داد نامهای بابراهیم خلیل خان بنویسند و او را باطاعت دعوت کنند. نوشتهاند که منشی در آن نامه این شعر را نوشته بود:
ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد | تو ابلهانه گریزی بآبگینه حصار |
و ابراهیم خلیلخان در جواب این شعر را نوشت:
گر نگهدار من آنست که من میدانم | شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد |
سپس پیر قلیخان و عبدالله خان که از سران لشکر آقا محمد خان بودند مامور شدند محمد بیک و اسد بیک برادر زادگان ابراهیم خلیل خان را که در بیرون قلعهٔ پناهآباد بودند بگیرند و نزد آقا محمدخان ببرند. ابراهیم خلیل خان از شنیدن این خبر برآشفت و یکی از خویشاوندان خود را نزد آقا محمدخان فرستاد و پیشنهاد کرد یکی از نزدیکان خود را بگروگان بلشکرگاه آقامحمدخان بفرستد و هر سال خراجی را بپردازد و بر پیری او ببخشاید و اجازه دهد وقتی دیگر خود بنزد او برود. وی این پیشنهاد را پذیرفت و محمد خان قاجار ایروانی و جوادخان حکمران گنجه و ملک مجنون و ملک قلی و ملک اسمعیل از سران آندیار با پیشکشهای فراوان نزد آقا محمد خان رفتند. شیخعلی خان پسر فتحعلی خان از اعیان شهر قبه بدست یکی از نزدیکان خود پنچ هزار تومان نقد برای او فرستاد. حسینخان حکمران باکویه (بادکوبه یا باکو) نیز نامهای با پیشکش فرستاد و سلیمانپاشا حکمران بغداد هم چند اسب تازی و چند استر نزد او روانه کرد.
سرانجام آقامحمد خان پس از سی و سه روز که در بیرون پناهآباد لشکرگاه ساخته بود روزی سران لشکر خود را جمع کرد و بایشان دستور داد که جوانان قاجار که از سیسال کمتر داشتند با جوانان طوایف دیگر که همراه او بودند در یک سو بایستند و پیران و سالخوردگان قاجار و طوایف دیگر که بیش از پنجاه سال داشتند در سوی دیگر جا بگیرند و خود نخست در میان جوانان رفت وگفت ما از عراق برای گرفتن قلعهٔ پناهآباد آمدهایم و آن را محاصره کردیم و کاری از پیش نبردیم، اکنون زمستان در پیشست و علوفه تنگیاب خواهد شد، چه مصلحت میدانید بمانیم و جنگ بکنیم یا برگردیم؟
جوانان گفتتد هرچه دستور بدهید همان خواهیم کرد. وی را این سخن خوش آمد و گفت این جوانان خردمند مرا وکیل خود کردهاند. سپس از پیران و سالخوردگان پرسید چه باید کرد؟ پیران گفتند زمستان در پیشست و آذوقه و علوفه بزحمت بدست خواهد آمد، صلاح در آنست که بطهران برگردیم و زمستانرا بمانیم و بهار دوباره باین جا برگردیم.
آقا محمد خان گفت رای شما درست نیست. بزرگان قاجار میخواهند بطهران نزد زنان خود بازگردند و سران آذربایجان همین هوس را دارند و هیچ فکر نکردند که بزنان