برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۴/یک چاه و دو چاله


دانستیم که او چه جوری پول به اسم‌ها می‌دهد نه به لیاقت‌ها به شهرت‌ها می‌دهد نه به کار تا یک روز در آمد که حضرت سناتور با تو کار دارد. فلان روز بروخانه‌اش - به چه کار؟ معلوم شد می‌خواهد تشکری کرده باشد. از من اسرار که برو! مردم را می‌شناسی... والخ و از صاحب این قلم انکار که بوی رذالت می‌شنوم و غیره... و احتیاج همچنان بود و قرض خانه بر قرار تا عاقبت بردمش صاحب این قلم را حوضخانه‌ای بود و خنک بود و شربت آوردند و بعد خود سناتور آمد جلو و یک بسته تشکر ده تومنی گذاشت جلوی رویمان که قابل شما را ندارد. خیلی زحمت کشیدید. والخ... حتی من هم دیدم که حق الزحمه نیست و حق السکوت است و از در که بیرون آمدیم دعوامان شروع شد. من و صاحب این قلم از او که هرگز همچه اهانتی بهت شده بود احمق؟ و از من که پس چرا برداشتی دیوانه؟ آخر رگ خوابش دستم بود. به هر صورت مردی بود و کاری را نکرده بود و لاید پول خوبی گرفته بود یا نه؛ شاید دیده بود که کار نکرده را چه مزدی بگیرد؟ و حالا همه مزد را یا قسمتیش را بر می‌گرداند؛ یا حق السکوت می‌داد. بسته تشکر هزار تومن بود. باهاش بخاری خریدیم برای زمستان و بعد که گله آن اهانت را از همایون کردیم، تازه معلوم شد که بابت همین ترجمه، او پانصد یا هزار تن کاغذ را در مجلس سنا از گمرک معاف کرده است که حتی من مغزم داغ شد؛ چه رسد به صاحب این قلم که از اول بو برده بود. خوشمزه یکدستی حرف زدن‌های همایون بود که‌ ای بابا تو هم شورش را در آورده‌ای... والخ... گاهی گفته بود (و شاید پز داده بود) که کار راه دارد و او