مهرگان در آمد[۱]. و بیامضا و با احترامات فائقه! دیده بودم که پای نزدیکترین دوستانم دارد در چالهای میرود که اگر سالم هم در آید به تقلید کبکها است. آنجا توضیح داده بودم که اوریژینال بودن و سبک داشتن مبادا به این معنی گرفته شود که معنی را فدای لفظ کردن یا لفظ را کج و کوله کردن. و حسنش این بود که مطلب را اول تمام و کمال برای خودش خواندم که چیزی نگفت. زنش هم نشسته بود اما هیچکدامشان چیزی نگفتند. و بعد که مطلب چاپ شد او ناراحت شد. دست بر قضا همان ایام بهآذین نیز همین مطلب را به زبان خودش در انتقاد کتاب نوشت و سخت به او حمله کرد و این بود که داریوش میانه افتاد و خطاب به بهآذین و شاید رو به صاحب این قلم مطالبی در دفاع از گلستان نوشت. به هر صورت این جوری کارمان را میکردیم. اما از سربند آن تجربه کشف شد که گلستان تحمل شنیدن انتقاد را از دست داده. این بود که ما پس از آن درز گرفتیم. گرچه آن پیشبینی ما تا به آن حد درست از آب در آمد که او از حوزهٔ نویسندگی به حوزهٔ تصویر (فیلمبرداری) تبعید شد. و حالا اگر هم چیزی مینویسد، چاشنی تصویرهایی است که بر پرده میافکند و پشتبندی است، وزن و آهنگ دار به عنوان شمعی پس دیوار تصاویرش. تصویرهاش بیکلام به هم مربوط نیست و کلامش بیتصویر جان ندارد. نثری است عایق. و نه هدایتکننده به چیزی. حرارتی – یا ضربهای – یا شوری – یا جذبهای.
- ↑ دی ماه ۱۳۲۹