دیگری در امیرخیز برای توپ گزاردن بسازند.
آدینه سیام مرداد در شهر جنبش بیمانندی برپا بود. دیروز در مسجد صمصامخان چنین نهادهاند که مردم از همه کویها بدیدن انجمن بیایند، و این نمایشی بود که میخواستند برابر عینالدوله بدهند، نیز مردم را بشورانند و از ترس بیرون آورند. اینست امروز از کویها دستهها راه افتاده. سادات و پیرمردان در جلو و تفنگداران آراسته و آماده در پشت سر ایشان با موزیک و فریادهای شادی رو به انجمن میآمدند و چون همه دستهها گرد آمدند حاج شیخ علیاصغر و حاج مهدی آقا گفتارها پرداختند. حاج مهدی آقا در پایان گفتار چنین گفت: ایمردم غیرتمند من زندگیم بپایان رسیده و چشم براه مرگ هستم، بشما می سپارم دست از «حقوق» خود برندارید. یگانگی نموده مشروطه را نگهدارید تا فرزندان شما آسوده زیسته نام شما را بنیکی یاد کنند. زیر بیرق خودکامگی نروید که دشمن دین وزندگانی شماست... از اینگونه سخنان گفته اشک از دیدگان فروریخت. مردم نیز بگریه درآمدند. آن پبر زندهدل فریاد برآورده چنین گفت: نه، شما گریه نکنید! شما بر سر «حقوق» خود ایستادگی نمایید، از این راه که جوانان در آن بخون خود غلطیدند بازپس نگردید. مردم فریاد برداشتند: تا زندهایم دست از مشروطه بر نداریم و تا ما نیز بآنجوانان نرسیم از کوشش بازنایستیم. تا نیمروز این نمایش برپا میبود تا مردم دستهدسته بکویهای خود بازگشتند.
شنبه سی و یکم مرداد آرامی بود. در این روز داستان شگفتی پیش آمد و آن اینکه آوازه آشتی درگرفته دستهای از دوچیان به اینسو آمدند و با مشروطهخواهان آمیزش نموده دست بهم سودند، و همراه آنان تا انجمن آمده در آنجا از ایشان پذیرایی شد. کسی ندانست سرچشمه این کار چیست. در «بلوای تبریز» مینویسد: نخست نایب علیاصغر با حسینخان این کار را کردند، بدینسان که از سنگر با هم بگلهگزاری پرداختند، و نایب اصغر سنگر خود را رها نموده به اینسو آمد و حسینخان او را بانجمن آورده گوسفند برایش سر برید، و چون شربت و چایی خوردند دوباره تا سنگرش رسانید. پس از رفتن ایشان از اینسو تقیوف یکی از سردسنگان مجاهدین بآهنگ بازدید روانه آنسو میگردد. مشهدی محمد علیخان میگوید: من و او با هم میبودیم سواره میرفتیم باسلامبه، میگوید ولی چون ببازارچه سرخاب رسیدیم ناگهان ما را تیرباران کردند. تقییوف از سویی و من از سوی دیگری گریخته جان بدر بردیم.
نمایندگانی که عینالدوله خواسته و یازده تن از شهر نزد او رفته بودند بازگشتند و سخنانی را که از عینالدوله شنیده بودند باز گفتند.
شب یکشنبه یکم شهریور (۲۵ رجب) یکساعت و نیم از شب گذشته ناگهان از سنگرها شلیک بس سختی برخاست و تا یکساعت بیشتر همچنان آواز شنیده میشد. فردا دانسته شد دولتیان از سنگرهای خود شلیک کردهاند و مجاهدان پاسخ ایشان را