پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۱۷
بخش سوم
 

و از توانگران بهر دستاویز پول میگرفتند. با آنکه دم از آزادیخواهی میزدند بر مردم چیرگی مینمودند. تو گویی شهر را با شمشیر گشاده‌اند از آزار و تاراج باز نمیایستادند. مراغیان آنچه از مشروطه شنیده بودند از اینان وارونه آن را دیدند. این بود زبان بگله و بدگویی باز کردند.

در مراغه خانواده حاجی کبیر آقا بدخواه مشروطه می‌بودند، و چون میانه آن خانواده و پیروانشان با مقدس و پیروانش کینه و دشمنی در میان می‌بود، در اینهنگام، بانگیزش اینان یا بهر انگیزه دیگری، مجاهدان بکینه‌جویی از آن خانواده برخاستند، و حاجی میرزا ابوالفضل و میرزا محمد پسران حاجی کبیر آقا را با گلوله زخمی گردانیدند. این بدرفتاری دشمنی را بیشتر گردانید.

در همان هنگام آگاهی رسید که سیف‌العلمای بنایی که از بدخواهان بزرگ مشروطه و خود در آن پیرامونها دارای جایگاهی میبود، بهمدستی دیه‌داران و دیگران، از آمدن مجاهدان بمراغه و از رفتار بد آنان بترس افتاده ابوطالب خان جاردولی را برای بازگردانیدن مجاهدان به تبریز، بکار برانگیخته‌اند. و او با دسته‌ای از سواران خود بنزدیکیهای بناب آمده و در آنجا دسته‌های دیگری باو پیوسته‌اند و گروه انبوهی پدید آمده، و آنان آهنگ مراغه میدارند.

از این آگاهی مشروطه‌خواهان مراغه بترس افتادند، و مجاهدان برای نزدیک بودن به تبریز یا بهر اندیشه دیگری، آهنگ بناب کرده و از مراغه بیرون آمدند. میرآقا صدرالسادات که از مشروطه‌خواهان مراغه میبود با یک دسته تفنگچی با آنان همراهی نمود چون به بناب رسیدند مشروطه‌خواهان آنجا، از احدخان و حاجی سیف‌الله و دیگران به پذیرایی برخاستند، و چون شماره مجاهدان از تبریزی و مراغه‌ای بیش از دویست تن نبوده، در حالیکه شماره دولتیان که بگرد سر ابوطالب‌خان چاردولی میبودند ده هزار تن گفته میشد. از اینرو کسانی بهتر دانستند پیشامد را با گفتگو بپایان رسانند. ولی نتیجه نداد، و چون دولتیان گرد بناب را فراگرفتند ناچار جنگ آغاز گردید. سه روز مجاهدان ایستادگی کردند، ولی چون شماره‌شان بسیار کم می‌بود، و از ابنسوی پیروان سیف‌العلما از درون شهر یاری دولتیان میکردند، مجاهدان بیش از آن ایستادن نیارسته شبانه راه تبریز را پیش گرفته خود را بیرون انداختند. فردا دولتیان بدرون بناب ریخته خانه‌های احدخان و حاجی سیف‌الله و دیگران را تاراج کردند. این پیشامد در آغازهای آذرماه و نخست داستان اندوه‌انگیزی بود که در آن ماه رخداد.

پیش از آن آگاهی از بدکاریهای قلعه وانباشی و همدستانش به تبریز رسیده، از انجمن با تلگراف آنان را باز پس خواسته بودند، و چون این آگاهی از گریختن ایشان از بناب رسید، سردار مشهدی محمدعلیخان را بجلو ایشان فرستاد، و او اسدآقاخان را برداشته و تا گوکان پیش رفته قلعه‌وان‌باشی را با چند تن از همراهانش دستگیر کرده با بند تا