پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۵۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

اصفهبد بپایان قلعۀ وجا شد و عمارت فرمود و از آنجا بخرماب‌رود رفت، قلعۀ تیره سنگ را بنیاد افگند، نصرة الدّین کبود جامه از آنکه عمّ بخدمت شاه آمد پیش سلطان اعظم اسکندر زمان سنجر محمّد خلّد اللّه سلطانه شد، رکن الدّین با امیر رستم سابق الدّوله تاختن بولایت کبود جامه برد و از همدیگر دور افتادند، امیر رستم تنها بی‌خیل و حشم و غلام بر مردم کبود جامه افتاد، او را بگرفتند و با ولایت خویش برده، شاه از آن دلتنگ شد و آنجا بود تا قلعۀ تیره‌سنگ تمام ببرد، خاصّه و کوتوال پدید فرمود و بازگردید، چون باستراباد رسید رسولان خداوند عالم سلطان بنی آدم شهنشاه کشور گشای اسکندر الزّمان عزّ نصره وزید قدره رسید و منشور آورد که پیروزکوه و بیرون تمیشه شاه را مسلّم فرمودیم و چون شاه بازگردید با ولایت آمد، ااربرز۱ نام ترکی بود که بسطام و دامغان بتصرّف او گذاشته بودند و در آن سال آوازه بود غیاث الدّین غور و شهاب الدّین غور بخراسان آمده‌اند بحرب سلطان۲ و صوتاش و اتابک و جملۀ امرا با نیشابور فرستاده، پوره‌کله پیش شاه فرستاد که مرا ببندگی قبول کند، شاه با زارم شد و جملۀ حشم را بدامغان پیش او فرستاد، او پسر خویش را بنوا بزارم بخدمت شاه گسیل کرد و مدّت بیست روز در میان حشم شاه بود تا قاضی دامغان پیش او آمد و او را گفت اگر بمازندران شوی هرگز اینجا نرسی و بیرون نیایی، اربرز از میان لشکر مازندران بگریخت با دامغان شد، حشم شاه بالند آمدند، آنجا لشکرگاه کرده تا خبر حالات اربرز بنیشابور بصوتاش رسید و شاه با حشم خویش بزیر آمده بود، از نیشابور صوتاش بتاختن بدامغان آمد، اربرز از او بگریخت با سراگاه‌واره۳ شد،

صوتاش دیگرباره تاختن آنجا برد، او را بگرفت با نیشابور شد و بند نهاد با خوارزم فرستاد، سر او بگرفتند تا سلطانان غور بیامدند و نیشابور مستخلص کرده و علی شاه را با جملۀ امرا گرفته با غور برده و ملک علاء الدّین را که در آن‌وقت ضیاء الدّین لقب بود بنیشابور نشانده و سلطان عالم مفخر بنی آدم اسکندر الزّمان بیامد و بقهر نیشابور بستد و چنانکه از کمال عقل و جهانداری او سزید رحمت و


________________________________________

(۱) - کذا در الف، در ب این جمله‌ها نیست.

(۲) - تصحیح قیاسی، در الف بخراسان.... بن السلطان و در ب بخراسان (فقط‍)

(۳) - ب: سراکلا