برگه:The Blind Owl.pdf/۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۸۲
 

ولی یک شباهت ظاهری، یک شباهت محو و دور و درعین حال نزدیک مرا به آنها مر بوط می‌کرد. همین

احتیاجات مشترک زندگی بود که از تعجب من می‌کاست – شباهتی که بیشتر از همه بمن زجر می‌داد این بود که رجاله‌ها هم مثل من از این لکاته، از زنم خوششان می‌آمد و او هم بیشتر به آنها راغب – حتم دارم که نقصی در وجود یکی از ما بوده است. اسمش را لکاته گذاشتم چون هیچ اسمی باین خوبی رویش نمی‌افتاد.

نمی‌خواهم بگویم زنم چون خاصیت زن و شوهری بین ما وجود نداشت و بخودم دروغ می‌گفتم. - من همیشه از روز ازل او را لکاته نامیده‌ام ولی این اسم کشش مخصوصی داشت اگر او را گرفتم برای این بود که اول او بطرف من آمد. آنهم از مکر و حیله اش بود. نه، هیچ علاقه‌ای بمن نداشت

– اصلاً چطورممکن بود او بکسی علاقه پیدا بکند؟ یک زن هوس باز که یک مرد را برای شهوترانی، یکی را برای عشقبازی و یکی را برای شکنجه دادن لازم داشت – گمان نمی‌کنم که او باین تثلیت هم اکتفا می‌کرد؛ ولی مرا قطعاً برای شکنجه دادن انتخاب کرده بود. ودرحقیقت بهتر از این نمی‌توانست انتخاب بکند اما من او را گرفتم چون شبیه مادرش بود –چون یک شباهت محو و دور با خودم داشت. حالا او را