انگلیسی آشنا نبود. وقتی در زندان بیثمری گیر کردی، خواهی دید که یک تکه دعای باطل سحر را چند بار میشود خواند یا به یک تار عنكبوت و حرکانش چقدر میتوان دل بست. احتیاج هم که بود و من شهادت میدهم که صاحب این قلم هنوز نمیدانست همایون چه می کند. مشورتی بود و ما اهمیت یک مشاور بیمواجب را داشتیم و در رفت و آمد ترجمهها و متنها و آدمها، خود ما نیز به حرکت می آمدیم و گاهی کاری برای خودمان میکردیم. به یک شعبده باز هم که چشم بدوزی خواهی دید که پس از مدتی داری اداش را در میآوری.
این قضایا بود و بود تا همایون خوابی برای این قلم دید. لابد به خیال اینکه جبران کرده باشد آن همه مشاوره مجانی را. تازه اگر خوش بین باشی که من هستم. بنده خدایی بود و سناتور بود و کتابی ترجمه کرده بود که قرار بود فرانکلین منتشر کند. اما ترجمه افتضاح بود داد میزد که کتاب را دادهاند به یک بچه مدرسهای، تا به کمک فرهنگ لغت کلماتی را سرهم ببندد و انگلیسیاش پیش بیاید. یادم است پانصد تومن بابت اصلاح این کار میداد قراردادش هست. متن انگلیسی را سیمین به دست گرفت که به فارسی میگفت و این قلم مینوشت و درست میکرد همین جوری کتاب از نو نوشته شد و رفت زیر چاپ و در آمد[۱] و پانصد تومن پولی بود. بخصوص که همایون به سیمین هم بابت ترجمههایش بیش از اینها نمیداد. ما هنوز نمی-
- ↑ سقراط. ترجمه ایلخان ظفر . ناشر معرفت . سال (؟)