برگه:The Blind Owl.pdf/۱۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۳۶
 

در این وقت می‌فهمیدم که چرا مرد قصاب از روی کیف گزلیک دسته استخوانی را روی ران گوسفند پاک می‌کرد. بالاخره می‌فهمم که نیمچه خدا شده بودم، ماورای همه احتیاجات پست و کوچک مرد م بودم، جریان ابدیت را در خودم حس می‌کردم - ابدیت چیست؟ برای من ابدیت عبارت بود از این بود که کنار نهر سورن با آن لکاته سرمامک بازی بکنم و فقط یک لحظه چشمهایم را ببند م و سرم را در دامن او پنهان کنم.