برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۲۶/ یک چاه و دو چاله


این قضایا بود و بود و ما رفت و آمدمان را می‌کردیم و او کارمند عالیرتبه تبلیغات کنسرسیوم نفت بود و در برخوردهامان جدی‌ترین مطالب را به صورت شوخی می‌گفتیم و او ترتیب کارش را با کنسرسیوم داشت می‌داد که دکان فیلمبرداری باز کند و با اعتباری که می‌دهند ابزاری وارد کند والخ... ایامی بود که کنسرسیوم نفت بار کارهای غیر تخصصی نفت را از دوش خودش بر می‌داشت و به این و آن مقاطعه میداد اتوبوسرانی آبادان را به فلانی - خبازی‌ها را به بهمانی - فیلمبرداری تبلیغات نفت را هم به گلستان. گلستان اهل صمیمیت نیست. کمتر درد دل می‌کند و ناچار تو هم که کنجکاو نباشی چه بسا مسائل که بر او بگذرد و تو ندانی. اما حدس که می‌زنی. از تردید‌های اول و درماندگی‌ها از رفت و آمد‌ها از مهمانی‌های به قول داریوش حساب کرده و بعد از گاهگداری چیزی از زبانش در رفتن‌ها یا از چاره جویی‌هایی که غیر مستقیم از تو یا از دیگری می‌کند. به هر صورت می‌دیدیم که گرفتار است. اما چه می‌توانستیم کرد؟ آن ایام تصمیم را می‌گویم داد میزد که روزی هزار بار از خودش می‌پرسد بکنم یا نکنم؟ قرار بستن با کنسرسیوم را می‌گویم و فیلمبرداری تبلیغاتی برای‌ایشان را همان ایام بود که بار‌ها پایی شد که چرا تو نمی‌آیی کارمند کنسرسیوم بشوی؟ معلوم بود که هنوز به تنهایی جرأت ندارد که با هم کار می‌کنیم و از این حرف‌ها حال کسی را داشت که در شب تاری می‌خواهد از قبرستانی بگذرد و همراه می‌خواهد... اما عاقبت کرد. به این اعتبار که مدتی کار گل خواهد کرد و بعد که قرض‌ها تمام شد، دستگاهی خواهد داشت برای خودش و سرمایه‌ای و فرصتی