برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

هم چند سال پیش از این قضایا بود که شاملو یکی دو شماره ماهانه برایشان داد و بعد در ماند و حالا کمپانی‌ها هوس کرده بودند. و من مدن‌ها ناز کردم تا ته د نوی قضیه را در آوردم و مشورت‌ها با این و آن و بعد رفتم. با قرار و مدار کتبی و سخت مرتب که ناشر هیچ حقی ندارد در تنظیم مطالب؛ و اداره‌کننده صاحب‌نظر آخر است درباره مطالب و حق التحریر وسه ماه مقدمه چینی و بعد شش ماه کار کردیم و در این مدت ۵۰ - ۶۰ نفر دورهم جمع شدند و توانستیم دو شماره بدهیم که هر کدام یک بار توقیف شدو شماره سوم زیر ماشین چاپ بود و نویسندگانش پولهاشان را گرفته بودند که بوق توقیف ابدی مجله رازدند. از همان اول میدانستم که کاری نیست که بگیرد اما فرصتی بود و ما شلاقی داشتیم برای زدن آمده بودند ما راهم زیر عبایی قایم کنند که عبای صدارت بود و به تن مدیر کیهان دوخته می‌شد و ما رفتیم و از آستین همان عبا چنان دستی در آوردیم که زیر پای صدارت مدیر کیهان را برای ابد خالی کردیم سربسته می‌گویم دوستانم مدام می‌گفتند آخر چرا چنین شلاقی و چنین یك دنده؟ و من می‌گفتم یك شلاق هم یك شلاق است. اگر ده تا شد چه بهتر. وگرنه همان یکی را چنان باید زد که جای سوزش آن سال‌ها بماند. و آن وقت ما در چنین بزن بزنی بودیم که‌اندیشه و هنر در آمد به و لنگیدن نسبت به آنچه ما کرده بودیم. حرف‌هایی که من اگر خیلی بزرگواری کنم باید بگویم حجابی بود برای حسدی. نجیب‌ترین برگش را نقل می‌کنم: جلال عادت داشت نوشته‌های خودش را در پانصد جلد از بودجه جیب چاپ بزند...اما چه شده که با این سابقه عمل و آن مناعت بوق و کرنایی ناگهان