این برگ نمونهخوانی نشده است.
۱۳۵
وارد اتاق که شد با چشمهای متعجب بمن نگاه کرد و گفت: شاه جون میگه حکیمباشی گفته تومیمیری، از شرت خلاص میشم. مگه آدم چطورمیمیره؟ من گفتم: بهش بگو من خیلی وقته که مردهام.
شاه جون گفت: اگه بچهام نیفتاده بود همیه این خونه مال ما میشد.