این برگ نمونهخوانی نشده است.
۱۳۷
در این اتاق که هر لحظه مثل قبر تنگتر و تاریکتر میشد، شب با سایههای وحشتناکش مرا احاطه کرده بود. سایه من خیلی پررنگ تر ودقیق تر از جسم حقیقی من بدیوار افتاده بود. دراین وقت شبیه جغد شده بودم ولی نالههای من در گلو گیر کرده بود. یک شب تاریک وساکت، مثل شبی که سرتاسر زندگی مرا فرا گرفته بود. با هیکلهای ترسناک که از درو دیوار، از پشت پرده، بمن دهن کجی میکردند.