برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۳۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

جزیره هرچه هستند سوای عرب بیاورید این طرف جزیره را اگر آنها بگیرند نقلی نیست چرا بی‌جهت می‌روید خودتان را مقصر و دولت را بدنام می‌کنید هرقدر از این عرضها کرد سودی نبخشید آخرش بنا کرد گریه کردن عرض کرد مرا تمام کردی در میان عرب تا قیام این ننگ را بخانواده من گذاشی بدنام کردی دیگر نمی‌توانم در میان عرب زیست کنم بجهت این‌که همین کشتی جنگی انگلیسی با قشون آمد خواست فلاحیه را بگیرد و عرب با پانصد نفر جمعیت بی‌توپ و قشون دولتی تمام قشون انگلیس را قتل کردند یکنفر نگذاشتند بیرون برود پانصد عراده توپ گرفتند که حالا اکثری هست خودتان هم شنیده‌اید حالا با این قشون و این استعداد چرا بایست شکست بخوریم در میان عرب برای من خیلی ننگ است آنوقت که عرض کردم لب آب سنگر نبندیم سرکرده‌ها بشما عرض می‌کردند این دروغ می‌گوید با انگلیس راه دارد و سرکار هم گوش بحرف آنها دادید تا همه را تمام و بدنام کردید فرمود هرکاری بود گذشت حالا دیگر چاره نیست عرض کرد حالا بهتر چاره دارد قشون را اگر بتوانید برگردانید در همین نخلستان می‌مانیم آنها امروز قشونشان بیرون آمده نمی‌تواند توپ بیرون بیاورد اگر بیرون بیاورد جزئی نه از قشون او که الان از کشتی بیرون آمده کارسازی می‌شود همه انباری هستند و نه از توپش سرباز او نمی‌تواند صد قدم بدود اگر بقدر پانصد نفر سرباز برگردد امشب آنچه بیرون آمدند همه را قتل می‌کنم فرمودند چاره نیست او برگشت رفت نواب والا آمد و تا یکساعت بغروب مانده بود پسر حاجی جابر خان با عرب و بلوچ دعوا را موقوف کرده رفتند محمد مراد خان در خرابه نشسته بود نواب والا فرمودند مردم بروند نخلستان آنجا بمانند بمحمد حسن خان