال و تمامیت خودشان را در مقابل دسایس و نیرنگهای سیاسی برای حفظ و صیانت هندوستان از دست دادهاند.
ظهور انگلیسها در هند نه تنها صلح و آسایش قاره آسیا را بر هم زده بلکه دنیائی را بجان هم انداختهاند که باین وسیله بتواند بطور دایم به آن مملکت زرخیز بینظیر دنیا استیلا داشته باشند.
این غائله هنوز خاتمه پیدا نکرده است و بنظر هم نمیرسد که باین زودیها خاتمه پذیرد چه معروفترین سیاسیون انگلستان عقیده دارند که امپراطوری انگلستان بدون هندوستان نمیتواند امرار حیات کند.[۱۸] اگر نظر این است و بنا باشد هندوستان همیشه در دست دولت انگلیس باقی بماند وای بحال مللی که در اطراف و نواحی هندوستان سکنی دارند و وای بحال سکنه ممالکی که در قاره آسیا قرار گرفتهاند. وای بحال آن دولت اروپائی که بخواهد خواب هندوستان ببیند.
هنگامیکه سلاطین اسلامی مغول در کمال اقتدار بوده و در هندوستان سلطنت با عظمت داشتند در زمان امپراطوری شاه جهان در سال ۱۶۳۲ انگلیسیها اجازه گرفتند که در سواحل هندوستان بتجارت مشغول باشند.
در سال ۱۶۵۶ میلادی یکی از دکترهای انگلیس موسوم به دکتر باتن[۱۹] با مهارت و استادی از امپراطور مغول فرمانی بدست آورد که در ساحل که یکی از شعبات رود عظیم گنگ میباشد تجارتخانه احداث نمایند و اینجا محلی بود که قبلا پرتقالیها و هلندیها و فرانسویها هر یک بفاصله کمی دور از هم کارخانه تجارتی داشتند.
در سال ۱۶۸۶ اولین جنگ انگلیسها با فرمانفرمای بنگاله شروع گردید و مسلمین در این جنگ شکست خوردند. انگلیسها از ترس اینکه مبادا مسلمین با عده زیادتری بر سر آنها هجوم آورند محل تجارتخانه هوقلی را ترک کردند
wikipedia:en:Hooghly River و تجارت خانه خودشان را بکلکته منتقل نمودند که در ساحل یسار رود هوقلی واقع است.
در سال ۱۷۰۰ هنگامیکه عظیمالشأن نواده اورنگزیب برای جنگ محتاج پول بود از انگلیسها مبلغی پول قرض نموده و شهر کلکته و نواحی آن را در عوض به انگلیسها واگذار کرد.
در سال ۱۷۰۲ تمام دستگاه و اتباع کمپانی شرقی انگلیس در کلکته تمرکز پیدا کرد و شهر کلکته را سنگربندی نموده آنجا را باحترام ویلیام سوم پادشاه انگلستان به قلعه ویلیام موسوم کردند. در اینموقع تمام قوای جنگی انگلیسها عبارت بود از ۶۶ نفر اروپائی و ۶۳ نفر سپاهی بومی و یک صاحب منصب توپخانه و یکعده ۲۵ نفری توپچی.
در سال ۱۷۰۷ این محل را مرکز عملیات خود قرار داده رزیدان نامیدند یعنی محل سکونت و حکمرانی فرمانفرما و این محل اولین سنگ بنای امپراطوری هندوستان انگلیس بشمار میرود که به مرور بقلمرو آن افزوده شد تا جائیکه از رود گنگ تا رود سند و از دماغه کومورین تا کوه هیمالایا امتداد پیدا نمود و تقریباً تمام قاره هندوستان را شامل شد.
حقیقتاً اگر تاریخ هندوستان امروز نوشته شود دیده خواهد شد که تمام تصرفات انگلیسها در آن مملکت پرعرض و طول با دسیسه و تزویر و مکر و حیله و بالاتر از همه با خون و آهن انجام گرفته است.
اینک برای نمونه یکی را جهت خوانندگان حکایت خواهم نمود و منبع اطلاعات من نیز از خود نویسندگان انگلیسی میباشد[۲۰]
در آن قسمتی که مربوط بشرح تصرف مملکت بنگال است در کتاب تاریخ زندگانی لرد کلایو[۲۱] چنین مینویسد:
چپاول و غارت یگانه مقصود فرماندها لشکری بری و بحری انگلستان در این ایام بوده[۲۲] و در تمام جنگهائی که بین قوای انگلیس و شرقیان در این اوقات پیش میآید غالباً غارت سبب میشد که از فتوحات خود نمیتوانستند نتیجه بگیرند.
