برگه:TarikheMoaserV1.pdf/۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۶۴

خود چه خواهند گفت. آیا آنها نخواهند گفت که همه بزرگان ایران رفتند و درین سفر نتوانستند از عهدهٔ یک جارچی برآیند و مقصود او از جارچی ابراهیم خلیل خان بود زیراکه یکی از نیاگان او این منصب را داشته است.

چون آقا محمد خان این سخنان را گفت پیران و سالخوردگان گفتند ما ازین جا نمی‌رویم تا این قلعه را با خاک یکسان نکنیم و ابراهیم خلیل‌خان را نگیریم. آقامحمدخان گفت شما درست می‌گویید اما چون من وکیل جوانانم به صوابدید ایشان کار میکنم. بامداد فردا باید هریک از لشکریان بنهٔ خود را بردارد و خود سوار شود و در کنار بارگیر جا بگیرد تا من بگویم چه باید کرد. فردای آن روز که همه آماده شدند وی راه تفلیس را در پیش گرفت و لشکریانش نیز در پی او رهسپار شدند و در منزل قراچای بنهٔ خود را گذاشتند و حاج‌محمد ابراهیم خان اعتمادالدوله هم در آنجا ماند و از آنجا بهراکلیوس پادشاه گرجستان که در آن زمان در ایران باو «ارکلیخان» می‌گفتند نامه نوشت که درخواست ابراهیم خلیل خانرا پذیرفتم و چند روزی باو مهلت دادم و اینک عازم تفلیس هستم. چون این کشور از زمان شاه اسمعیل صفوی تا کنون همیشه جزو ایران بوده باید فرمان‌گزار ما باشی

ارکلیخان باین نامه اعتنایی نکرد و بتهیهٔ برج و بارو و تدارک جنگ پرداخت و از تفلیس با سپاهیان خود بیرون رفت. جنگی سخت درگرفت و در آن هنگام باد سختی وزیدن گرفت و مانع کار گرجیان و ارمنیانی که در سپاه هراکلیوس بودند شد و ایشان پشت بمیدان جنگ دادند. لشکریان آقا محمد خان هم آنها را دنبال کردند تا به دروازهٔ شهر رسیدند. درین میان چهارصد تن از مردم چرکس که اندیشهٔ کشتن آقا محمد خان را داشتند از دروازه بیزون رفتند و گرد سراپردهٔ او را گرفتند و برخی از طنابهای چادر را با تیغ بریدند. وی نترسید و از جایی که نشسته بود برنخاست و بتفنگ‌چیان مازندرانی که با او بودند فرمان تیرانداختن داد و برخی از آنها را کشتند و کسانی که ماندند گرییختند. درین موقع ارکلی با چندتن از سران سپاه خود بشهر رفت و زنش را که تاریخ نویسان ایران به نام «ده فال» یاد کرده‌اند با خواهر و دختر خود برداشت و از تفلیس بکاخت و کرتیل گریخت و بکوهستان آنجا پناه برد.

آقا محمد خان هفتاد تن از سران گرجی را که گرفتار شدند کشت و وارد شهر شد و هرچه از زر و سیم و نفایس یافتند غارت کردند و پانزده هزار زن و دختر و پسر را اسیر گرفتند و کشیشان را دست بستند و در رود کر انداختند و کلیسیاها را سوختند و خانها را ویران کردند و پس از نه روز از تفلیس بیرون رفتند.

درین هنگام آقا محمد خان جوانان را نزد خود خواند و آنها را نواخت و گفت