تبریز آوردند. سردار دستور داد قلعهوانباشی را چوب زدند، و همراهان دیگرش را بزندان سپردند تا در عدلیه بکارهای آنان رسیدگی شود. کالاهای تاراجی در دست هر کسی میبود گرفته گرد آوردند.
سپس با آگاهی انجمن ایالتی حاجی حسین ارومچی را که یکی از بازرگانان مشروطهخواه میبود برگزید که با یک دسته از آزادیخواهان روانه گردند، و کالاهای تاراجی را رسانیده از مردم دلجویی کنند. حاجی حسین روانه گردیده و چون بدو فرسخی مراغه رسید خود در آنجا نشسته کسانش را بشهر فرستاد. آنان از مراغیان بدلجویی پرداختند و از گذشته آمرزش مبجستند و نتیجه نیکی بدست میآمد.
لیکن در آن میان نامهای از صمدخان بحسامنظام رسید، در این رسیدن حاجیصمدخان به مراغه زمینه که از تهران بآهنگ مراغه بیرون آمده و تا میانه رسیده، و در آن نامه دستور میداد که اگر بتوانند آزادیخواهان را از مراغه بیرون رانند. چون صمدخان و خاندانش از سالها در مراغه فرمانفرمایی داشته سواران و سربازان آن پیرامونها سپرده بایشان میبود، پیداست که این نامه چه نتیجهای داد و چگونه بدخواهان را شورانیده کار را بمشروطهخواهان سخت گردانید.
در پی آن نامه، روزی بامدادان محبعلیخان سرکرده «سواران رکاب» با سواران خود بتکان آمدند و در میدان «خان حمامی» آماده جنگ ایستاده، بمیانجیگری حسامنظام بآزادیخواهان تبریز پیام فرستادند که باید از شهر بیرون روید. اینان جای ایستادن ندیدند و خواه و ناخواه از شهر بیرون آمدند.
از آنسوی دو سه روزی نگذشت که حاجی صمدخان بمراغه رسید. محمدعلیمیرزا باو لقب «شجاعالدوله» داده از تهران فرستاده بود که بیاید و سواران و سربازان مراغه و آن پیرامونها را گرد آورد، و پسر تبریز برد و ریشه مشروطه را براندازد، و این بود که همینکه از راه رسید، دست به بیداد باز کرد. بویژه که مشروطهخواهان با خاندان او بدی کرده داییزادگانش (همان پسران حاجی کبیرآقا) را زخمی کرده بودند.
نخست کسی که زهر خشم و کینه او را چشیده شادروان میرزا محمدحسن مقدس بود. چون او را گرفته بنزد صمدخان آوردند دشنامهای بسیاری گفت. سپس دستور داد دستار از سرش برداشتند و ریش و سبیلش را کندند، و در آن سرمای یخبندان زمستان توی محوی انداخته فراشان با چوبها چندان زدند که پیرمرد پارسا بیکبار از توان افتاد، و در حال جان کندن بیرونش آوردند و ریسمان بپایش بسته کشانکشان تا میدان ملا رستم برده، در آنجا از درخت نارون آویزان کردند. بدینسان پیرمرد پارسا را با شکنجه جانگزایی از زندگی بیبهره گردانید.
این نمونهای از دژخویی و بدنهادی صمدخان بود. از این بیدادگری، مشروطه