در این هنگام بنگال، بهار و اوریسا بهترین و پرجمعیتترین و آبادترین ایالات امپراطوری دولت مغول بشمار میرفت و برای مدت ۱۵ سال علیوردیخان یک حاکم مناسب و شخص جدی برای این ایالات بود و بخوبی آنجاها را اداره مینمود. این شخص قابل در ماه اپریل ۱۷۵۶ وفات کرد. جانشین او سراجالدوله نظر بتعدیات انگلیسها دشمنی فوقالعاده با آنها داشت و نمیخواست آنها در هندوستان محل و مأوائی برای سکونت دائمی خود داشته باشند ولی این دشمنی را در زمان علیوردیخان کاملاً مخفی داشته بود.
انگلیسها پیشبینی مینمودند شاید جنگی بین آنها با فرانسویها واقع شود بدین جهت قلعه ویلیام را سنگربندی محکم نمودند.
سراجالدوله بآنها پیغام داد هر گاه از سنگربندی محل فوقالذکر دست بر ندارند او آمده استحکامات آنها را با خاک یکسان خواهد نمود. انگلیسها گوش نداده و اعتنائی باین حرفها نکردند. سراجالدوله نیز کسان خود را ماًمور نمود قلعه را تصرف نموده استحکامات آنرا خراب و کسانیکه از انگلیسها در آنجا بودند همه را توقیف و در یک محل محقری حبس کرد.
روز دیگر از یکصد و چهل و شش نفر انگلیسی که در آن محوطه حبس بودند فقط ۲۳ نفر زنده مانده باقی همه خفه شده بودند. سراجالدوله راپرت عملیات خود را برای امپراطوری دهلی نوشت و در کلکلته هم قشون ساخلوی گذاشت که از ورود انگلیسها بآن محل جلوگیری کنند.
در ۱۶ اوت همان سال این خبر به مدرس رسید و وحشت زیادی در میان انگلیسهای مقیم هندوستان تولید نمود. لرد کلایو که در این موقع در قشون انگلیس سمت سرهنگی داشت با یک عده هزار و پانصد نفری از راه کنار دریا حرکت نمود که قلعه ویلیام را که همان کلکته باشد بتصرف در آورد و در ۲۲ دسامبر بساحل یساررود هوقلی که تا قلعه مذکور بیست میل فاصله داشت رسید.
سپس کلایو مطلع شد در شهر هوقلی که نزدیک قلعه ویلیام بود مقداری مالالتجاره و اجناس قیمتی موجود میباشد. پس ناگهان شبانه بآنجا حمله برده آنجا را بتصرف در آوردند و قریب پانزده هزار لیره غارتی بدست کلایو و همدستهای او افتاد و مظفر و منصور بقلعه ویلیام مراجعت نمودند.[۲۳] و هر چه هم آذوقه در این محل بدست انگلیسها افتاد آتش زدند.
از آن طرف سراجالدوله چهل هزار قشون تهیه دیده تقریباً کلکته را محاصره نمود. در اوایل ۱۷۵۷ جنگ سختی بین کلایو و سراجالدوله واقع شد و قشون کلایو عقبنشینی کرده خود را در داخل قلعه محصور نمودند. در این جنگ از قشون انگلیسها ۱۲۰ نفر اروپائی و یکصد نفر سپاهی کشته شد و دو عراده توپ هم از دست دادند.
در این بین از طرفین پیشنهاد صلح شد و شرایط ذیل قبول گردید:
اولاً آنچه که سابقاً متعلق بانگلیسها بوده چه اموال شخصی و چه مال کمپانی همه را سراجالدوله بآنها مسترد دارد.
دوم اجازه دهند مالالتجاره آنها از خاک بنگاله بسایر ایالات هندوستان بدون حقوق گمرکی عبور کند. در عوض انگلیسها متعهد شدند دشمنان نواب را دشمنهای خودشان تصور کنند و هر زمان که نواب احتیاج بکمک و مساعدت انگلیسها داشته باشد آنها بدون مضایقه قشون و مهمات بکمک او بفرستند.[۲۴]
از این تاریخ کلایو بخیال افتاد که نمیتوان بزور از شر سراجالدوله خلاص شد پس باید از راه دیگری برای زوال او اقدام نمود.
