برگه:The Blind Owl.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۷
 

– من اشتباه نکرده بودم، او مرده بود– دستم را از توی پیش سینه او برده روی پستان و قلبش گذاشتم– کمترین تپشی احساس نمیشد، آینه را آوردم جلو بینی او گرفتم، ولی کمترین اثر زندگی در او وجود نداشت.

خواستم با حرارت تن خودم او را گرم بکنم، حرارت خود را باو بدهم و سردی مرگ را ازو بگیرم شاید باین وسیله بتوانم روح خودم را در کالبد او بدمم– لباسم را کندم رفتم روی تخت‌خواب پهلویش خوابیدم– مثل نر و ماده مهر گیاه بهم چسبیده بودیم، اصلاً تن او مثل تن ماده مهر گیاه بود که از نر خودش جدا کرده باشند و همان عشق سوزان مهر گیاه را داشت– دهنش گس و تلخ مزه طعم ته خیار را میداد، تمام تنش مثل تگرگ سرد شده بود، حس میکردم که خون در شریانم منجمد میشد و این سرما تا ته قلب من نفوذ میکرد– همه کوششهای من بیهوده بود. از تخت پائین آمدم، رختم را پوشیدم، نه، دروغ نبود او اینجا در اطاق من در رختخواب من آمد و تنش را بمن تسلیم کرد. تنش و روحش هر دو را بمن داد!– تا زنده بود، تا زمانیکه چشمهایش از زندگی سرشار بود فقط یادگار چشمش مرا شکنجه میداد ولی حالا بی‌حس و