برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

سال و نیم که از آن قضیه می‌گذرد ورقی بزنم به آن صفحات ویژه نامه ببینم آیا چاله‌ای است که حضرات برای ارضای خودخواهی همچو منی کنده بوده‌اند یادکانی است که برای عرضه داشت جزوه‌های درسی خود باز کرده بوده‌اند؟

***

ویژه نامه‌ اندیشه و هنر مرا یاد کشتارگاه و منی میاندازد.. حجاج بز و گوسفندشان را که کشتند یا بندرت گاو و اشترشان را، لاشه‌ها را ر‌ها می‌کنند و ‌می‌روند دنبال الباقی مراسم. آن وقت نوبت فقرا است که بیایند و هر تکه گوشت دندانگیر را ببرند و ببرند برای خوراك یا برای رشته رشته کردن و دم آفتاب آویختن؛ تا خشك بشود برای ذخیره سالشان. وبعد تازه نوبت بچه‌ها است که هر کدام با چاقویی کله در دست می‌آیند و می‌افتند به جان الباقی لاشه یکی پوستش را باز می‌کند، دیگری دنبال رگ و پی‌ها می‌گردد و دیگری امعاء و احشاء را می‌جوید و دیگری را از اسافل اعضا را. و این جوری قصابی می‌آموزند. از همان کودکی. یعنی که علم تشریح. و فکرش را که میکردم می‌دیدم چه بهتر چاقویی که اگر سالی یك روز در تن گوشت قربانی بازی نکند و ادای خون ریختن در نیاورد شاید روزی در تن آدمی فرو رفت و راستی خون ریخت و این را مثلاً برای خودم نوعی توجیه یا فلسفه قربانی دانستم آخر قضیه اسماعیل هم هست و آن چاقو که سنگ را برید و گوشت را نبرید... والخ. به هر صورت