در میان تجار هندی کسی بود که همیشه با تجار انگلیسی معاملات پولی داشت این شخص موسوم بود به اومیچوند[۲۵] و همیشه این شخص بانگلیسها منافع زیاد میرسانید و در افتادن کلکته بدست سراجالدوله او هم متضرر شده بود و انتظار داشت از پولهائیکه بعنوان خسارت از سراجالدوله میبایست دریافت شود باو نیز مبلغی خواهد رسید بنابراین در موضوعی که ذیلا شرح خواهیم داد علاقهمند بود:
با این شخص قرار داده شد که او واسطه باشد تا رقیبی برای سراجالدوله تهیه شود بمنظور اینکه سراجالدوله را خلع نموده آن رقیب را بجایش انتخاب نمایند چون این شخص با خدایار خان نامی که یکی از متنفذین بود محرمیت داشت قرار شد رقیب سراجالدوله همین شخص باشد و اومیچوند با او داخل مذاکره شود.
در این بین معلوم نیست چه پیش آمد که خدایارخان را رها نموده میرجعفر نامی را که یکی از سرداران نواب و فرمانده قشون او بود باین سمت برگزیدند و با او داخل مذاکره شدند. او نیز باین امر راضی شد و اومیچوند انجام این کار را بعهده گرفت.
این شخص بنماینده تجارتی انگلیس مستر واتز[۲۶] و کلنل کلایو ثابت نمود که بدون دخالت او درین مقصود موفقیت حاصل نخواهند کرد و به روز هر دو فهمیدند که این شخص در این اقدام یگانه وسیله مؤثر میباشد[۲۷]که آنها را بمقصود خواهد رسانید.
کلایو با یک جدیت فوقالعاده داخل این دسیسه گردید و هر نوع مساعدت که لازم بود بمیر جعفر نمودند که مقام نوابی را از دست سراجالدوله بگیرد و از آنطرف هم میر جعفر تعهد نمود هر کس که در این امر با او مساعد باشد چه انگلیسها و چه بومیها اجر و مزد کافی خواهند گرفت.
درین موقع کلایو از مهاراجای ماهراتا پیشنهادی دریافت نمود که او حاضر است باتفاق انگلیسها بایالت بنگاله حمله کند و اگر انگلیسها باین کار حاضر شوند او حاضر است اولا تمام خسارات انگلیسها را بدهد و در ضمن تمام تجارت رود گنگ را بآنها انحصار دهد.
کلایو عین پیشنهاد مهاراجای ماهراتا را برای اغفال سراجالدوله فرستاد و باین وسیله سراجالدوله را بکلی بوحشت انداخت.
او نیز اعتماد خود را بیش از پیش بانگلیسها نشان داد و از صمیمیت انگلیسها نسبت بخود امیدوار شد و درین بین دسیسهکاران آزادانه در دسایس خود مشغول شدند.
نقشهٔ عمل را بقرار ذیل ترتیب دادند:
همینکه همدستهای کلایو دربند و بست خودشان برای اجرای نقشه خلع سراجالدوله آماده شدند کلایو با قشونهای انگلیس بطرف پلاسی که بین کلکته و خورشیدآباد محل اقامت نواب واقع است حرکت کنند و میرجعفر سپهسالار نواب عوض اینکه با کلایو بجنگ شروع کند با قشون تحت فرمان خود بطرف انگلیسها آمده بآنها ملحق شود و قشونهای میرجعفر و کلایو بطرف خورشیدآباد حرکت نموده نواب را در قصر خود دستگیر کرده و میرجعفر را بجای او به تخت بنشانند.
