با فلان مترجم مثلاً روزی قرارداد ترجمه میبندد که شب پیشش پول کلانی
در قمار باخته. گفتیم شاید این هم پزی است و او میدهد و به هر
صورت تا اینجای قضیه یک حسابگری بود. و درحد بازار، قابل
قبول. و از او بعید نبود ولی اینکه کتاب به فلان سناتور بدهد و
آنجوری و بعد قضیه معافیت گمرکی و دیگر فضاحتها... این دیگر
مزدوری بود. نه برای آن سناتور چون او هم با بوی دلار معامله
میکرد اما برای کسی که قلم میزند، به این فضاحت قلم را نردبان
بقال بازی اراذل کردن... شرمآور بود. در بساط دکان او که از
اصل زائدة اعور استعمار است و سرمایهای است که برای فرار از
مالیات فقط در خارج آمریکا و فقط این جور کارها را میکند؛ آدمها
همین جورها بدل به جنس میشوند و لیاقتها اینگونه دست به دهان
دغلی دلالها میمانند. در دنیای سیاست و اجتماع فراوان شده است
که این قلم نردبانی شده باشد تا فلان نظر بوق از آن به جایی برسد.
این سرنوشت صاحب قلمی است که در این ولایت بخواهد شریف بماند
و لباس عاریة مبارزه سیاسی را هم بپوشد اما یک نردبان همیشه یک
نردبان است و تو که آن را به سینه دیواری نهادهای میتوانی پایش را
بکشی و آن را که سوار است به زمین بکوبی. و دست بر قضا این
کار هم مختصری از این قلم بر آمده است. اما در یک دکان از نوع
فرانکلین، قلم حتی نردبان هم نیست؛ فقط جنس است. عین بادمجان
یا کشک امروز این نرخ را دارد؛ فردا آن را امروز توی آش
رشته پشت پای سیاست روس است و فردا دور بشقاب معافیت گمرکی
کاغذهای آمریکایی.