در این بین برای اینکه سراجالدوله را بهتر اغفال نموده باشند کلایو باو اطلاع داد که قشونهای انگلیس را بمحلهای خودشان روانه میکند و از سراجالدوله تمنی نمود او هم قشون خود را از پلاسی احضار کند. اگر چه او نیز قبول نمود ولی باحضار آنها اقدام ننمود − کلایو بنماینده تجارتی انگلیس در خورشیدآباد در این وقت چنین مینگارد:
«فردا من اردو را بهم زده قوای خودمان را بکلکته خواهم برد تا اینکه آنها را در سربازخانهها مسکن دهم. این کار برای این است که هر نوع سوءظن برطرف شود و من دستور دادهام تمام توپخانه را در کشتیها بطرف کلکته حرکت دهند و بخود نواب هم یک کاغذ خیلی ملایم و تسکینآمیز نوشتهام. شما باید فوری بامیر جعفر داخل عمل شوید من همه را حاضر نمودهام و در مدت ۱۲ ساعت که در کلکته است کاملا حاضر میباشد و بیک اشاره باتمام توپخانه و مهمات و قشون خود در نوساری خواهد بود و من خودم از طریق خشکی حرکت نموده بآنها ملحص خواهم شد که متفقاً بخورشیدآباد حرکت کنیم.
به میرجعفر اطمینان بده که از هیچ چیز ترس نداشته باشد من با پنجهزار نفر که هیچ وقت از میدان جنگ روگردان نشوند کمک و پشتیبان او هستم. اگر او نتواند سراجالدوله را دستگیر کند ما بقدری قوی و مقتدر هستیم که میتوانیم او را بکلی از این مملکت متواری کنیم. باو اطمینان بدهید من مستقیماً بکمک او حرکت میکنم و تا یکنفر از قشون من باقی است پشت و پناه او خواهم بود[۲۸]».
اما واسطه لرد کلایو که یک تاجر شیاد بود کار را تا اینجا با صمیمیت تمام نسبت به آمال انگلیسها انجام داد و همینکه کار را بجائی رسانید که طرفین هیچیک نمیتوانستند قدمهائی که برای انجام این مقصود برداشتند ترک کنند نفع شخصی خود را پیش کشید و به مستر واتز نماینده تجارتی انگلیس در خورشید آباد که رول مهم را در این دسیسه بازی مینمود اظهار کرد:
هر گاه در این عمل سیصد هزار لیره باو داده نشود تمام نقشهها را به سراجالدوله اطلاع خواهد داد. مستر واتز متوحش شده پیش نهاد او را برای کلنل کلایو فرستاد او نیز چاره نداشت جز اینکه قبول کند پس فوری در جواب نوشت که سند بسپار و این مبلغ را باو خواهم داد[۲۹]
در ۱۲ جون ۱۷۵۷ قشونهای بری و بحری کلایو از کلکته حرکت نمودند و مستر واتز نمانده تجاری مقیم خورشیدآباد مقر حکمرانی نواب هم در همان روز آنجا محرمانه حرکت نموده در چهاردهم آن ماه به کلایو ملحق شد. اومیچوند بازیگر مهم این رول نیز فرار اختیار نموده در ۲۴ ماه جون قشونهای طرفین در پلاسی روبرو شدند. سراجالدوله شکست خورد و در حین فرار بدست پسر میرجعفر کشته شد و میرجعفر نیز به کلایو ملحق شد باتفاق وارد خورشیدآباد گردیدند و به تخت نواب جلوس نمود و کلایو و سران سپاه انگلیس همه باو تبریک و تهنیت گفتند.[۳۰]
قبلاً با میر جعفر قرارداد بسته بودند همینکه میرجعفر بتخت شاهی بنگاله جلوس نمود مبلغ ده میلیون روپیه بانگلیسها بدهد. تقسیم این ده میلیون روپیه نیز بدین قرار بوده – پنج میلیون بسکنه انگلیس که از سراجالدوله خسارت دیده بودند دومیلیون و هفتصد هزار روپیه به بومیها و ارامنه که در تحت حمایت انگلیسها بودند و دومیلیون و پانصدهزار برای قشونهای بری و بحری انگلستان که در این جنگ شرکت نموده بودند و در ضمن شرط شده بود که تمام فرانسویها را از بنگاله اخراج کنند و یک مقدار اراضی هم در اطراف کلکته به کمپانی شرقی انگلیس واگذار شود.[۳۱]
پس از آنکه میرجعفر بر کرسی حکومت بنگاله مستقر شده ده میلیون روپیه به ۲۲ میلیون روپیه بالغ گردید یعنی قریب به دومیلیون و ششصد هزار لیره که مبلغ هشتصد هزار لیره آنرا نقداً پرداخت و باقی را که قریب بدومیلیون لیره باشد تعهد نمود بعدها بپردازد و این جنگ که باین ترتیب آغاز و خاتمه پیدا نمود اولین جنگ امپراطوری انگلستان و هندوستان میباشد. از این تاریخ ببعد دیگر از نفوذ و اقتدار سلاطین اسلامی در دهلی فقط اسمی باقی مانده بود و قدرت و نفوذ در بنگاله بدست حکومت کمپانی شرقی انگلیس افتاد.
در سال ۱۷۵۷ پسر بزرگ عالمگیر ثانی امپراطور مغول لشکری فراهم آورد که انگلیسها را از بنگاله اخراج کند ولی قوای انگلیس باتفاق میرجعفر از او جلوگیری نمودند و نتیجه این جنگ هم این شد که مقداری از اراضی ایالت بهار در امتداد رود گنگ بتصرف کمپانی شرقی انگلیس در آمد.
بعد از این تاریخ دیگر آب خوش از گلوی امپراطورهای مغول پائین نرفت تا اینکه در انقلاب ۱۸۵۷ باقیمانده جانشینان آنها بدست انگلیسها در میدان عمومی مقتول گردیدند که شرح این داستان در جزء وقایع همان سال در موقع خود خواهد آمد.[۳۲]
اینقدرها طول نکشید که کمپانی شرقی انگلیس از میرجعفر خسته شده میر قاسم داماد او را بجای او انتخاب نمودند. باین نیز قناعت نکرده بالاخره ایالت بنگاله را تحت حکومت خود قرار دادند و امپراطور دهلی نیز فرمان واگذاری آنرا امضاء نمود و بموجب این فرمان علاوه بر ایالت بنگاله ایالات بهار و اوریسی نیز بکمپانی شرقی انگلیس واگذار شد و در مقابل کمپانی تعهد نمود سالیانه سیصد و بیست و پنج هزار لیره بدهد.
در مدت ده سال کمپانی شرقی انگلیس یک صد و پنجاه هزار میل مربع در بهترین نقاط هندوستان مالک شد که دارای سیمیلیون نفوس بود و بیست و پنج میلیون روپیه عایدات سالیانه داشت در صورتیکه ده سال قبل «سال ۱۷۵۵» تمام متصرفات کمپانی مذکور از چهار دیوار گلی کلکته تجاوز نمینمود.
در سال ۱۷۵۵ آصفالدوله وزیر اودا ایالت بنارس را بکمپانی واگذار نمود این ایالت نیز دوازده هزار میل مربع اراضی داشت.
از این تاریخ ببعد دیگر هر ساله بوسعت خاک کمپانی افزوده میشود اما بچه وسیله و با چه پیش آمدها خواننده محترم باید جهت دانستن آن بتاریخ آن ایام مراجعه کند چه بحث زیادتر از این خارج از موضوع ما است.
در سال ۱۸۰۰ که اولین سال ایجاد روابط سیاسی بین ایران و انگلستان میباشد انگلیسها در هندوستان علاوه بر ایالت سفلی و علیای بنگاله صاحب و مالک مملکت اوریسا کارماتیک و اطراف و نواحی بمبئی نیز بودند.
در این تاریخ ممالک میسور و نظام و مملکت وسیع ماهراتا، سند و پنجاب هنوز استقلال تمام داشتند و هنوز انگلیسها بطرف شمال هندوستان نفوذ پیدا نکرده بودند که سال ۱۸۰۱ شروع میشود.
- ↑ The Middle East in western Politics in the
13th, 15th and 17th Centuries. By V. Minorsky. P 437 ادوارد دوم پادشاه انگلستان در نامهایکه به الجایتو مینویسد او را دعوت میکند که تمام سعی و کوشش خود را اعمال کند تا اینکه پیروان منفور پیغمبر اسلام ریشه کن شوند.
To employ all his efforts to uproot the abominable sect of Mohamet. - ↑ Antony Jenkinson
- ↑ جنرال سایکس در کتاب خود موسوم بتاریخ ایران در جلد دوم صفحه ۱۶۸ این واقعه را از قول جنکینسون چنین مینگارد:
«بمن اجازه دادند بحضور اعلیحضرت شاهنشاه ایران تشرف حاصل کنم. من با تعظیم و تکریم تمام بحضور شاه رسیدم و مکتوب علیا حضرت ملکه را تقدیم نمودم. شاه نامه را از من گرفت و سؤال نمود از کدام مملکت فرنگستان هستم و در این مملکت چه کار دارم من در جواب گفتم شهریارا: بنده از اهل شهر لندن پایتخت انگلستان میباشم که معروف جهان است و از جانب علیا حضرت ملکه انگلستان برسالت فرستاده شدهام مأمورم داخل قرارداد دوستی و اتحاد شده برای تجار انگلستان اجازه تجارت در این مملکت تحصیل نمایم که تجار در ایاب و ذهاب آزاد باشند تا بتوانند مالالتجاره خودشان را باین مملکت آورده بفروش برسانند و متاع این مملکت را بخارج حمل کنند و این تجارت برای جاه و جلال و شوکت هر دو پادشاه لازم و این عمل برای متاع و محصول هر دو مملکت نافع میباشد.
بدبختانه در این موقع موضوع مذهب و سؤال از آن پیش آمد و شاه از مذهب من سؤال نمود همینکه اقرار نمودم من مسیحی میباشم فریاد شاه بلند شده گفت ای خدا نشناس هیچوقت نمیخواهم با کافران دوستی و سر و کار داشته باشم و امر کرد من از حضور او خارج شوم و خیلی خوشحال شدم که در این موقع امر کرد بیرون بروم پس تعظیم نموده خارج شدم و یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال من روان شد و جاهای پای مرا هر کجا قدم میگذاشتم قدری شن در آنجا غربال میکرد و تا دم دروازه قصر مرا دنبال نمود.» - ↑ در این تاریخ یکی از سیاسیون اروپا گوید:
«فقط ایرانیها ما بین ما و مرگ حایل شدند. اگر ایرانیها نبودند ترکها ما را محو و نابود کرده بودند» (تاریخ ادبیات ایران جلد چهارم صفحه ۱۱ و ۹۳ تألیف پروفسور برون). - ↑ Sir Antoin Sherley
- ↑ Sir Robert Sherley
- ↑ مواد و شرایط این قرارداد در جلد دهم کتابهای (ائچی سون Aitchison) درج شده است - (کتابخانه مجلس).
- ↑ Sir Dodmore Cotton
- ↑ این داستان در کتاب یادداشتهای روزانه (Robert Stodart) که منشی مخصوص سفیر فوقالعاده بود بتفصیل آمده است «چاپ لندن ۱۹۳۵».
- ↑ مورخین ایرانی باید در اینموضوع تحقیق کنند که آیا حمله افغانها بایران بدون محرک خارجی بوده؟ در این تاریخ دربار شاه سلطانحسین میکوشید با دولت فرانسه و لوئی ۱۴ روابط تجاری و سیاسی ایجاد کند و محمدرضا بیک هم برای همین مقصود بدربار لوئی ۱۴ مأمور شد. در هر حال در این باب تحقیق بیشتری لازم است.
- ↑ William Andrew Price.
- ↑ Benjamin Jervis
- ↑ Thomas Durnford
- ↑ Stephen Hermit
- ↑ Watson
- ↑ کتاب واتسون موسوم بتاریخ قاجاریه (صفحه ۱۲۳-۱۲۴)
- ↑ در سال ۱۳۰۸ شمسی نوشته شد.
- ↑ Without India British Empire Cannot exist-Lord Curzon Sir Valnetine Chirol - لرد کرزن و همفکرهای او در سیاست، بکتاب والنتین چیرول مراجعه شود (صفحه ۱-۴)
- ↑ Dr. Boughton
- ↑ The British Colonial Library. By R. M. Martin. Vol3, 1837: and The life of Robert, First Lord of Clive By G R. Gleig, 1848.
- ↑ Lord Clive
- ↑ لرد کلایو (صفحه ۴۹)
- ↑ شرح زندگانی لرد کلایو (صفحه ۵۵)
- ↑ شرح زندگانی لرد کلایو (صفحه ۶۰)
- ↑ Omichund. The Life of Lord Clive. P. 67.
- ↑ Mr. Watts
- ↑ Lord Clive P. 68.
- ↑ تاریخ زندگی کلایو (صفحه ۷۲-۷۳)
- ↑ تاریخ زندگانی کلایو (صفحه ۷۴)
- ↑ ایضاً کتاب فوق (صفحه ۸۰-۸۵)
- ↑ History of the British Possessions in the East Indies By R. M. Martin. Vol 8 P. 16
- ↑ چهل و یک سال در هندوستان تألیف لرد رابرت جلد اول (صفحه ۲۴۹-۲۵۰)